9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 علت اصرار #مبینا_نعمت_زاده و درخواست مهم از پدرش برای روز مسابقه!
🇮🇷 دارنده مدال تکواندو المپیک از سفر کربلای پدرش میگوید
💢 برنامه #از_مامان_بگو هر روز حوالی ساعت ۱۸:۳۰ از شبکه دو سیما
تكرار حوالی ۲۳:۴۰ و روز بعد حوالی ۱۴:۳۰
✅ برنامه «از مامان بگو»، روایتهای ناب مادرانه را دنبال و به دوستان معرفی کنید:
🆔 eitaa.com/joinchat/1459422059C6a0e38f3fa
1_29992469(1).mp3
1.12M
اگه رفتی زیر قُبّه ی حسین 💐
یادم کن
اگه رفتی توی بین الحرمین یادم کن😭
التماس دعا دارم ازتمام کسانی که دارن میرن کربلا
https://eitaa.com/joinchat/1802699167Caa250e3cb0
داخل نجف و کربلا خیلی توقف نباید کرد، جمعیت خیلی زیاده و شهر گنجایش این همه زائر رو نداره، بیشتر زمانتون رو تو مسیر پیاده روی سپری کنید. و برگردید
بعضیا از هفته قبل اومدن و میخوان بعد اربعین برگردن، آخه چرااااا😐
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
پرسشی بد نگران کرده من مجنون را
اربعین، کرب و بلا حک شده در تقدیرم؟
#شب_جمعه
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشنوید خاطره علامه محمدتقی جعفری رضوان الله تعالی علیه را درباره تأثیر برخورد کریمانه و درست با مخاطبان
#تبلیغ
23.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 اجرای فوقالعاده زیبای سرود اربعین
🔻 اجرای سرود خلاقانه و بسیار هماهنگ نوجوانان اصفهانی با موضوع پیاده روی اربعین
اگه صدبار هم ببینید ارزشش را داره
دلی شکست و اشکی جاری شد التماس دعا 😭🤲
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
•┈┈
جا نماندم...
چراغها خاموش بود، اما از روز برایم روشنتر بود که این دعا امسال برایم اجابتی ندارد. صدای مداح، توی حسینیه پیچید:
«خدایا به حق این شب عاشورا، امسال قدم زدن تو مسیر اربعین رو نصیب و روزیمون بفرما.»
صدایی توی سرم پیچید. صدای سوت بلندگو بود یا جیغِ زنی داغدار در وجودم؟ هرچه بود با صدای آمین جمعیت درهم پیچید، اشک شد و لرزان از گوشه چشم چکید.
مداح دوباره دعایش را تکرار کرد. آمین جمعیت این بار بلندتر بود و لبهای من همچنان بسته.
زن کناری دستها را بالاتر از صورت برده بود و صدای آمین گفتنش را از دستها بالاتر. همینطور که لبهایم به هم دوخته بود، ناخودآگاهم در تلاش برای باز کردن مُهر لبها دست و پا میزد. لابهلای پوشههای ذهنی، داشت دنبال سخنرانیهایی میگشت درباره انواع استجابت دعا.
میخواست کمی دلم را نرم کند به دعایی که این سالها به استجابت عینی نرسیده و دلخوشم کند به انواع دیگر استجابت.
تلاشش بی فایده بود. مُهر لبهایم همچنان باز نشد.
چشمها را بستم. انگار نمک پلکها، روی زخم قلبم پاشیده شده باشد، سوزشی عجیب به جانم افتاد.
برقهای هیئت روشن شد. سینی چای مقابلم بود. صدای زنِ کناری، توی گوشم پیچید:
-من که کوله اربعینمو از همین حالا بستم.
چای توی دستم بود و این بار به جای یک قند، دو قند میان مشتم؛ یکی برای گرفتن تلخی چای و یکی برای تلخ کامی جاماندگی.
صدای زن، داغ دلم را تازه کرد و مشتم را محکمتر. قندها، تاب نیاوردند و با عرق مشتِ بسته شدهام، آب شدند. چای تلخ را با کامی تلختر، سر کشیدم. نگاه زن به نگاهم گره خورد:
-چند ماهته عزیزم؟
آرام با سرش به سمت باری که توی وجودم جاخوش کرده، اشاره کرد.
دستمال مرطوب را کف دستها کشیدم تا جای پای قندهای آب شده را پاک کنم و گفتم هشت ماه.
چای سردش را بدون قند، یک نفس سر کشید:
-به سلامتی بغلش کنی.
خواستم با یک التماس دعا مکالمه را تمام کنم. اما باز صدایش توی گوشم پیچید:
-پس امسال اربعین کربلا نمیری؟
دست روی بارم گذاشتم و با پیشانی عرق کرده لبخندی تلخ زدم. خواستم بگویم گاو پیشونی سفید که میگویند همین است ولی حرف دلم روی زبان نیامده بود که این بار صدایش توی گوش نه، توی وجودم پیچید و انگار پتک شد روی قلبم:
-هشت ساله هر اربعین عازم میشم تا حاجت بگیرم. هشت ساله نذر میکنم اگه سال بعد خدا بهم یه بچه بده، اون سال اربعین یه نیازمند رو جای خودم عازم کربلا کنم. هشت ساله دعام اجابت نشده و داغ رو دلمه.
اشک از گوشه چشمش سر خورد و صاف چکید روی زخم دلم. سوزشی عجیب به جان چشمهایم افتاد، اشک شد و چکید روی باری که به جان میکشیدم.
نگاهش را دوخت به من و فرزند نیامدهام:
-من اعتقاد دارم این بچهها سربازای امام زمانن. اینا راه اربعینو به ظهور گره میزنن.
آهی سرد کشید. نگاهش را به استکان خالی مقابل دوخت. تلخندی زد و با انگشت اشاره، اشک خشک شده کنار چشم را پاک کرد.
-میدونم احتمالا از اینکه اربعین کربلا نمیری ناراحتی، ولی مطمئن باش بچهای که تو وجودت رشد میدی، یه روز با قدم زدن تو راه اربعین، هم قضای قدمهای امروز تو رو به جا میاره، هم نمیذاره راه اربعین تا ظهور، خالی بمونه.
جملهاش آن قدر سنگین بود که به اعماق ناخودآگاهم نفوذ کرد و جای تمام پوشههای سخنرانی جاماندگان اربعین را گرفت. لبخندی شیرین، بیاختیار گوشه لبم نشست. او هم لبخند زد و گوشه چشمهایش، چروکی ریز افتاد:
-من امسال تو مسیر کربلا جای شما هم چند قدم برمیدارم و واسه سلامتی خودت و تو راهیت دعا میکنم؛ تو هم روز اربعین، وسط زیارتت از راه دور، دست روی دلت بذار و دعا کن دامن منم سبز بشه و منم سال دیگه از راه دور، زیارت اربعین رو بخونم.
مُهر لبهایم باز شد. دستها بالاتر از صورت رفت و صدای آمین گفتنم بالاتر از آن. شاید این اولین باری بود که یک اربعین رفته، به یک جامانده التماس دعا میگفت.
✍آينــــــــــﮫ
#اربعین
#فرزند_آوری
#نسل_ظهور
#نشر_با_منبع_زیباتر_است