رمان 🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_نود_شش
فاطمه نگاهی به رفتن سهیل کرد، بعد هم به ریحانه، شاید سهیل راست میگفت، توی این مدت اصلا به فکر سهیل و
ریحانه نبود، نه وظیفه مادریش رو در قبال ریحانه انجام داده بود و نه حتی وظیفه همسریش رو در قبال سهیل ... اما
چطور میتونست علی رو فراموش کنه ... چطور میتونست بی خیال به زندگی عادیش برگرده .... چطور میتونه طوری
رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ...
قرآن رو برداشت و نیت کرد، بازش کرد ... خدای من ... چی میدید؟! دوباره
همون آیه ...
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا ...
یاد حرفهای پدرش افتاد، به صبری که ازش خواسته بود. آروم گفت:
+ بابا صبری که ازم خواستی اینجا دیگه
غیرممکنه ... غیر ممکنه ... نمی تونم بابا ... اگه بازم ازم انتظار داری، خودت بهم آرامش بده ... خودت آرومم کن ...
دوباره به ریحانه نگاه کرد و مهربون گفت:
+ ریحانه مامان، میای اینجا، دلم میخواد بغلت کنم...
ریحانه خوشحال از جاش بلند شد و در آغوش گرم مادرش قرار گرفت، فاطمه آروم نوازشش کرد و مشغول خوندن
لالایی شد:
لا لایی گل پونه..
بخواب ای ناز یک دونه ...
کم کم چشمهای ریحانه بسته شد، انگار بعد از مدتها تازه آروم شده بود و فاطمه می تونست اینو از صورتش و لبخند
محوی که روش بود بفهمه، نوازشش کرد و بوسیدش ... توی دلش گفت +ببخشید ... اما ... نمیتونم .... قول میدم سعی ام رو بکنم ....
نمی تونست تنهایی ریحانه رو بلند کنه، چند بار سهیل رو صدا زد تا بالاخره سهیل از اتاق اومد بیرون، از صورتش
میتونست بفهمه که ناراحته، نگاهی به ریحانه کرد، فهمید چرا فاطمه صداش کرده، بدون هیچ حرفی ریحانه رو از
دستهای فاطمه گرفت و برد روی تخت کوچیکش قرار داد و بعدم به سمت اتاقش میرفت که فاطمه گفت:
+صبر کن
سهیل برگشت، به فاطمه نگاه کرد، فاطمه گفت:
+ میشه منم ببری؟
سهیل متعجب نگاهش کرد و گفت:
+ تو که دیگه میتونی راه بری
فاطمه تمام سعیش رو کرد که بر احساسات بد وجودش غلبه کنه، میدونست سهیل الان بهش نیاز داره و باید
وظیفش رو انجام میداد، گفت:
+میخوام تو منو ببری
سهیل بدون هیچ حرف دیگه ای به سمتش رفت، یک دستش رو زیر زانوهای فاطمه گذاشت و دست دیگش رو
پشتش و به آسونی بلندش کرد و بردتش توی اتاق و ...
***
وقتی به شهر خودشون رسیدند اول ریحانه رو خونه آقا کمال پیاده کردند و خودشون رفتند سر قبر علی، فاطمه و
سهیل کنار قبر نشسته بودند.... چند ساعت گذشت خدا میدونه ... اما فاطمه از سر قبر علی بلند نمیشد، سهیل
احساس میکرد الانه که از گریه نفسش بند بیاد، هر چقدر سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه فایده ای نداشت ...
دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه ... با تمام توانش فاطمه رو بلند کرد و به سمت ماشین بردتش، فاطمه داد
میزد:
+ بذار منم اینجا بمونم و بمیرم ... ای خدا ...
سهیل عصبی و کالفه گفت:
-آروم باش فاطمه
فاطمه بدون این که دیگه حرفی بزنه بلند بلند گریه میکرد، مدتها بود که دوست نداشت حرف بزنه و فقط گریه کنه
سهیل که نگران قلبش بود، فورا فاطمه رو توی ماشین گذاشت و ماشین رو روشن کرد
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_نود_هفت
فاطمه توی ماشین نشست، اما اشکهاش قطع شدنی نبود، احساس خیلی بدی داشت، صدای گریش سهیل رو کلافه و
عصبی کرده بود، نگران بود ... با خودش میگفت کاش نمیاوردمش، بالاخره طاقت نیاورد و وقتی دید فاطمه به در
خواستهاش و التماساش اهمیتی نمیده داد زد:
-بس کن دیگه.
