#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
سه سال و قدر صد سال ست اینهایی که من دیدم
به جز ویرانه ام ، زشت ست دنیایی که من دیدم
بیابان خشک بود و خشک تر از آن لب ما بود
ولی دریایی از خون بود صحرایی که من دیدم
دو جا ، هم علقمه هم در خرابه فاطمه آمد
شبیهِ عمه زینب بود زهرایی که من دیدم
لباسِ کهنه ی بابا به جای خود ولی در شام
سرِ یک تکّه معجر بود دعوایی که من دیدم
از آغوش پدر جان نیست گرما بخش تر جایی
ندیده دختری تا حال ، سرمایی که من دیدم
اگر چه چشمهایم تار می بیند ولی نه نه
شبیه روی ماهش نیست بابایی که من دیدم
نگاهش کردم و تا ده شمردم زخمهایش را
ولی بیش از دهِ من شد معمایی که من دیدم
میانِ کاخ ، مردی آب خورد و عمه بر سر زد
نمی دانم ! ولی بد بود آنجایی که من دیدم
#حامد_آقایی
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
شباش که سوز داشت اما خرابه
از آهِ غربت من گرم می شد
دو دست سردی داشت این زجر اما
تا می زد صورت من گرم می شد
جامون داد ماها رو بین خرابه
چقدر این شهر امیر پستی داره
بابا ، این دختره مثل باباشه
همیشه با خودش چوب دستی داره
رو دستام جای شلاقای زجره
کی گفته واسه تو من خون نمیدم
دارم میرم دلم می سوزه واسش
دیگه زحمت به عمه جون نمیدم
مثه زینب عزادار تو هستم
اینم از معجرم رد خونابه
من اینجا میمونم روضه بگیرم
حسینیه میشه اخر خرابه
چقد خاکی شدی موهای بابام
لبای خشکیدش ، خسته نباشی
چشای مهربونش قول میدی
تا وقتی زنده ام بسته نباشی
#حامد_آقایی
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
از یه دختر چه توقعی داری
که باباشو بدون تن ببینه
من دیدم الهی هیچ کس نبینه
لبی که عمود آهن ببینه
وسط بیابونا که نبودی
من بودم میون ترس و تاریکی
بابا جون به عمه زینبم نگی..
که سپردی دخترم رو دست کی؟
اسم من میمونه با عمر کمش
عمه رو به دست تو سپردمش
این دم آخری عالم بدونه
لب قاری رو میخوام ببوسمش
خون تو که بود وضوی نیزه ها
چشمامون بود همه سوی نیزه ها
تو رو تشییعت می کردن انگاری
دس به دس میشدی روی نیزه ها
چراغ عمر رقیه دخترت
دیگه داره بابا سو سو میزنه
واسه من کفن میخواد عمه اگه
داره به زنای شام رو میزنه
#حامد_آقایی
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چه خوش نشسته ای به روی خاک ابوتراب من
به واقعیت است یا که آمدی به خواب من
به گریه ام دوباره جان گرفته است گریه ها
شبیه اول محرم است انقلاب من
شبیه عمه جان نشسته خوانده ام نماز را
نماز هر چه خوانده ام برای تو ثواب من
اگر چه پاره پاره هست ، هست معجرم ولی
نگاهِ گریه دار توست محو این حجاب من
همیشه یک سوال ساده کرده ام ، پدر کجاست
همیشه تازیانه بود پاسخ جواب من
به روضه خوانی ام مخدرات گریه می کنند
علیِ اصغرت شده روضهٔ پر عذاب من
گرسنگی به یک طرف بوی طعام یک طرف
رحم نکرده است شام بر دل کباب من
چقدر دیدن تو از میان زخم مشکل است
شفق گرفته است بس که روی آفتاب من
تو در جواب دشمنان چه آیه ها نخوانده ایی
چرا نمی دهی به قدر آیه ایی جواب من
#حامد_آقایی