eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
594 ویدیو
40 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان 🦋 🕯 🌿 همگــی وارد خانــه شــدیم و مــن یــاد روزي افتــادم کــه بــراي نخســتین بــار پــا در ایــن خانــه گذاشتم ، یاد احساسی که داشتم " احساس میکنم وسط موزه نشستم و قهوه میخورم ! " جالـب اینـه کـه هنـوز همـون احسـاس رو بـه ایـن خانـه دارم ، بـه محـض ورود بـه ایـن خانـه فکـر می کنم وارد یک موزه شدم ، روي مبل ها نشستیم و خدمتکارها ساك هر کسی رو به اتاق خودش بردند ، پائولو من رو خطاب قرار داد : - اوه بـانو یـامین ، نخسـتین بـار کـه بعـد از سـال هـا دیـدمت هـیچ فکـر نمـی کـردم یـک روزي دل پسر سنگدل منو می بري ! و بعــد خــودش بــا صــداي بلنــد خندیــد ، کــارلو و مــادر بــزرگ هــم در ایــن خنــده همــراهیش کردند و من تنها لبخند محجوبی زدم ماریا هم مثل همیشه دقیقا شبیه به یک خون آشام به من نگاه کرد . براي نجات از نگاه ماریا ... نه بهتره بگم مادرشوهر ! از جام بلند شدم : +چه کسی دعوت من رو به یک فنجان چاي قبول می کنه ؟ همگــی اســتقبال کردنــد و تنهــا مادرشــوهر بــود کــه گفــت میلــی بــه چــایی نــداره و قهــوه رو ترجیح می ده ! چاي و هل رو از چمدانم آوردم و از زعفران داخل آشپزخانه هم استفاده کردم ، 4 فنجـان چـاي داخـل سـینی گذاشـتم و وارد پـذیرایی شـدم و در ابتـدا بـه مـادربزرگ وبعـد بـه پدرشـوهرم و در آخـر جلــوي کـارلو تعـارف کــردم ، همگـی تشــکر کردنـد امـا جملــه ي مـرد چشــم آبی من بیشتر از همه بهم چسبید : - خیلی دوست دارم چایی از دست خانمم رو بخورم لبخندي زدم و نشستم که ماریا خطاب به من گفت : - من گفتم قهوه رو ترجیح می دم ! +خب ؟ - قهوه من کجاست ؟ +من از سـر دوسـتی و لطـف اعضـاي ایـن خانـه رو بـه چـایی دعـوت کـردم و شـما هـم رد کـردي اگر میل به قهوه دارید خدمتکار هست براتون اماده می کنه ! ابرو در هم کشید و سکوت کرد ... چقدر این رفتار براي من آشنا بود ! ماریا دقیقا عین یک سال و خورده اي پیشِ کارلو رفتار می کرد باز رفتار کـارلو قابـل توجیـه بـود چـون آشـنایی خاصـی بـا مـن نداشـت و نسـبت بـه مـادرش سـن بسیار کمتري داره ، امــا ایــن زن داراي یــک ســن و ســالیه و کــاملا بــا مــن و خــانواده ام آشــنایی داره و ایــن رفتــار بسیار براش زشته ! بعد از صرف چاي هر کس به اتاق خودش رفت تا خستگی سفر از تن به در کنه ، بـه مـن و کـارلو هـم یـک اتـاق آمـاده شـده بـود ، کـارلو درب اتـاقو بـاز کـرد و منتظـر شـد ابتـدا من داخل بشم ، بعــد از ورود مــن درب اتــاقو بســت ، چمــدانم رو بــاز و شــروع بــه چیــدن لبــاس هــا داخـل کمــد کردم ، که یکدفعه دو دست دور کمرم از پشت حلقه شد : مجناب دلوکا می تونم بپرسم چیکار می کنی ؟ - بله می تونی بپرسی +چیکار می کنی ؟ - دختري که دوست دارمو بغل می کنم . + این دختر داره کار انجام می ده . - کار همیشه هست ، اما این لحظه هاي دو نفره همیشه نیست . + میشـه بـزاري کـارمو انجـام بـدم ؟ مـی خـوام دوش بگیـرم و نیـاز دارم لبـاس هـامو داخـل کمـد بچینم . - نه نمیشه . +کارلو ! خیلــی ناگهــانی صورتشــو جلــو آورد و مــن از بوســه اش گــرم شــدم ، عمیــق مــی بوســید و قصــد نداشت به این بوسه پایان دهد ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
⚠️مژده 📣. ⚠️ مژده📣 ◾️🔹 جذاب 🔹◾️ ✅ با سخنرانی ✨ ⚡️کارگاه های شناختی مهارتی 📚 ⁉️💬 👇👇👇👇👇👇 🏴پنج شنبه ۲۷ شهریورماه 🏴 ⏰ ساعت : ۱۷:۳۰ ‼️ماسک یادتون نره😷😷‼️ 🏢 آدرس: میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 💎 @hamianekhanevade 💎 🌹🍃منتظر حضور سبزتان هستیم🍃🌹
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
#ما_ملت_امام_حسینیم 💠سخنرانی سرکار خانم #نصیری 💢محرم ۹۹ #جلسه_سوم3⃣ ✅بازخوانی کتاب #کوثر_کربلا
⁉️سوال خوبی هست؟ ✅ هیچ منفعتی در دنیا بدون هزینه نیست ✔️برای اینکه به اهداف ات برسی باید اول هوای خدا رو داشته باشی بعد خانواده ات @hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
#شماره۶۹ #همسرانه #حرف_حساب بی محلی میکنید تا بیشتر قدرتان را بدانند؟ فاصله میگیرید که تشنه ی بود
. ۷۰ شما ازدواج نمی کنید که مدام کسی را کنترل کنید❌📛 ازدواج برای آرامش است💑 اگر مدام در امورات همسرتان سرک بکشید، به زودی نسبت به هم سرد خواهید شد♨️♨️♨️ @hamianekhanevade
رمان 🦋 🕯 🌿 کم کم انگشـت هـاي دسـتم بـاز شـد و لبـاس هـا روي زمـین افتـاد ، ناخودآگـاه دسـتانم بـالا اومـد و دور گردنش حلقه شد ، نمی دونم چطور شد که من هم همراهیش کردم ، بالاخره این من بودم که عقب کشیدم ، کارلو نفس عمیقی کشید : - گفته بودم اسممو که صدا می زنی دلم می خواد ببوسمت ! +یعنی من جرات ندارم در جمع تو رو صدا بزنم ؟! - من هر وقت بخوام تو رو می بوسم . + شاید در اینجا این کارها عادي باشه اما در ایران خلاف عرف هست . - به خاطر همین اون روز سر میز صبحانه پدر و مادرت ناراحت شدند ؟ + دقیقا همینطوره - یــامین مــا طبــق قــانون اســلام بــا هــم عقــد کــردیم ، بوســیدن زن و شــوهر هــم کــه در اســلام حلاله ! ایران هم یک کشور اسلامیه ، من نمی فهمم مشکل کجاست ؟! واقعا نمی دونستم چطور این رو براي کارلو توضیح بدم ! + یک سـري مسـائل هسـت کـه از نظـر اسـلام و دیـن مشـکلی نـداره کـه هـیچ ، بسـیار هـم بهـش سـفارش شـده مثـل محبـت بـین زن و شـوهر ، امـا از نظـر عـرف ایـن محبـت بایـد در خلـوت باشـه و در جمع جلوه ي خوبی نداره . - حالا که قرار نیست ما در ایران زندگی کنیم . +منظور من به زمانی هست که به ایران سفر می کنیم . - روش فکر می کنم . + من بـه خـاطر تـو حاضـر شـدم از کشـورم و خـانواده ام دور بشـم امـا تـو حاضـر نیسـتی اینـو بـه خاطر من قبول کنی ؟ - خیلی خب قبوله اما فقط در ایران سرمو روي شونش گذاشتم : +دوستت دارم . منو در آغوشش فشرد : - من هم دوستت دارم عزیزم . *** دسـت کوچـک آنجـلا در دسـت راسـتم و دسـت چـپم دور بـازوي کـارلو حلقـه شـده بـود ، دسـت چپ کارلو هم دست کوچک فرانکو را گرفته بود ، در جایگاه مخصوص نشستیم و آنجلا و فرانکو هم به سمتی که بچه ها بودند دویدند ، کیـک رو آوردنـد و مـا کیـک روبریـدیم ، برشـی از کیـک داخـل بشـقاب بـه دسـت مـا دادنـد و ما کمی کیک در دهان هم گذاشتیم ، گروه رقصنده که همگی مرد بودند وارد سالن شدند و شروع به هنرمایی کردند انصافا خیلی زیبا می رقصیدند و همه مهمانان خیلی از رقص آنها خوششان آمده بود ... وقتـی مــی خواسـتیم ســوار ماشــین شـویم همــه ي دختــر هـاي جــوان ایســتادند و مـن پشــت بــه آنها دسته گلم را پرت کردم ، نفهمیدم کدام یک دسته گل را گرفت و فقط صداي جیغ شنیدم ... نیم ساعتی بود کـه از سـالن راه افتـاده بـودیم و مـن هنـوز نمـی دونسـتم داریـم بـه کجـا مـی ریـم ، پرسیدم : +کجا می ریم ؟ - ماه عسل . + این ماه عسل کجاست - به زودي متوجه میشی . وقتــی بــه مقصــد رســیدیم از تعجــب دهــانم بــاز مونــده بــود ، قــرار بــود مــاه عســل مــا در کلبــه مادربزرگ بگذره ، بـا خوشـحالی از ماشـین پیـاده شـدم و کـارلو هـم پیـاده شـد ، خیلـی دوسـت داشـتم سـر فرصـت باز هم به اینجا بیام ، دفعه قبل نتونستم یک دل سیر اینجا بمونم ، از شدت هیجان بغل کارلو پریدم و گونشو بوسیدم : + عاشقتم . دستانش دورم حلقه شد : - یادم باشه مـدام بـه اینجـا بیارمـت چـون تنهـا چیـزي کـه باعـث شـد بعـد از ایـن همـه مـدت تـو منو ببوسی اینجا بود ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 🕯 🌿 دســتامو از دور گــردنش بــاز کــردم و خواســتم از آغوشــش بیــرون بیــام کــه ناگهــان دســت بــه زیر زانوهام انداخت و بلندم کرد جیغ کوتاهی کشیدم : +چیکار می کنی ؟ - دلم می خواد مثل اولین خاطرمون در اینجا بغلت کنم . لــب گزیــدم و دوبــاره دســتانمو دور گــردنش محکــم کــردم و کــارلو بــه ســمت در وودي کلبــه حرکت کرد ... منو روي صندلی روبروي آینه نشوند : - اول باید از شر اینها خلاص بشی . و به تـور و سـاتن سـفیدي کـه دور سـرم پیچیـده و همـه موهـامو کـاملا پوشـانده بـود اشـاره کـرد علتش هم مختلط بودن عروسی بود ، تـور و سـانتی کـه بـا تعـداد زیـادي گیـره بـه سـرم وصـل شـده بـود رو بـاز کـرد ، آخـرین گیـره مربوط به موهام بود که پشت سرم جمع شده بود وقتی باز کرد لبخندي زد - حالا درست شد . و انگشتانشــو لابــلاي موهــام کشــید ، شــونه هــامو گرفــت و مــن ایســتادم ، صــندلی رو کنــار زد و از پشت یکی از دستاشو دورم حلقه کرد ، دســتمو روي دســتش گذاشــتم ، بــا اون یکــی دســتش موهــامو از روي گــردنم کنــار زد و سرشــو نزدیک به گردنم آورد و نفس عمیقی کشید : - من در برابر تو تمام مقاومتمو از دست می دم ! و بوسه اي روي گردنم نشاند ، به سمتش چرخیدم و دستام روي شونه هاش نشست ، بـدون اینکـه دسـتمو از روي شـونش بـردارم نـوازش گونـه بـه سـمت یقـه اش بـردم و کراواتشـو باز کردم و از دور گردنش درآوردم ، سرشــو جلــو آورد و جــایی نزدیــک بــه لبمــو بوســید ، دستشــو پشــت کمــرم بــرد ، روي زیــپ لباسم گذاشت و آروم پایین کشی بـا پشـت دسـت کمـر برهنمـو نـوازش کـرد و همونطـور کـه نـوازش مـی کـرد بـه سـمت شـونم آورد و سرشونه لباسمو پایین داد ، بــرعکس اکثــر دخترهــا هــیچ اســترس خاصــی نداشــتم و فکــر مــی کــردم کــه بــا کســی کــه عاشقش هستم استرس معنا نداره ، با دو دست صورتمو قاب گرفت ، سرشو کج کرد و جلو اومد و از بوسه اش گرم شدم ، هـر دو فـارغ از زمـان و مکـان همـو مـی بوسـیدیم و کـم کـم کـارلو منـو بـه سـمت تخـت هـدایت کرد ... و آن شـب مـن خواسـتم کـه بـا کـارلو کامـل بشـم ، خواسـتم کـه وارد دنیـاي جدیـد زنـانگی شـوم ، از آن شب بود که همه چیز زیباتر شد ... آن شب من با عشق کامل شدم ... *** سـرماي مـاه مـارس تـا مغـز اسـتخوان نفـوذ مـی کـرد ، هـوا رو بـه تـاریکی بـود و دریـغ از یـک تاکسی گوشــیم زنــگ خــورد ، از جیــبم درآوردم ، بــا دیــدن اســم جنــاب دلوکــا لبخنــد زدم و گوشــیو کنار گوشم گذاشتم : + سلام عزیزم . - سلام ستاره من ، کجایی ؟ +من تو راهم دارم میام . - دقیقا کجاي راهی ؟ + می خوام سوار تاکسی بشم . یک ماشین جلوي پام ترمز زد و من به سمت جلو حرکت کردم ، صداي کارلو رو شنیدم : - خب چرا سوار نمی شی ؟ + سوار می شم عزیزم ، نگران نباش ماشین با من حرکت کرد و بوقی زد ، کارلو گفت : - خب سوار شو دیگه . + تاکسی بیاد حتما سوار می شم . بـا عصـبانیت بـه ماشـین سـمجی کـه مـزاحمم شـده بـود نگـاه کـردم ، در سـمت راننـده بـاز شـد و همزمان صداي کارلو در گوشی پیچید : - یعنی ماشین من از تاکسی بدتره ؟ و من زیر نور چراغ کنار خیابان رنگ آبی محبوبم رو دیدم ، گوشیو قطع کردم و با حرص جلو رفتم : + یعنی اینقدر سخت بود از اول بگی که به دنبالم اومدي ؟ - سخت که نبود اما وقتی جا می خوري وبعدش هم حرص خیلی زیباتر به چشمم میاي ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