رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_سوم
🌿 #پارت_121
همگــی وارد خانــه شــدیم و مــن یــاد روزي افتــادم کــه بــراي نخســتین بــار پــا در ایــن خانــه گذاشتم ،
یاد احساسی که داشتم " احساس میکنم وسط موزه نشستم و قهوه میخورم ! "
جالـب اینـه کـه هنـوز همـون احسـاس رو بـه ایـن خانـه دارم ، بـه محـض ورود بـه ایـن خانـه فکـر می کنم وارد یک موزه شدم ، روي مبل ها نشستیم و خدمتکارها ساك هر کسی رو به اتاق خودش بردند ،
پائولو من رو خطاب قرار داد :
- اوه بـانو یـامین ، نخسـتین بـار کـه بعـد از سـال هـا دیـدمت هـیچ فکـر نمـی کـردم یـک روزي دل پسر سنگدل منو می بري !
و بعــد خــودش بــا صــداي بلنــد خندیــد ، کــارلو و مــادر بــزرگ هــم در ایــن خنــده همــراهیش کردند و من تنها لبخند محجوبی زدم
ماریا هم مثل همیشه دقیقا شبیه به یک خون آشام به من نگاه کرد .
براي نجات از نگاه ماریا ... نه بهتره بگم مادرشوهر !
از جام بلند شدم :
+چه کسی دعوت من رو به یک فنجان چاي قبول می کنه ؟
همگــی اســتقبال کردنــد و تنهــا مادرشــوهر بــود کــه گفــت میلــی بــه چــایی نــداره و قهــوه رو ترجیح می ده !
چاي و هل رو از چمدانم آوردم و از زعفران داخل آشپزخانه هم استفاده کردم ، 4 فنجـان چـاي داخـل سـینی گذاشـتم و وارد پـذیرایی شـدم و در ابتـدا بـه مـادربزرگ وبعـد بـه پدرشـوهرم و در آخـر جلــوي کـارلو تعـارف کــردم ، همگـی تشــکر کردنـد امـا جملــه ي مـرد چشــم آبی من بیشتر از همه بهم چسبید :
- خیلی دوست دارم چایی از دست خانمم رو بخورم
لبخندي زدم و نشستم که ماریا خطاب به من گفت :
- من گفتم قهوه رو ترجیح می دم !
+خب ؟
- قهوه من کجاست ؟
+من از سـر دوسـتی و لطـف اعضـاي ایـن خانـه رو بـه چـایی دعـوت کـردم و شـما هـم رد کـردي اگر میل به قهوه دارید خدمتکار هست براتون اماده می کنه !
ابرو در هم کشید و سکوت کرد ...
چقدر این رفتار براي من آشنا بود !
ماریا دقیقا عین یک سال و خورده اي پیشِ کارلو رفتار می کرد
باز رفتار کـارلو قابـل توجیـه بـود چـون آشـنایی خاصـی بـا مـن نداشـت و نسـبت بـه مـادرش سـن بسیار کمتري داره ،
امــا ایــن زن داراي یــک ســن و ســالیه و کــاملا بــا مــن و خــانواده ام آشــنایی داره و ایــن رفتــار بسیار براش زشته !
بعد از صرف چاي هر کس به اتاق خودش رفت تا خستگی سفر از تن به در کنه ، بـه مـن و کـارلو هـم یـک اتـاق آمـاده شـده بـود ، کـارلو درب اتـاقو بـاز کـرد و منتظـر شـد ابتـدا من داخل بشم ،
بعــد از ورود مــن درب اتــاقو بســت ، چمــدانم رو بــاز و شــروع بــه چیــدن لبــاس هــا داخـل کمــد کردم ،
که یکدفعه دو دست دور کمرم از پشت حلقه شد :
مجناب دلوکا می تونم بپرسم چیکار می کنی ؟
- بله می تونی بپرسی
+چیکار می کنی ؟
- دختري که دوست دارمو بغل می کنم .
+ این دختر داره کار انجام می ده .
- کار همیشه هست ، اما این لحظه هاي دو نفره همیشه نیست .
+ میشـه بـزاري کـارمو انجـام بـدم ؟ مـی خـوام دوش بگیـرم و نیـاز دارم لبـاس هـامو داخـل کمـد بچینم .
- نه نمیشه .
