#داستان
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ رﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩرﺷﺖ...
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ...
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ...
ﺩر ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭرﺩ؛ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎر گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ.
ﺳﭙﺲ ﺩر ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ رﯾﺨﺖ رﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩر ﻟﯿﻮﺍﻥ رﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ رﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩر ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍرﺍ. ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ رﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ رﺍ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩرﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ رﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.
# اندکی_تفکر
🆔@hamechikade1010
.
📗 چای تلخ
بی حوصله روی مبل تکیه داده بودم و با کنترل کانال های مختلف تلویزیون را سیر می کردم.
هیچ کدام برنامه ای که نظر مرا جلب کند نداشت.
زیر لب با خودم غرولند می کردم که این صدا و سیما چنین است و چنان...
ناگهان پدرم از آشپزخانه بلند مرا صدا کرد: "پسرم! چای میخوری برایت بریزم؟" بلافاصله جواب دادم: "نه بابا خودم میریزم راضی به زحمت شما نیستم."
گفت: "تعارف نکن.زحمتی نیست بابا. دارم برای خودم میریزم.برای تو هم میریزم."
چند دقیقه بعد بابا آمد. دو استکان چای. با یک سینی کوچک! فوری بلند شدم...چای را گرفتم و تشکر کردم.
آمدم بنوشم دیدم نعلبکی پر از چای است. وای خدای من! تا بحال ندیده بودم دست بابا چقدر می لرزد.
این چای عجب تلخ است. تا به حال چای به این تلخی نخورده بودم! دیگر نمی خواهم بابا برای من چایی بریزد... 😢
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
@hamechikade1010