بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه هزار دلارش بود و چهل بنده و خدمتکارش
شبی در جزیره کیش مرا به ویلای خویش برد. گوشیِ خارجیاش را که بسوختی انشاءالله روی آیفون نهاده بود و آنقدر ارز و پول کرد که عرض و طولم یکی مینمود!
گفتمش بگذار بخسبیم نارفیق!
گفت:
چون کهنه چراغی که درش غول نباشد
در خواب چه حسن است اگر پول نباشد
مردی که در این عصر مدرن است حیاتش
عشقش همه پول است چو گاگول نباشد
غیرتم ترک خورد و لحاف و پردهی حیا را تواماً دریدم و گفتمش:
بس که در جیب همه سر کردی
رفته از مال همه بَر کردی
بس که گفتی سخن کذب و همه
قَسمِ کذب تو باور کردی
بس که رنج همه را دیدی و بعد
حال بد را همه بدتر کردی
من اگر قاضی شَهرت بودم
بعد از آنی که گلو تر کردی
سرت از بیخ بِبُبْریدم که
تو حرام این تن و این سر کردی
جان تو نیست ولی جبرانِ
زندگیها که تو پرپر کردی
کلامم آنچنان نافذ بود که دستش را به سمت گریبانش برد! اما فقط کراواتش را کمی جابجا کرد و گفت کرسی شعر خوبی بود! بگیر بتمرگ تا نیانداختمت بیرون!
دلاوارنامه
#حِکَمات_آس_من_شیخِ_سیّاس
☘کانال تحلیل های اقتصادی دکتر حمیدرضا مقصودی
@hamidrezamaghsoodi