+کارلو !
خیلــی ناگهــانی صورتشــو جلــو آورد و مــن از بوســه اش گــرم شــدم ، عمیــق مــی بوســید و قصــد نداشت به این بوسه پایان دهد
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
جلسه دوم تالار نورجهان محرم۹۹.m4a
23.65M
#ما_ملت_امام_حسینیم
💠سخنرانی سرکار خانم #نصیری
💢محرم ۹۹ #جلسه_دوم2⃣
✅بازخوانی کتاب #کوثر_کربلا
✳️به روایت علامه #جوادی_آملی
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#ما_ملت_امام_حسینیم 💠سخنرانی سرکار خانم #نصیری 💢محرم ۹۹ #جلسه_دوم2⃣ ✅بازخوانی کتاب #کوثر_کربلا
بله حتما خود اهل بیت علیهم السلام نظر می کنند و حضور دارند
😭😭😭😭
⚠️مژده 📣.
⚠️ مژده📣
◾️🔹 #دورهمی جذاب
#فیروزه_نشان_ها🔹◾️
✅ با سخنرانی #سرکارخانم_باقری✨
⚡️کارگاه های شناختی مهارتی
📚 #پاتوق_کتاب
⁉️💬 #پرسش_وپاسخ
👇👇👇👇👇👇
🏴پنج شنبه ۲۷ شهریورماه 🏴
⏰ ساعت : ۱۷:۳۰
‼️ماسک یادتون نره😷😷‼️
🏢 آدرس:
میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان
💎 @hamianekhanevade 💎
🌹🍃منتظر حضور سبزتان هستیم🍃🌹
جلسه سوم تالار نورجهان محرم۹۹.m4a
22.77M
#ما_ملت_امام_حسینیم
💠سخنرانی سرکار خانم #نصیری
💢محرم ۹۹ #جلسه_سوم3⃣
✅بازخوانی کتاب #کوثر_کربلا
✳️به روایت علامه #جوادی_آملی
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#ما_ملت_امام_حسینیم 💠سخنرانی سرکار خانم #نصیری 💢محرم ۹۹ #جلسه_سوم3⃣ ✅بازخوانی کتاب #کوثر_کربلا
⁉️سوال خوبی هست؟
✅ هیچ منفعتی در دنیا بدون هزینه نیست
✔️برای اینکه به اهداف ات برسی باید اول هوای خدا رو داشته باشی بعد خانواده ات
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
⁉️سوال خوبی هست؟ ✅ هیچ منفعتی در دنیا بدون هزینه نیست ✔️برای اینکه به اهداف ات برسی باید اول هوای
ممنون از دعای قشنگ ات
الهی آمین 😭😭😭😭😭
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#شماره۶۹ #همسرانه #حرف_حساب بی محلی میکنید تا بیشتر قدرتان را بدانند؟ فاصله میگیرید که تشنه ی بود
.
#شماره۷۰
#همسرانه
شما ازدواج نمی کنید که مدام کسی را کنترل کنید❌📛
ازدواج برای آرامش است💑
اگر مدام در امورات همسرتان سرک بکشید،
به زودی نسبت به هم سرد خواهید شد♨️♨️♨️
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
جلسه چهارم تالار نورجهان محرم۹۹.m4a
27.79M
#ما_ملت_امام_حسینیم
💠سخنرانی سرکار خانم #نصیری
💢محرم ۹۹ #جلسه_چهارم4⃣
✅بازخوانی کتاب #کوثر_کربلا
✳️به روایت علامه #جوادی_آملی
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_سوم
🌿 #پارت_122
کم کم انگشـت هـاي دسـتم بـاز شـد و لبـاس هـا روي زمـین افتـاد ، ناخودآگـاه دسـتانم بـالا اومـد و دور گردنش حلقه شد ، نمی دونم چطور شد که من هم همراهیش کردم ، بالاخره این من بودم که عقب کشیدم ،
کارلو نفس عمیقی کشید :
- گفته بودم اسممو که صدا می زنی دلم می خواد ببوسمت !
+یعنی من جرات ندارم در جمع تو رو صدا بزنم ؟!
- من هر وقت بخوام تو رو می بوسم .
+ شاید در اینجا این کارها عادي باشه اما در ایران خلاف عرف هست .
