مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#ما_ملت_امام_حسین_ایم سخنرانی سرکار خانم #نصیری محرم ۹۹ #جلسه_دوم بازخوانی کتاب #فتح_خون به روای
خوشحال میشیم نظرات خودتون و برامون ارسال کنید و شما عزیزان هم بطور مجازی در این مباحثه شرکت کنید
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
میدونید‼️
پس از آنکه حرّ راه امام(ع) را به بازگشت به مدینه سد کرد، امام حسین(ع) به حر فرمود: "مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟"
حر گفت: "اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم."
توی یک جمله میشه خلاصه کرد√
حر حرمت مادر[حضرتزهرا(س)] رو حفظ کرد و عاقبت شد حــــــــــر🦋
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
◼️@hamianekhanevade◼️
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_دوم
🌿 #پارت_105
پدر یامين نگران پرسيد :
- چه موضوعی ؟
+ تشخيص اوليه من این بود که نوع فراموشی یامين از نوع روانزاد هست ...
هستی به ميان حرف دکتر آمد :
- این چه نوع فراموشی ای هست ؟
+ نوعی از فراموشی که بسيار نادر بوده و بدون علت جسمی فرد با فراموشی گستردهای مواجه ميشه به طوری که ممکنه تمام اطلاعات مربوط به بخشی از زندگی خود را بطور کامل فراموش کند ، گاه یک هيجان شدید، یک شوک عصبی و ... دليل این نوع فراموشی هست .
- الان یامين دچار این فراموشی شده ؟
+ گفتم که تشخيص اوليه من این بود ... اما امروز صحبت هایی از یامين شنيدم که با علم روانشناختی سازگار نيست .
مادر یامين با بی قراری پرسيد :
چه صحبت هایی ؟
+ یامين یک پروسه تقریبا 3 ساله را به طور کامل فراموش کرده و هيچ چيزی از این 3 سال به خاطر نمياره حتی مرگ برادرشو اما یک مقطع
زمانی خاص در ذهنش هست ... مقطع زمانی ای که قرآن یادگاری یاسين را خوانده و اعتقاداتش تغيير کرده ...
شادی پرسيد :
- وقتی مرگ یاسينو به خاطر نمياره چطور اتفاق بعد از مرگ برادرشو به خاطر مياره ؟
+ یامين ميگه در ذهنش هست که شما بهش یک قرآنی دادید و گفتيد :
این یادگاری یاسين برای توئه . و اون هم چند هفته بدون اینکه از خانه خارج بشود قرآن را با معنی و تفسير خونده .
- این چطور ممکنه !
+ من هم به اندازه شما در اون لحظه متعجب شدم ...
همه در بُهت فرو رفته بودند ، دکتر سعی کرد کمی اميدواری بدهد :
+ باز من با همکاران دیگرم مشورت می کنم شاید به نتيجه ای برسيم .
هستی سوال کرد :
- ما به یادآوری خاطراتش ادامه بدیم ؟
+خير ، فعلا دست نگهدارید .
از اتاق دکتر که خارج شدند ، پسر ایتاليایی را دیدند که مثل هميشه با دسته
گل رُز قرمز وارد راهرو بيمارستان شد ، همه به اتاق یامين رفتند به جز شادی که جلوی کارلو را گرفت :
+ صبر کنيد .
- چيزی شده ؟
+بله اتفاقی افتاده ...
و خلاصه ای از اتفاق عجيبی که رخ داده بود را به کارلو گفت ، او هم مانند
بقيه متعجب شد ...
شادی به همراه کارلو وارد اتاق شد ولی از دیدن صحنه پيش رویش متعجب ایستاد ، یامين دست پدرش را گرفته بود و با گریه می گفت :
+ من چطوری بعد از یاسين زنده موندم ؟! چطور دق مرگ نشدم ؟!
نادر والا بغض مردانه اش را فرو خورد و خواست پاسخی دهد که یامين ناله کرد :
+ اصلا شماها منو مقصر ندونستين ؟ تو و مامان فکر نکردین که من در
مرگ یاسين مقصر بودم ؟!
هيچکس پاسخی به یامين نمی داد ، در اصل کسی جرات گفتن حقيقت را نداشت ، یامين صدایش بالا رفت :
+مگه ميشه منو مقصر ندونسته باشيد ! یادمه در اون چند ماهی که یاسين بيمارستان بود مامان و بابا با من سرسنگين بودند ...
شادی جلو رفت و دست پدر یامين را از دست یامين بيرون آورد و در دستان خودش فشرد :
- زود داری قضاوت می کنی ، اونطوری که فکر می کنی نبوده ...
یامين فریاد زد :
+تو بهم بگو چطوری بوده ، تو بگو تا قضاوت نکنم ...
شادی کنار یامين روی تخت نشست و سعی کرد آرامش را به دخترک رنگ پریده منتقل کند :
- عزیزم تو نياز به استراحت داری ، مطمئن باش بعد از اینکه حسابی استراحت کردی خودم همه واقعيتو بهت می گم .
+ نمی خوام ، اصلا دلم نمی خواد استراحت کنم .. می خوام واقعيتو بدونم ،
بگو .
شادی کمی این پا و آن پا کرد :
- خب اون موقع هيچ کس حالش خوب نبود ...