فاطمه لحظه ای سعی کرد صداشو کم کنه، اما دیگه نمی تونست خودش رو کنترل کنه و تمام عقده هاش سر باز
کرده بود، برای اولین بار توی عمرش جلوی سهیل از ته ته دلش شروع کرد به گریه کردن. اونقدر بلند زار میزد که
خودش هم یادش نمی اومد هیچ وقت توی زندگی اینجوری گریه کرده باشه
سهیل که کلافه شده بود به جای خونه پدرش سر ماشین رو چرخوند به سمت کوه، همون صخره همیشگی.
به بالای کوه که رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و در رو بست. بعد از مدتها اومده بودند اینجا، این بالا که لحظات
عشق بازیشون رو میگذروندند.... اما این بار خیلی فرق داشت ...
فاطمه که حالا کمی آروم شده بود، چند لحظه ای توی ماشین نشست و به کوه و سهیل نگاه کرد ... بی اراده از ماشین
پیاده شد. بغضش سبک نشده بود، بدون توجه به سهیل رفت لبه پرتگاه و تا جایی که جون داشت جیغ زد، اون قدر
جیغ زد، اون قدر جیغ زد که احساس کرد توی دهنش مزه خون احساس میکنه، گلوش پاره شده بود و همچنان از
جیغ کشیدن دست بر نمیداشت، سهیل هم یک گوشه ایستاده بود و چیزی نمیگفت و فقط به شهر نگاه میکرد. اصلا
فاطمه رو آورده بود اینجا که سبک بشه، پس اجازه داد هرچقدر که دوست داره فریاد بکشه.
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه فاطمه کمی آروم شد و بی جون روی زمین نشست. پاهاشو توی
شکمش جمع کرد، سرش رو روی پاهاش گذاشت و شروع کرد آروم آروم گریه کردن، دیگه انرژی ای براش
نمونده بود. هیچ انرژی ای.
سهیل که مطمئن شد فاطمه آروم شده به سمتش رفت کنارش روی صخره نشست و خیلی آروم دستش رو گذاشت
روی سر فاطمه و گفت:
-تموم شد؟
فاطمه چیزی نمیگفت و فقط گوش میداد، سهیل که سکوت فاطمه رو دید گفت:
-میخوام باهات حرف بزنم، خوب؟
فاطمه سرش رو بالا آورد دست سهیل رو از سرش پس زد و گریه کنان به سمت ماشین حرکت کرد، دلش
نمیخواست صدای سهیل رو بشنوه، دلش نمیخواست منطقی بشنوه که خودش هم میدونست درسته، دلش
نمیخواست سهیل دلداریش بده ... دلش هیچ کس رو نمیخواست، هیچ صدایی نمیخواست ... دلش فقط علی رو
میخواست ...
به سمت ماشین میرفت که دستی قدرتمند بازوشو گرفت. انقدر قدرت اون دست زیاد بود که تقلاش بی نتیجه مونده
بود، برگشت به سمت سهیل که داشت با جدیت نگاش میکرد و گفت:
+ولم کن
اما سهیل با خشونت کشیدتش و به سمت صخره همیشگی حرکت کرد، تلاش فاطمه بی نتیجه بود، نمی تونست از
دستش فرار کنه، برای همین بی میل به سمتش کشیده میشد.
به صخره که رسیدند سهیل فاطمه رو به سمت شهر چرخوند و خودش هم پشتش و به همون سمت ایستاد و محکم
کتفهای فاطمه رو نگه داشت، اونقدر دستش قوی بود که فاطمه هیچ اراده ای نداشت، جفتشون به سمت شهر بودند و
نگاهشون به اون همه رنگ و دغدغه و زندگی، بعدم خیلی محکم گفت:
- خوب نگاه کن فاطمه. چی میبینی؟
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
#تقویم_همسران
✴️ سه شنبه
2 اردیبهشت 1399
27 شعبان 1441
21 آوریل 2020
🕌مناسبت های دینی و اسلامی.
❇️روز بسیار مبارکی است برای:
✅خواندن عقد ازدواج عروسی.
✅بنایی و شروع خشت بنا نهادن.
✅و مطالبه و حق خواهی خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد خوشرو و حشر و نشر خوبی با مردم دارد.
🤕بیمار امروز خوب می شود انشاءالله.
✈️ مسافرت بسیار خوب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
✳️خرید لوازم خانه و مایحتاج.
✳️آغاز درمان و معالجات و جراحی.
✳️و دیدارهای سیاسی نیک است.
🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در ان کتاب مطالعه فرمایید.
👩❤️👨مباشرت و مجامعت.
امشب شب چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) خوب نیست پشیمانی دارد.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز خوب و موجب ایمنی از ترس است.
