هدایت شده از داستان شیعه 🏴
.
🔹 حاج آقا مجتهدی
حاج آقاى هاشمى كه خدا رحمتش كند ايشان از دوستان مرحوم "آشيخ جعفر مجتهد" رضوان اللّه تعالى عليه بود ايشان تعريف كردند:
ما يك روز مشهد با حاج آقا مجتهدی بوديم و براى سوار شدن ماشين و تاكسى خالى سر خيابان ايستاده بوديم،
اتفاقا يك تاكسى خالى آمد و جلوى ما ايستاد، آقاى مجتهدى يك نگاهى كرد بعد فرمود: خير حواله نداريم توى اين تاكسى سوار شويم، تاكسى رفت.
دوباره يك تاكسى خالى ديگر آمد، به آن ايست دادم دوباره آقا فرمود: توى اين هم حواله نداريم سوار شويم.
من توى دلم گفتم آخر تاكسى سوار شدن هم حواله مى خواهد؟!
يك وقت رويش را به من كرد و فرمود: بله آقاى هاشمى توى يك بنز مشكى حواله داريم.
من خودم را جمع كردم، ناگهان يك بنز مشكى آمد جلوى پاى حاج آقا جعفر مجتهدى ترمز كرد و گفت: آقا بفرمائيد سوار شويد، رفتيم سوار ماشين شديم.
راننده گفت: كجا مى رويد؟
آقا فرمود: برو نخريسى، ما نزديك نخريسى كه رسيديم ديدم آقا يك دسته اسكناس از جيب در آورد و گذاشت پهلوى هم و يك كش هم دورش پيچيد. وقتى پياده شديم اين دسته اسكناس را به راننده داد و بعد پياده شد.
راننده گفت: آقا اين همه پول مال كيست؟!
فرمود: مال شما است.
گفت: يك تومان كرايه اش است، اين همه پول نيست.
آقا فرمود: مگر شما امروز از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام پول نخواستى؟
گفت: چرا .
فرمود: خُب اين هم هزار تومان كه مى خواستى.
راننده حيران مانده بود، آقا هم راهش را كشيد و رفت. راننده به من گفت: آقا ايشان امام زمان هستند.
گفتم: خير.
گفت: ايشان از كجا مى دانست، من امروز توى حرم امام رضا (ع) گفتم آقا من هزار تومان لازم دارم، از كجا فهميد؟
گفتم: پولها را گرفتى؟ گفت: آره، گفتم: ماشينت را سوار شو و برو، كارى به اين كارها نداشته باش ايشان هم امام زمان نيست.
مرحوم حاج آقا مجتهدى يكى از مردان خدا و اهل مكاشفه بود كه كسى او را نشناخت.
📔 داستانهایی از مردان خدا، ص١۴
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia