eitaa logo
همه چی آزاد💯
29.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
24.4هزار ویدیو
36 فایل
✨﷽ ✨ ♥️اللهم صلی علی محمد و آل محمد♥️ 🤍کانالی با محتوای فیلم های جالب ، عجایب،فکت، طنز خنده دار و سرگرم کننده روز دنیا😁 100K... 🛵💕 .. 10K رزرو تبلیغات فقط اینجا👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3541369121Cb366bbd476
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب صنعت هوانوردی با هواپیمای جدید ایرباس ! ▪️ گفتنی است قرار این هواپیما از سال 2030 در اختیار شرکت های هواپیمایی قرار بگیره. @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دندونت درد می کنه و فرصت رفتن به دندونپزشکی رو نداری از این ترفند سنتی استفاده کن @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️بوی شیشه ترشی رو اینطوری از بین ببر👌 اگه شیشه خیار شور یا ترشی رو دوباره میخواین استفاده کنید و بوش اذیتت میکنه اینطوری بوش رو از بین ببر👆👆 @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار زیبا و انسانی یک پلیس که می تونه الگویی برای همه ما باشه @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشه آئدس (تب دنگی) این شکلی ست!😱 لطفا به اشتراک بگذارید و دیگران را آگاه کنید.. @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يكی از زيباترين لحظات واقعه‌ى عاشورا زمانی است كه امام حسين پشت كرد و هر كس را آزاد گذاشت كه اگر می‌خواهد كسی، بازگردد. " گفت: برويد و خيلی رفتند و تنهايش گذاشتند ..." آنان كه ماندند گفتند برويم كه چه؟ برويم كه بعد از تو، بدون تو تنها بمانيم؟ كاش بميريم و خدا چنين روزی را نياورد ... 📚 لُهوف 👤 علی‌بن‌موسی ابن طاووس @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی تکان دهنده! مجسمه "پدر" آکادمی هنرهای زیبای سیچوان از مو، چین و چروک گرفته تا جزئیات ناخن واقعی است. 😯 @hamechi_azad💯🏴
⭕️ خلافت عثمان بن عفان 🔻 عثمان بن عفان در اوایل محرم سال ۲۴ هجری و با انتخاب شورای شش نفره‌ای که عمر بن خطاب تشکیل داده بود، به خلافت رسید. عمر بن خطاب پیش از مرگش، این شورا را برای انتخاب خلیفه بعدی ترتیب داد. اعضای شورا شامل امام علی (ع)، عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله، و سعد بن ابی وقاص بودند و با نظارت فرزند عمر و دو شخصیت از خاندان پیامبر (ص) کار خود را آغاز کردند. 🔺 پس از رای گیری امام علی (ع) و عثمان بن عفان هریک سه رای آوردند. طبق نظر عمر، باید عبدالرحمن بن عوف در این حالت تصمیم نهایی را می‌گرفت. اما او با اینکه بسیاری از صحابه، امام علی (ع) را بخاطر کمالات ، توصیه و نزدیکی به پیامبر (ص) ترجیح می‌دادند، نظرش به عثمان تمایل داشت،لذا برای انتخاب عثمان تلاش کرد و در نهایت، عثمان با تعهد به پیروی از کتاب خدا، سنت پیامبر و سیره دو خلیفه پیشین، به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند. @hamechi_azad💯🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینا ربات‌های یک داروخانه‌ در چین هستند. نسخه الکترونیکی توسط متصدیان داروخونه دریافت میشه و داروها توسط ربات‌ها آماده میشن و تحویل میدن به مشتری @hamechi_azad💯🏴
بعد از نمایش یک فیلم ایرانی، با دوستان خارجی نشسته بودیم به گفتگو يكيشان پرسيد: آن پسرک سر چهار راه چه می‌فروخت؟ مواد مخدر بود يا... من پاسخ دادم فال می‌فروخت پرسيد فال چيه؟ گفتم شعر، شعرهای شاعر بزرگمان حافظ با هيجان گفت: يعنی شما از كشوری می‌آييد كه در خيابان‌هايش شعر می‌فروشند و مردم عادی پول می‌دهند و شعر می‌خرند؟؟!! می‌رفت سر ميزهای مختلف و با شگفتی اين را به همه می‌گفت! و اين يعنی زاويه‌ی ديد؛ يكی سياهی می‌بيند و یکی زیبایی @hamechi_azad💯🏴
روزی انشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند، می گوید "حضرت استاد! کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست" و از کوپه او دور می شود. اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن، نگاهی به عقب می اندازد و متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید: "پروفسور اینشتین! گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست، چرا باز هم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد: "اینهایی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم!" @hamechi_azad💯🏴
هوا داشت میرفت برای تاریک شدن. داشتم توی حال خودم رانندگی میکردم. یهو با صدای داد بلندش ، از خودم بیرون اومدم! گفتم:«چه مرگته؟» گفت:«حواست هست داری چیکار میکنی؟ بزن کنار! سریع.» یکم دیگه روندم تا به یه گوشه‌ی خاکی رسیدم و زدم کنار. درِ ماشین رو باز کرد و سه سوته از تپه‌ی گوشه‌ی جاده بالا رفت. با عجله دنبالش رفتم. وقتی رسیدم بالا ، دیدم ساکت روی تپه‌ نشسته و داره به غروب نگاه میکنه. باز گفتم:«چه مرگته؟» گفت:«داشتی خراب میکردی! نزدیک بود غروب رو رد کنی!» گفتم:«خوب؟» گفت:«از همینجا شروع میشه. اول غروب رو رد میکنی بعدش یادت میره زندگی یه معجزه‌ست!» @hamechi_azad💯🏴