eitaa logo
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
147 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
🌴 قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✅ در مورد فضیلت (علیه السلام) روزی اکرم به خانه حضرت آمدند . حضرت و (ص) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه ای از میوه های میل دارید بمن بگوئید تا به بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیة اهل خانواده سباز گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواستة حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق بهشتی را آورده و در حجرة حضرت زهرا (سلام الله علیها)گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت . گوارای وجودت ». خرمای را در دهان جگر گوشة خود حضرت نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای را هم در دهان حضرت نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای را برداشتند، و در دهان حضرت گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما خرما دادید اما به علی خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان وقتی خرما در دهان نهادم ، دیدم و شنیدم که و از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم . اما وقتی خرما در دهان نهادم شنیدم که از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان . به صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود : « یا رسول الله و قسم اگر تا قیامت خرما در دهان بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم جانت ، گوارای وجودت». منبع: جلاالعیون علامة مجلسی .
📚 💌 📝 📅 قسمت : داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...