#یا_اباصالح_المهدی_ادرکنا
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما
تا غبار خط او را در نظر داریم ما
منت روی زمین بر چشم تر داریم ما
فکر ما هر روز گردد یک سر و گردن بلند
تا نهال قد او را در نظر داریم ما
خار دامن میشود رنگ سبک پرواز را
چون از آن مژگان گیرا چشم برداریم ما؟
لالهزاری میشود عالم، اگر بیرون دهیم
داغهایی کز تو پنهان در جگر داریم ما
میکند ما را ز روی تلخ دریا بینیاز
قطرۀ آبی که در دل چون گهر داریم ما
نیست جود ساقی تردست، موقوف سؤال
چون سبو دست طلب در زیر سر داریم ما
همت ما میزند پر در فضای لامکان
بیضۀ افلاک را در زیر پر داریم ما
عالم آسوده را دریای پرشورش کند
از دل بیتاب خود گر دست برداریم ما
بر لب خاموش ما انگشت گستاخی مزن
تیغها پوشیده در زیر سپر داریم ما
موج دریا گرچه تردست است در حل حباب
در گشاد عقدهها دست دگر داریم ما
نیست آسان ترک می صائب خمارآلود را
از لب میگون او چون چشم برداریم ما؟
#صائب_تبریزی