ادامه از قبل یک شب نمیدانم همسر شهید صدر زاده در انبار دنبال چه می گشتند که تا درب انبار شان را باز کردند، با انبوهی از لوح تقدیر و تندیس و قاب مواجه شدم. آن زمان من در قلب و ذهن فاطمه نبودم و قطعاً نمی توانستم خودم را جای فاطمه یا همسر شهید صدر زاده بگذارم. برایم عجیب بود و می پنداشتم حتما فاطمه از داشتن شان خرسند ست و هنگام تقدیم کردن این لوح ها و هدایا غم پدر کم که نه، اما اندکی التیام بخش است. وقتی خبر شهادت پدرم را بعد از چند ماه دقیقا در همان منزل، همسر شهید صدر زاده به ما دادن، آنجا با استخوان ها و تک تک اعضای بدنم درک کردم که یک انبار تقدیرنامه و ... که هیچ ... هیچ چیز دیگری هم ؛ قطعاً هیچگاه برایم پدر و آغوش امن اش نمی شود. از آن پس بیشتر از قبل بر سرِ کلاس زندگی نشستم و آموختم. خیلی از درس های زندگی با تجربه کسب می شوند. نه فقط با صحبت و اینکه درک می‌کنم و جای تو نیستم اما می فهممت، نه نه نه، از این خبر ها نیست. گاه باید با جان و دل بچشی تا بدانی که ما هیچگاه در دل آدم ها و موقعیت شان نیستیم. حالا یکسری می پندارند که حتما در پس این لوح تقدیر ها مبالغ هنگفتی، سکه ای، چیزی نهفته ست. اما الان که من خودم همه موارد را از نزدیک چشیده ام، میدانم که هیچ سکه ای در کار نیست و حتی هنگام دریافت لوح تقدیر؛ هیچ حس خوشایندی وجود ندارد. من که به شخصه اگر بدانم در مراسمی بنا به تقدیر کردن است، می‌گویم اگر برایشان مقدور ست اصلا تقدیری به جا نیاورند. 🌷🕊️🌷🕊️🌷🕊️🌷🕊️🌷 پ.ن ۱: همون متنی که قول داده بودم در مورد ناگفته‌ های زندگیم و تجربیاتم پس از دختر شهید شدن، را برایتان بگویم. پ.ن ۲ : عکس من و فاطمه دختر شهید مصطفی صدر زاده 👭💖 🌷🕊️🌷🕊️🌷🕊️🌷🕊️🌷 #قسمت_اول #ادامه_دارد🔜 #خود_نوشته #نفیسه_عطایی #دخترونه #ناگفته #دختر_شهید #قضاوت_نکنیم ⛔ #شهید_حمیدرضا_باب_الخانی ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ ❥ @Hamidreza_babalkhanii کانالی با محوریت همسران شهدا