✂️ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه:
از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه 28 سوره مبارکه قصص است...
قال ذالک بینی و بینک ایما الاجلین قضیت فلا عدوان علی...
و مفهوم ان این است که شخص مهمی نزد خواب بیننده بیاید و خیر باشد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🌸🍃══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🍃🌸═╝
#ایده_صبح_بخیر
🌸گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
🍃گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
🌸گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟
🍃گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است
🌸سلام صبحت بخیر عزیزم ،دلت شـاد
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
. #شماره_۱۸ #همسرانه به دست آوردن کسی که دوستش داری تازه اول ماجراست، دوست داشتن نگهداری میخواد!♥
#شماره۱۹
#همسرانه
#یه_تمرین
🚫 این همه میگن دعوا نکنید خدا دوست نداره و ...
بابا به خاطر خدا نه!
یه تمرینی کنید چند روز توی خونه دعوا نکنید.
ببینید وضعیت تون بهتر میشه یا نه؟!
حله؟
✔️امتحانش ضرری نداره. تا همسرت خواست باهات دعوا کنه بگو شرمنده من یک هفته به استادم قول دادم دعوا نکنم!☺️
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#شماره۱۹ #همسرانه #یه_تمرین 🚫 این همه میگن دعوا نکنید خدا دوست نداره و ... بابا به خاطر خدا نه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شماره۲۱
#همسرانه
#ایده_سلامتی
احساس تنش و اضطراب داری الاکلنگ رو انجام بده
هر چند بار که دلت میخواد
هم برای رفع گودی کمر خوبه هم بسیار آرامبخش است
قبل از خواب انجام دهید
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#شماره۲۱ #همسرانه #ایده_سلامتی احساس تنش و اضطراب داری الاکلنگ رو انجام بده هر چند بار که دلت میخو
#شماره۲۲
#همسرانه
#ایده_متن
صبح را #ٺــــــُ زیبا مےڪنی
عشق را #ٺُ معنا مےڪنی...
از طلوعِ چشمِ #ٺُـــــــ
جاݩ را #ٺُ جاناݩ مےڪنی.
#ظهرت بهـــارے ☕️
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#شماره۲۲ #همسرانه #ایده_متن صبح را #ٺــــــُ زیبا مےڪنی عشق را #ٺُ معنا مےڪنی... از طلوعِ چشمِ #
#شماره۲۳
#همسرانه
#ایده_متن
.✨
نصفه شب بویِ #تُ میپیچد
از آن سویِ خیال
تا دمِ صبح اگر زنده بمانم
خوب است ...💜🌙
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_نود_هشت
فاطمه چیزی نگفت، سهیل داد زد:
-سکوت بسه، جواب بده، چی میبینی؟
فاطمه که از داد سهیل ترسیده بود، با صدایی که از ته چاه می اومد گفت: +هیچی
فشار دست سهیل هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و فاطمه از درد به خودش میپیچید، گفت:
+دستام داره میشکنه سهیل
- اگه میخوای نشکنه جواب بده، از سکوتت خسته شدم، حرف بزن، فقط حرف بزن، چی میبینی؟
+.. آخ ... سهیل ... شهر رو میبینم
-اما من دارم توی این شهر زندگی رو میبینم، تو نمیبینی؟ ... فاطمه به جون ریحانه قسم اگر بخوای اینجام سکوت
کنی جفت دستاتو خودم میشکنم... پس حرف بزن ...
فاطمه که از درد گریش گرفته بود، گفت: +چی میگی سهیل؟ ...
-وقتی حرف نمیزنی یعنی داری خودتو میکشی، وقتی درد و دل نمیکنی یعنی خطر، یعنی داری همش رو میریزی
روی اون قلب بیمارت ... وقتی حرف نمیزنی دیوونم میکنی، حرف بزن ... اینجا و این شهر همش داره به من زندگی
رو نشون میده، زندگی ای که با علی یا بی علی داره راه خودش رو میره ... اینا همون حرفهاییه که خودت هم با
ورش داری ... پس چته فاطمه؟
فاطمه زار زد:
+ دیگه خسته شدم سهیل، خسته شدم ... دیگه خسته شدم ...
صدای گریش بلند شد ... سهیل محکم گفت:
-از چی؟ از من؟ از زندگی؟ یا از خدایی که اینقدر بدبخت آفریدتت؟
+از هیچ کدوم...
سهیل فریاد زد:
-پس از چی؟
+از امتحان ...
بعدم شروع کرد به فریاد زدن:
+از امتحان، امتحان، امتحان ...
