eitaa logo
همه چیز از همه جا
143 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
9.1هزار ویدیو
76 فایل
این کانال جهت تبادل افکار واخبار بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران و بر مبنای احترام متقابل به نظرات تشکیل گردیده است
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از در محضر علما
🌸🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍂🍃 🍂 🔰داستان دوم طی الارض شیخ حسنعلی نخودکی"ره" ✅شخصی بنام صنیعی از اهل اصفهان که ریاست اداره تلفن مشهد را نیز به عهده داشت ، می گوید: وقتی به درد پا مبتلا شدم ، به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهای حسن روستائی و شاهزاده ی دولتشاهی به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (رحمة الله علیه )رفتم تا توجهی فرماید و از آن درد خلاص گردم ، چون به خانه او رفتم ،دیدم که در اطاق گلی و بر روی تخت پوست وزیلویی نشسته است.در دلم گذشت که شاید این مرد نیز با ظواهر ،تدلیس (عوامفریبی) می کند. پس از شنیدن حاجتم ، فرمود تا دو روز دیگر به خدمتش برسم. روز موعود و بنا به وعده آنجا رفتم . چون در خدمتش نشستم ، نظرعمیقی در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتی محل سکونتم بود یافتم . در آن وقت پسرم نیز در آن شهر ساکن بود .یک سره به خانه او رفتم ، ولی به من گفتند : فرزند تو چندی است که از این خانه به جای دیگر منتقل شده است و نشانی محل جدید او را به من دادند.بسوی آن نشانی جدید راه افتادم و در راه باتنی چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به دیدن من بیایند . چون به درب ِ منزل فرزندم رسیدم و درب را به صدا درآوردم خادمه یی درب را گشود. چون خواستم به درون روم ، ناگهان صدای حاج شیخ مرا به خود آورد . دیدم غرق عرق شده و خسته وکوفته ام.آنگاه دستوری از دعا و دوا به من مرحمت فرمود ، ولی پیوسته در اندیشه بودم که این چگونه سیر وسیاحتی بود که کردم ؟! پس از چند روز ، نامه ای گله آمیز از پسرم رسید که:چه شد به اراک و تا درب ِ خانه ما آمدی ، ولی داخل نشده، بازگشتی و چرا با دوستانت که در راه ، قرار ملاقات نهاده بودی و شب به دیدار تو آمده بودند ، تخلف وعده کردی ؟و در پایان ، آدرس منزل خود را در همان محل داده بود که من درآن مکاشفه و سیاحت به آنجا رفته بودم. 🌴 کــــانـــــال در محـــــضر علمـــــا 🌴 👇 https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94 📚داستانهای شگفت انگیز اولیا خدا 🍂 🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
۲۵ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از در محضر علما
🔰داستان اول طی الارض مرحوم نخودکی"ره" ✅مرحوم میرزا محمد آقا پسر مرحوم حاج میرزاعبدالله چهل ستونی نقل می کرد:یک سال که به مشهد مشرف شده بودم ، مدتی گذشت و ازخانواده ام اطلاعی نداشتم ، خیلی مضطرب و در فکر بودم. نصف شب حضرت شیخ فرمودند : خیلی ناراحت ِ خانواده ات هستی ؟عرض کردم : بلی فرمودند : این قاچ خربزه را بخور،من به محض اینکه خربزه را خوردم ناگهان دیدم در منزل خودمان بالای سر خانم نشسته ام . بلند شدم از کوزه ای که در کنارپنجره اتاق بود آب بخورم که ناگهان کوزه از دستم افتاد و شکست. از صدای شکستن کوزه به خود آمدم دیدم در خدمت حضرت شیخ نشسته ام.فرمودند : راحت شدی ؟عرض کردم : بلی بعد که آمدم تهران ، خانم عصبانی شد که : تو در تهرانی ومی گوئی من رفتم مشهد و آن وقت نصف شب می آیی منزل و مرا بیدار می کنی و کوزه را می شکنی و باعث وحشت اهل منزل می شوی ؟! مگر به ما مشکوکی که چنین کاری را انجام دادی ؟! 📚داستانهای شگفت انگیز اولیا خدا 🌴 کــــانـــــال در محـــــضر علمـــــا 🌴 👇 https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94
۲۵ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از بسمت خدا | سیروسلوک
آخوند ملا علی همدانی از علمای طراز اول همدان، روزی در مشهد، خدمت حاج اصفهانی رسید و از ایشان تقاضای کرد، حاج شیخ حسنعلی در جواب می‌گوید: «». مرحوم آخوند ملاعلی همدانی می‌گوید: خب «مرنجان» راحت است، ما کاری می‌کنیم که خودمان را بسازیم و کسی را از خود ناراحت نکنیم، اهانت به کسی نمی‌کنیم، غیبت کسی را نمی‌کنیم و این را می‌شود انجام داد، اما «مرنج» را چکار کنیم؟ کسی به ما بدی می‌کند، غیبتمان را می‌کند، پولمان را می‌خورد، قهراً انسان رنجش پیدا می‌کند، مگر می‌شود چنین چیزی که انسان نرنجد؟ فرمودند: بله، گفت: چطور؟ فرمود: «»، عیب کار ما همین‌جا است. ما خودمان را کسی می‌دانیم. به ثروتمان، به علممان، به ریاستمان، به هر چیزی می‌بالیم، لذا هیچ کس جرات ندارد به ما تو بگوید. بر مال جمال خویشتن غره مشو کان را به شبی برند و آن را به تبی 🌙صفحه معرفتی نمازشب @NAFELESHAB
۲۴ اسفند ۱۴۰۱