eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
چه جوابی برای این دوست عزیزمون دارید؟
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
چه جوابی برای این دوست عزیزمون دارید؟
با دقت کاربر گرامی 👇 سلام. عصرتون بخیر🌺 در جواب دوست عزیزمون که گفتن وجدانم قبول نمیکنه همچین فردی رو ببخشم: میخام به ایشون بگم که درسته واقعا حق با شماست گاهی بخشیدن همچین افرادی سخته و من خودم بشخصه خیلی در این موقعیت قرار گرفتم. ⁉اما در این مواقع فقط یک معیار رو در ذهنم در نظر میگیرم و اون اینه که اگر من در برابر این فرد کینه به دل داشته باشم و ایشون رو نبخشم اما با کسی که خیلی برام احترام قائله باهاشون رفتار گرم و خوبی داشته باشم آیا هنر کردم؟؟ 🤔🤔 * و یه لحظه بر عکسش رو تصور کنید: اگر شما به دونفر بطور یکسان بدی کنید ؛ یک نفر همه چیز رو فراموش کنه و عین قبل با شما برخورد کنه و دیگری به شما محل نذاره و برخورد گرمی با شما نداشته باشه. شما کدوم یکی از این دونفر رو بیشتر دوست دارین و براتون عزیزتر میشن و از رفتارش خوشتون میاد؟؟؟ سختی کار اینجاست که با وجود اینکه از دستشون ناراحتم عمیقا ببخشمشون و خیلی خوب باهاشون برخورد کنم.😌🙃 ⚜ اتفاقا بنظر من وجدانمون وقتی ناراحته که همیشه ناراحتی یه نفر رو توی دلمون نگه داریم.چون همین خودش کم کم ممکنه باعث خیلی چیزها و رفتارهای نابجا بشه مثل: بی احترامی و دورویی و .... 🔆 وقتی ببخشیم در عین سختی که داره خدا یک حس شیرینی رو در دل آدم بوجود میاره که تازه متوجه میشیم الان چقدر سبکتریم و وجدانمون راحتتره.😍😍☺☺ به تجربه کردنش می ارزه☺😉🙂🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
. #نظرات ارسالی شما همراهان عزیز 👇 سلام خانم جان قبول باشه اول که خوشحال شدم صدای شما رو شنیدم دو
. . ارسالی شما همراهان عزیز 👇 سلام خانم نصیری جان ایتا رو نصب کردم حظ بردم ازسخنرانی هاتون دیشب دلم نمیومد بخابم دخترم تو روز که نمیذاره مجبورم دو به بعد گوش کنم @hamianekhanevade
⚠️مژده 📣. ⚠️ مژده📣 🔶🔹 جذاب 🔹🔶 ✅ باحضور 🎤 با اجرای مبینا به همراه کلاس برای والدین🙎‍♂🙍‍♀ با تدریس استاد ✨⚡️کارگاه های شناختی مهارتی 📚 ⁉️💬 👇👇👇👇👇👇 🌹~•پنج شنبه ۷/۶•~🌹 ⏰ ساعت : 18 ‼️ماسک یادتون نره😷😷‼️ 🏢 آدرس: میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 💎 @hamianekhanevade 💎 🌹🍃منتظر حضور سبزتان هستیم🍃🌹
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
⚠️مژده 📣. ⚠️ مژده📣 🔶🔹 #دورهمی جذاب #فیروزه_نشان_ها🔹🔶 ✅ ب
💠💎💠💎💠💎💠 💎💠💎💠💎💠 💠💎💠💎💠 💎💠💎💠 💠💎💠 💎💠 💠 دوستان گلم سلام🌷 🌹| امیـــدوارم حال دلتون خوب خوب خوب باشه!😉 •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• برنامه این هفته [💎فیــــروزه ای ما💎] با هفته های دیگه فرق داره😜😜😜 +🍀منظورم اینه جذااااب تررر شده🌙 _یعنی چی جذاب تر شده؟!😟🤨🤨 +یعنی خودت رو ببین در چه زمینه ای هست ... _استعداد ؟! من؟! 😂😂😂 من هیچ استعدادی ندارم .... +چرااا تک تک شما دختران از تک تک انگشتامون هنر میباره😌😁 + اما این جلسه «استعداد یابی در زمینه [🎤] داریم .... کیااا بلدن اشکمون رو در بیارن؟!😉😊 _من من من 🙃🙃🙃🙃 +آفرین ، باریکلا ،به به ،ب به به 😆 +پس امروز بیاوبرامون مداحی کن😁😪 منتظرتم خوشگلم[🌹🍃] [💎💠] [🎁🎊] @hamianekhanevade