سهیل دستهای فاطمه رو ول کرد و بعد هم از همون پشت در آغوشش گرفت و سرش رو گذاشت روی سر فاطمه و
گفت:
- خیالم راحت شد. پس تو هنوز فاطمه منی... خدایا شکرت ...
اون روز بالای کوه فاطمه و سهیل تا دم غروب نشستند و گریه کردند و حرف زدند ... و به غروب آفتاب نگاه کردند
انگار حرف زدن خیلی چیزها رو حل کرده بود، گرچه هنوز هم برای فاطمه کنار اومدن با مرگ پسرش سخت بود
اما سهیل که یک روزی معلمی مثل فاطمه داشت خوب میدونست چی باید بگه، از خدا بگه، از صبر، از مصیبتهای
خیلی بدتر از مرگ علی، از امتحان و ...
حرفهایی که یک روزهایی فاطمه گویندش بود و سهیل شنونده، اما این بار
برعکس بود ... بازی روزگاره ... شاید اون روزها خودشون هم نمیدونستند یک روز سهیل همون حرفها رو به خود
فاطمه میزنه .... فاطمه آروم شده بود ... به خاطر جیغ زدنهاش ... به خاطر اطمینان از اینکه سهیل همیشه کنارش
هست یا از همه اینها مهمتر به خاطر اینکه اون بالا و با توجه به حرفهای سهیل، دوباره یادش اومده بود با وجود
خدایی به اون بزرگی همه چیز حل شدنی و کوچیک به نظر می اومد ... از سهیل زمان خواست و بهش اطمینان داد
تمام تلاشش رو میکنه...
***
سر میز غذا نشسته بودند، سها و کامران سعی میکردند با حرف زدن فضا رو عوض کنند، تن ناز خانم و آقا کمال هم
توی بحثهاشون شرکت میکردند، تنها کسی که حرفی نمیزد فاطمه بود که بی سر و صدا مشغول غذا دادن به ریحانه
بود...
سها با ناراحتی گفت:
+سهیل میدونستی سهند و مژگان دارن از هم جدا میشن؟
سهیل با تعجب به سها نگاه کرد و گفت:
- چی؟ چرا؟
+چند شب پیش سهند از آلمان زنگ زد، حالش خراب بود، میگفت دیگه طاقت نیاورده و می خوان از هم جدا بشن،
ماه دیگه هم بر میگرده ایران...
تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت:
+این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم
سهیل خندید و گفت:
-شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که!
تن ناز خانم سری تکون داد و گفت:
+ چه میدونستم این چه مارمولکیه ...
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_نود_نه
سهیل یادش اومد که سر ازدواج سهند و مژگان مادرش سر از پا نمیشناخت، عروسی گیرش اومده بود که به قول
خودش کسی نمی تونست روش حرف بیاره، یک دختر زیبا و خوش پوش و پولدار و به قول خودشون های کلاس ...
اما سر خواستگاری رفتن برای خودش قشقلی به پا انداخته بود که نگو .... چون فاطمه هیچ سنخیتی با معیارهای
مادرش نداشت...
لبخندی روی لبش نشست و با خودش گفت:
-چقدر خوشحالم که سر ازدواج با فاطمه اینقدر پافشاری کردم ... هیچ
دختری نمی تونست مثل فاطمه بهم آرامش بده ... اگه با معیارهای مامانم ازدواج میکردم الان من جای سهند بودم ...
بعد هم رو کرد به سها وگفت:
-یعنی چی طاقت نیاورد؟
+چه میدونم، مثل اینکه قضیه ناموسیه
کامران با حالت شاکی ای گفت:
-از اون زنی که اون داشت، هیچ بعید نبود قضیه ناموسی بشه، گرچه از همون اولم
ناموسی بود، نمیدونم این سهند خان چرا تازه غیرتش گل کرده ...
سهیل در حالی که برای فاطمه تیکه ای گوشت میذاشت گفت:
+ نه که خود سهند خیلی آدم صاف و درستی بود...
پدرش با اعتراض گفت:
-پسر من هیچ مشکلی نداشت، هر چی بود اون دختره از راه به درش کرد ...
سهیل پوزخندی زد و زیر لب گفت :
- اون که بله ...
بعد هم رو به فاطمه گفت:
-این دختر ما بزرگ شده دیگه، تو که نباید بهش غذا بدی، مگه نه بابا؟
ریحانه که از غذا خوردن از دست مادرش حسابی کیف میکرد با اعتراض گفت: +بزرگام از دست مامانشون غذا
میخورن
فاطمه لبخندی زد و قاشق بعدی رو به سمت ریحانه گرفت، سها که میخندید گفت:
-گفتم آلمان یاد خانی افتادم،
راستی فاطمه میدونی آقای خانی رفت خارج؟
با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم ایستاد، فاطمه زیرکی نگاهی به سهیل کرد و متوجه سرخ
شدنش شد، در حالی که سعی میکرد خودش رو بی خیال نشون بده گفت:
+چه خوب ...