- به خاطر همین اون روز سر میز صبحانه پدر و مادرت ناراحت شدند ؟
+ دقیقا همینطوره
- یــامین مــا طبــق قــانون اســلام بــا هــم عقــد کــردیم ، بوســیدن زن و شــوهر هــم کــه در اســلام حلاله ! ایران هم یک کشور اسلامیه ، من نمی فهمم مشکل کجاست ؟!
واقعا نمی دونستم چطور این رو براي کارلو توضیح بدم !
+ یک سـري مسـائل هسـت کـه از نظـر اسـلام و دیـن مشـکلی نـداره کـه هـیچ ، بسـیار هـم بهـش سـفارش شـده مثـل محبـت بـین زن و شـوهر ، امـا از نظـر عـرف ایـن محبـت بایـد در خلـوت باشـه و در جمع جلوه ي خوبی نداره .
- حالا که قرار نیست ما در ایران زندگی کنیم .
+منظور من به زمانی هست که به ایران سفر می کنیم .
- روش فکر می کنم .
+ من بـه خـاطر تـو حاضـر شـدم از کشـورم و خـانواده ام دور بشـم امـا تـو حاضـر نیسـتی اینـو بـه خاطر من قبول کنی ؟
- خیلی خب قبوله اما فقط در ایران
سرمو روي شونش گذاشتم :
+دوستت دارم .
منو در آغوشش فشرد :
- من هم دوستت دارم عزیزم .
***
دسـت کوچـک آنجـلا در دسـت راسـتم و دسـت چـپم دور بـازوي کـارلو حلقـه شـده بـود ، دسـت چپ کارلو هم دست کوچک فرانکو را گرفته بود ،
در جایگاه مخصوص نشستیم و آنجلا و فرانکو هم به سمتی که بچه ها بودند دویدند ، کیـک رو آوردنـد و مـا کیـک روبریـدیم ، برشـی از کیـک داخـل بشـقاب بـه دسـت مـا دادنـد و ما کمی کیک در دهان هم گذاشتیم ، گروه رقصنده که همگی مرد بودند وارد سالن شدند و شروع به هنرمایی کردند
انصافا خیلی زیبا می رقصیدند و همه مهمانان خیلی از رقص آنها خوششان آمده بود ...
وقتـی مــی خواسـتیم ســوار ماشــین شـویم همــه ي دختــر هـاي جــوان ایســتادند و مـن پشــت بــه آنها دسته گلم را پرت کردم ،
نفهمیدم کدام یک دسته گل را گرفت و فقط صداي جیغ شنیدم ...
نیم ساعتی بود کـه از سـالن راه افتـاده بـودیم و مـن هنـوز نمـی دونسـتم داریـم بـه کجـا مـی ریـم
،
پرسیدم :
+کجا می ریم ؟
- ماه عسل .
+ این ماه عسل کجاست
- به زودي متوجه میشی .
وقتــی بــه مقصــد رســیدیم از تعجــب دهــانم بــاز مونــده بــود ، قــرار بــود مــاه عســل مــا در کلبــه مادربزرگ بگذره ، بـا خوشـحالی از ماشـین پیـاده شـدم و کـارلو هـم پیـاده شـد ، خیلـی دوسـت داشـتم سـر فرصـت باز هم به اینجا بیام ، دفعه قبل نتونستم یک دل سیر اینجا بمونم ، از شدت هیجان بغل کارلو پریدم و گونشو بوسیدم :
+ عاشقتم .
دستانش دورم حلقه شد :
- یادم باشه مـدام بـه اینجـا بیارمـت چـون تنهـا چیـزي کـه باعـث شـد بعـد از ایـن همـه مـدت تـو منو ببوسی اینجا بود
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_سوم
🌿 #پارت_123
دســتامو از دور گــردنش بــاز کــردم و خواســتم از آغوشــش بیــرون بیــام کــه ناگهــان دســت بــه زیر زانوهام انداخت و بلندم کرد
جیغ کوتاهی کشیدم :
+چیکار می کنی ؟
- دلم می خواد مثل اولین خاطرمون در اینجا بغلت کنم .
لــب گزیــدم و دوبــاره دســتانمو دور گــردنش محکــم کــردم و کــارلو بــه ســمت در وودي کلبــه حرکت کرد ...
منو روي صندلی روبروي آینه نشوند :
- اول باید از شر اینها خلاص بشی .
و به تـور و سـاتن سـفیدي کـه دور سـرم پیچیـده و همـه موهـامو کـاملا پوشـانده بـود اشـاره کـرد علتش هم مختلط بودن عروسی بود ، تـور و سـانتی کـه بـا تعـداد زیـادي گیـره بـه سـرم وصـل شـده بـود رو بـاز کـرد ، آخـرین گیـره مربوط به موهام بود که پشت سرم جمع شده بود وقتی باز کرد لبخندي زد
- حالا درست شد .
و انگشتانشــو لابــلاي موهــام کشــید ، شــونه هــامو گرفــت و مــن ایســتادم ، صــندلی رو کنــار زد و از پشت یکی از دستاشو دورم حلقه کرد ،
دســتمو روي دســتش گذاشــتم ، بــا اون یکــی دســتش موهــامو از روي گــردنم کنــار زد و سرشــو نزدیک به گردنم آورد و نفس عمیقی کشید :
- من در برابر تو تمام مقاومتمو از دست می دم !
و بوسه اي روي گردنم نشاند ، به سمتش چرخیدم و دستام روي شونه هاش نشست ، بـدون اینکـه دسـتمو از روي شـونش بـردارم نـوازش گونـه بـه سـمت یقـه اش بـردم و کراواتشـو باز کردم و از دور گردنش درآوردم ، سرشــو جلــو آورد و جــایی نزدیــک بــه لبمــو بوســید ، دستشــو پشــت کمــرم بــرد ، روي زیــپ
لباسم گذاشت و آروم پایین کشی
بـا پشـت دسـت کمـر برهنمـو نـوازش کـرد و همونطـور کـه نـوازش مـی کـرد بـه سـمت شـونم آورد و سرشونه لباسمو پایین داد ،
بــرعکس اکثــر دخترهــا هــیچ اســترس خاصــی نداشــتم و فکــر مــی کــردم کــه بــا کســی کــه عاشقش هستم استرس معنا نداره ، با دو دست صورتمو قاب گرفت ، سرشو کج کرد و جلو اومد و از بوسه اش گرم شدم ،
هـر دو فـارغ از زمـان و مکـان همـو مـی بوسـیدیم و کـم کـم کـارلو منـو بـه سـمت تخـت هـدایت کرد ...
و آن شـب مـن خواسـتم کـه بـا کـارلو کامـل بشـم ، خواسـتم کـه وارد دنیـاي جدیـد زنـانگی شـوم
، از آن شب بود که همه چیز زیباتر
شد ... آن شب من با عشق کامل شدم ...
***
سـرماي مـاه مـارس تـا مغـز اسـتخوان نفـوذ مـی کـرد ، هـوا رو بـه تـاریکی بـود و دریـغ از یـک تاکسی
گوشــیم زنــگ خــورد ، از جیــبم درآوردم ، بــا دیــدن اســم جنــاب دلوکــا لبخنــد زدم و گوشــیو
کنار گوشم گذاشتم :
+ سلام عزیزم .
- سلام ستاره من ، کجایی ؟
+من تو راهم دارم میام .
- دقیقا کجاي راهی ؟
+ می خوام سوار تاکسی بشم .
یک ماشین جلوي پام ترمز زد و من به سمت جلو حرکت کردم ، صداي کارلو رو شنیدم :
- خب چرا سوار نمی شی ؟
+ سوار می شم عزیزم ، نگران نباش
ماشین با من حرکت کرد و بوقی زد ، کارلو گفت :
- خب سوار شو دیگه .
+ تاکسی بیاد حتما سوار می شم .
بـا عصـبانیت بـه ماشـین سـمجی کـه مـزاحمم شـده بـود نگـاه کـردم ، در سـمت راننـده بـاز شـد و همزمان صداي کارلو در گوشی پیچید :
- یعنی ماشین من از تاکسی بدتره ؟
و من زیر نور چراغ کنار خیابان رنگ آبی محبوبم رو دیدم ، گوشیو قطع کردم و با حرص جلو رفتم :
+ یعنی اینقدر سخت بود از اول بگی که به دنبالم اومدي ؟
- سخت که نبود اما وقتی جا می خوري وبعدش هم حرص خیلی زیباتر به چشمم میاي
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