[💠💎] [😇🎈] [🎀🎉] [🎊🎁] یادتون نره 🙃 ••••••••••••••••••••••••••• 🌹🍃| ساعت 🗺 قرار ما: منتظر؛ حضور رنگین کمانی شما هستیم🌈🌟 @hamianekhanevade ‼️😷ماسک یادتون نره😷‼️
مقتل میگوید: با قدوم آهسته و سنگین به سمت پدر رفت، آرام پدر را صدا کرد، اجازه رخصت خواست، بی درنگ حسین مُهر رفتنش را زد. رسم حسین این بود. هنوز ۷۲ ملتش را اجازه‌ی میدان نداده بود. میخواست دلبری را از خودش آغاز کند. دقایقی به عاشقی گذشت و بوسه... -کمی در مقابلم راه برو. مقابل چشم پدر چند قدم به راست رفت و برگشت. حسین ع سرش را به آسمان گرفت: 《اللهم اشهد علی هولاء القوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک》 خدایا شاهد باش بر این قوم پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است، به سویشان ظاهر می‌شود. موعد وداع رسید، زینب (س) دست در گردن علی اکبر ع انداخت و سخت گریست، در آغوش علی از هوش رفت، ام کلثوم عبای برادر را گرفته بود و بر چشم میمالید، زنان شیون سر می‌دادند... اما رقیه فقط پای برادر را چون تنه‌ی درخت سروی در آغوش، به سینه‌اش می‌فشرد. خم شد خواهر را به نیم حرکتی به آسمان چشمانش نزدیک کرد، وداع جان گدازتر میشود. سوار بر اسب میشود، سنگینی نگاه پدر حتی اسب را از حرکت وا میدارد، پیاده میشود. به سمت پدر بازمی‌گردد، حیا اجازه نمی‌دهد به پدر که در آغوش گیرد نهالش را، علی عطش را در چشمان پدر میابد، قدمی به جلو برمیدارد جسم در جسم می‌اندازد، یکی میشود، روح حالا یک نفر است، جسم هم همینطور... قلب‌ها پشت قفسه‌ی تن چنان ملتهب میکوبند تا بهم برسند. پسر با نگاهی مملو از حیا از پدر تن میکَنَد. به میدان روانه میشود دستار از چهره برمیدارد صدای همهمه لشکر دشمن بلند میشود: یاللعجب، پیغمبر رجعت کرده به پیکار ما آمده ... دیگری چشمانش را ریز می‌کند و دست به محاسن سپیدش میکشد: آری رسول خداست، خوب بخاطر دارم در جنگ صفین همین لباس را بر تن داشت.
علی به زمزمه‌ها امان نداد: (اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...) خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود. درگیری آغاز شد. مجموعا ده بار به میدان رفت و هربار عده‌ای را هلاک میکرد. شمر برنتافت؛ از سمت چپ لشکر عده ای را به هجوم فرستاد، حریف یک تن نبودند. پسر حیدر بود دیگر! همان که در خیبر را یک تنه از جا کند! چون ملخان چسبیده به گندم زار با رقصاندن شمشیر علی میریختند و خونشان حرام می‌شد. هوا بس گرم، هُرم داغ دشت لابه لای موهایش را میبوسید وعطش را تزریق میکرد. از پشت سر نیزه‌ای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمه‌ها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد: کوچه باز کنید! اسب و علی به دل لشکر رفتند... شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطه‌ای فرود می‌آمد و بالا میرفت.😞 صدای برخورد شمشیر‌های به رنگ خون در آسمان بلند شد....💔😢 چونان درو کردن خوشه‌های طلایی گندم ضربه‌ها نواخته میشد بر پیکر... ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @hamianekhanevade