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
107571_760.mp3
3.62M
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@hamianekhanevade
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_دوم
🌿 #پارت_106
دست پدر یامين روی شانه ی شادی نشست :
- ميخوام همه چيزو بهش بگم .
شادی بلند شد و ناباورانه گفت :
+اما بابا ...
- اما نداره ... باید بدونه ، حقشه .
نادر والا به جای روی تخت نشست :
- حتما یادت هست که وقتی یاسين زنده بود چقدر برای تو دلسوزی کرد ،
چقدر دنبال کارهات بود و حرص می خورد ،
نمی خوام حالتو بد کنم اما یاسين تا آخرش پای تو و کارهات ایستاد حتی
وقتی که ... حتی وقتی که برای اولين بار پای خانواده والا به کلانتری رسيد
و تو از وسط یک پارتی دستگيرشدی ...
پدر یامين انگشت اشارشو به سينش کوبيد
- منِ پدر برای اومدن به کلانتری دودل بودم اما تنها کسی که هيچ شکی
برای حمایت از تو نداشت یاسين بود ،
تو ندیدی ... هيچکس جز من اشکبرادرتو ندید ، شب قبل از اون اتفاق تو حياط خونه شاهد دیدن اشک های یک مَرد بودم ، یاسين برای تو اشک ریخت ، برای اینکه داری مُفت مُفت خودتو به حراج می زاری اشک ریخت ، من همون شب با لرزش شانه های یاسين کمرم خم شد ...
یامين هق می زد و پدرش ادامه داد :
- اینا رو نگفتم که داغ تازه کنم گفتم که بدونی من هم یک پدر بودم و وقتی اون اتفاق برای یاسين افتاد و چند ماه در این بيمارستان بستری بود و آخر هم تمام کرد تنها تو رو مقصر دیدم که در زمان حيات یاسين حتی لحظه ای به فکرش نبودی و مدام آزاراش دادی ...
یامين آرام پرسيد :
+ بعد از مرگ یاسين چی شد
-تا چهلم هيچ کدوم تو حال خودمون نبودیم اما بعد از چهلم همه فهميدند
که من با تو اصلا حرف نمی زنم و حتی جواب حرف های تو رو نمی دم ،
تو هم کم کم متوجه شدی اما درگير خوندن قرآن یاسين بودی چند هفته
ای طول کشيد تا قرآنو تمام کردی و عقایدت تغيير کرد و بعد از اون بود که
به دنبال دلجویی از همه ما افتادی ...
پدر یامين مکثی کرد و به سختی ادامه داد :
- شادی و مادرت تو رو بخشيدن اما من نه ... اون روز برای چندمين بار به
اتاقم اومدی و از من معذرت خواستی و طلب حلاليت کردی ... من اما یک
شرط برای بخشيدن تو گذاشتم ...
یامين بی صبرانه پرسيد :
+ چه شرطی ؟!
-شرطم این بود که برای ادامه تحصيل به کشور ایتاليا بری و اگر بعد از اتمام تحصيلات حجابت تغيير نکرد اعتقاداتت عوض نشد و اونجا مرتکب هيچ خطایی نشدی اونوقت می بخشمت !
یامين شوکه گفت :
+چرا ؟ چرا چنين شرطی گذاشتيد ؟
- چون خانواده دلوکا که از دوستان خانوادگی ما بودند در ایتاليا زندگی می
کردند و من فکر می کردم اگر مدتی از تو دور باشم حس و حال بهتری پيدا
می کنم ...
م پيدا کردید ؟
- چيو ؟
+ حس و حال بهترو ؟
- نه ... نه ... بخدا نه !
پدر یامين از جاش بلند شد و پشت به همه ایستاد
-اگر من رو نبخشی حق داری ... تو اشتباه کردی اما من اشتباه بزرگتری
کردم ...
و از اتاق خارج شد ، اشکی از چشم یامين روی گونه اش افتاد ، کارلو تا به
اینجا که فقط تماشاگر بود جلو آمد و انگشتت را زیر چشم یامين گرفت و
قطره دوم روی انگشت کارلو افتاد ،
همه متعجب به کارلو خيره بودند که یامين با حيرت به فارسی پرسيد :
+ تو کی هستی ؟
پسر ایتاليایی نفهميد یامين چه گفت و شادی به انگليسی برایش ترجمه کرد
، او هم پاسخ داد :
- من کارلو دلوکا هستم .
یامين کمی فکر کرد و اینبار به ایتاليایی گفت :
+ یعنی شما از اعضای خانواده دلوکا هستيد ؟
- بله
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
خوشحال میشیم نظرات خودتون و برامون ارسال کنید و شما عزیزان هم بطور مجازی در این مباحثه شرکت کنید
.
#نظرات ارسالی شما همراهان عزیز 👇
سلام خانم جان قبول باشه
اول که خوشحال شدم صدای شما رو شنیدم
دوم در مورد کینه من نمیتونم قبول کنم آدمی که بهم بدی کرده دلم باهاش صاف بشه عین اون آدمی که بهم خوبی کرده
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
. #نظرات ارسالی شما همراهان عزیز 👇 سلام خانم جان قبول باشه اول که خوشحال شدم صدای شما رو شنیدم دو
پاسخ دوست عزیزمان چیه؟
خوشحال می شویم جواب شما را بدانیم
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
حجم پایین تر برای کسانی که درخواست داده بودند