-کارگاهش رو فروخت و رفت، ما که نفهمیدیم چرا، اما خوب خدارو شکر رفت، تو که خوش شانس بودی و رفتی،
یه مدت بعدش سگ شده بود و پاچه میگرفت، نمیدونم چرا، مخصوصا از من ... شیطونه میگفت بزنم لهش کنم، اما
چون حقوقش خوب بود بی خیال شدم و تحملش کردم ... خلاصه دو سه ماه پیش خبر دادند یارو رفته خارج، یک
آدم جدیدم اومد جاش ...
فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت:
+اوهوم
سهیل که توی دلش از رفتن محسن خوشحال بود، یاد شیدا افتاد و اون اتفاقات شوم چند سال پیش ... گرچه براش
مهم نبود، اما دوست داشت ببینه بعد از اینکه کامران تونست از سهیل رفع اتهام کنه و در نتیجه همه چی به ضرر
شیدا که با مدارکش قصد بی آبرو کردنش رو داشت تموم شد، شیدا چیکار کرد و چه به سرش اومد ... نمی خواست
جلوی فاطمه حرفی بزنه یا چیزی بپرسه، مخصوصا با این وضعیت روحی یادآوری شیدا براش مثل سم بود ... تصمیم
گرفت فردا ببینه می تونه چیزی ازش بفهمه ...
به بازوهای فاطمه که از زیر پتو بیرون اومده بود نگاه کرد، کبود بودند، دلش ریش شد، یعنی واقعا انقدر محکم
دستهاش رو فشار داده بود که اینجوری کبود شده بودند؟! ... با نگرانی دستش رو روی بازوهای فاطمه کشید ...از
سرمای دست سهیل فاطمه بیدار شد و گفت:
+سلام ...
-سلام عزیز دل سهیل ... صبح بخیر ...
+کجا میری این وقت صبح
-میخوام با کامران برم بیرون، یه سری کار دارم، تا قبل از ظهر برمیگردم که ناهارو که خوردیم بریم خونه مامانت
فاطمه فقط سری تکون داد و سرش رو دوباره روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست.
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#شماره۲۳ #همسرانه #ایده_متن .✨ نصفه شب بویِ #تُ میپیچد از آن سویِ خیال تا دمِ صبح اگر زنده بمانم
#شماره۲۴
#همسرانه
برای داشتن روابط زناشویی موفق باید مراقب کلماتتان باشید‼️
خیلی چیزها هست که اصلا نباید به همسرتون بگید حتی اگر واقعیت داشته باشند. مثلا نگید که ” به نظرت همسایه جدیدمون خیلی جذاب نیست؟ ” یا مثلا از جملاتی که با “به نظرم مشکل تو اینه که … ” شروع میشن اصلا استفاده نکنید.
آیا خودتون هم دوست دارید همچین جملاتی رو از شریک زندگیتون بشنوین؟ باید بدانید چگونه همسرتان را نقد کنید. جملات تاثیر فراوانی در هدایت رابطه دارند، فرقی نمیکنه تو رابطه کاری هستین و یا دارید با دوست قدیمیتون معاشرت میکنید.
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
#تقویم_همسران
✴ چهار شنبه
3 اردیبهشت 1399
28 شعبان 1441
22 آوریل 2020
🕋 مناسبت های دینی اسلامی
امور اسلامی و دینی:
📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند ان شاءالله.
👶برای زایمان مناسب و نوزادش زیبا رو و عمری طولانی دارد ولی صدقه و عقیقه کردن برایش لازم است.
🚘مسافرت مکروه و اگر ضروری باشد با صدقه همراه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
✳️ خرید لوازم منزل و....
✳️ ختنه نوزاد.
✳️ و اغاز معالجات و درمان نیک است.
💑 احکام مباشرت و انعقاد نطفه.
مباشرت و عروسی مکروه و فرزند حاصل از ان ممکن است مزدور ستمگران گردد.
💉💉حجامت خون دادن فصد خوب و موجب قوت دل است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت خوب نیست.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 29 سوره مبارکه عنکبوت است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین.
و مفهوم ان این است که خواب بیننده مامور می شود به اصلاح گروهی که اگر با انها ستیزه کند پیروز شود..ان شاءالله و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید
.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade