eitaa logo
کانال همخوانی کتاب
2.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
280 ویدیو
108 فایل
معرفی کتاب آرشیو مباحث کاربردی ابرگروه همخوانی کتاب وضعیت‌شناسی حوزۀ کتاب و نشر، آموزش و توانمندسازی، بسته و سیر مطالعاتی آدرس ابرگروه همخوانی کتاب: https://eitaa.com/joinchat/2481782988C8003dd016f جهت ارتباط: @Smm_ghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📆 تاریخ نگاری زندگی فردوسی و تدوین شاهنامه: ۳۲۹ ه‍.ق : تولد ۳۴۶ ه‍.ق : نگارش شاهنامه به صورت منثور ۳۵۹ ه‍.ق : شروع به نظم درآوردن شاهنامه ۳۸۴ ه‍.ق : تدوین نخستین شاهنامه ۴۰۰ ه‍.ق : تدوین نهایی انجام شد ۴۱۱ یا ۴۱۶ ه‍.ق : وفات ✍🏻 شاهنامه که در ابتدا به شکل منثور بود توسط شاعری به نام دقیقی به نظم درآمد اما در میانه کار از دنیا رفت و فردوسی شروع به کارِ پایان نیافته او کرد. ابومنصور محمد بن عبدالرزاق کسی بود که همت کرد و شاهنامه را جمع‌آوری کرد فرزند او جوانمردی بود که به پشتیبانی مالی فردوسی پرداخت و همین سبب شد تا او در فراغت به تدوین شاهنامه بپردازد. اما در این میانه، او پس از فوت پدر، تبعید و در زندان سرنوشت نامعلومی پیدا کرد و فردوسی دچار مضیقه مالی شده و باغ و ملکش نیز در اثر برف و تگرگ خاصیت کشاورزی خود را از دست داد و به همین سبب، او تا پایان عمر در تنگدستی به سر ببرد. فردوسی به پیشنهاد همان جوانمرد تصمیم گرفت که شاهنامه را به دربار سلطان محمود ببرد و در میانه کتاب بعضی فضائل او را نوشت تا صله‌ای به دست آورد اما با سعایت اطرافیان سلطان محمود غزنوی، سلطان به این اثر توجه نکرد. پس او نه به دستور سلطان محمود، بلکه از روی علاقه خود شروع به منظوم کردن شاهنامه کرد. اما برای گذران امورات خود، این اثر را به دربار پادشاه برد اما مورد توجه قرار نگرفت و شاعر پرآوازه ایران در پایان عمر در تنگدستی و با فراق همسر و فرزند (سی‌وهفت‌ساله) از دست داده‌اش گذران زندگی کرد. @hamkhaniketab
. 🫅🏻 پادشاهی کیومرث ✍🏻 اولین پادشاه داستان‌های شاهنامه است. در دوران پادشاهی او تمام جنبندگان در آرامش زندگی می‌کردند. پسری داشت به نام ، که او را بسیار دوست می‌داشت. او غافل از دشمن خود که دیوی در کنارش بود زندگی می‌کرد اما آن دیو به همراه پسر خود که همچون گرگ بود سپاهی بزرگ بر علیه کیومرث تدارک دید. سروش، فرشته پیام آور در هیبت پریان پیام جمع آوری سپاه توسط دیو را به او رساند. جنگ آغاز شد و در همان ابتدا فرزند دیو، سیامک را به خاک و خون کشید. یک سال کیومرث بر مرگ فرزندش گریست و پس از سالی دوباره سروش آمد و شاه را به گردآوری سپاه ترغیب کرد. پسر سیامک، هوشنگ نیز در این سپاه حضور داشت و لشکریان از حیوانات درنده و انسان‌ها و پریان تشکیل شده بود. در این میان دیو که ترسیده بود اسیر هوشنگ شد و او دیو را به بند کشیده و به خونخواهی پدر، سر از تنش جدا کرد. پس از این نبرد بود که کیومرث پادشاهیش به پایان رسیده و از دنیا رفت... @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_اول 🫅🏻 پادشاهی کیومرث ✍🏻 #کیومرث اولین پادشاه داستان‌های شاهنامه است. در دوران پادشاهی
. 🫅🏻 پادشاهی هوشنگ (نوه کیومرث) ✍🏻 او ۴۰ سال پادشاهی کرده و اعلام کرد که فرمانروای هفت کشورم و به فرمان خدا عدالت گستری خواهم کرد. آهن را از سنگ جدا کرد و پیشه آهنگری را بنیان نهاد و تیشه و تبر و اره و دیگر وسایل را ساخت. پس از آن به آبیاری و جاری ساختن آب در جوی‌ها و رودها پرداخت و به این سبب کشت و زرع رونق گرفت. روزی با گروهی در کوهستان می‌گذشت که ماری سیاه به او حمله کرد، او برای دفع مار سنگی به سمت مار پرتاب کرد، سنگ بر سنگ خورد و جرقه‌ای زد و آن زمان پادشاه فهمید که آتش چگونه به دست می‌آید، پس او بود که آتش را از سنگ بیرون کشید. او آتش را فروغ و روشنایی ایزدی و هدیه پروردگار اعلام کرد و شب هنگام جشنی ترتیب داد و آتش افروخت و نام جشن را « سده » نهاد. سپس گاو و گوسفند و خر را از دیگر جانوران جدا کرد و به کار کشت و زرع گمارد و از پوست نرم جانوران جامه‌های نیکو ساخت. و بدین شکل ۴۰ سال حکومت کرد. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_دوم 🫅🏻 پادشاهی هوشنگ (نوه کیومرث) ✍🏻 او ۴۰ سال پادشاهی کرده و اعلام کرد که فرمانروای هفت
🫅🏻 پادشاهی طهمورث (فرزند هوشنگ) ✍🏻 پسر هوشنگ فردی بسیار باهوش بود. بعد از به پادشاهی رسیدن بزرگان را جمع کرد و گفت باید جهان را از بدی‌ها پاک کنم. او بود که پشم از پشت گوسفندان جدا کرد و به واسطه آن لباس و فرش تهیه کرد. برای چهارپایان سبزه و جو و کاه اختصاص داد و پرندگانی چون باز و شاهین را شکار کردن آموخت. او همچنین پرورش مرغ و خروس را گسترش داد. وزیری پاک نهاد داشت به نام شیدسپ که روزه می‌گرفت و نماز شب می‌خواند و این کار را او به رسم نهاد. با حضور این وزیر جنگ میان پادشاه و اهریمن درگرفت و پادشاه موفق شد اسب تیزرو اهریمن را از آن خود کند و سپاه دیوان را نیمی کشته و نیم دیگر اسیر خود گرداند. دیوان اسیر شده متعهد شدند که پادشاه را خط و نوشتن بیاموزند و از این راه سی نوع خط به او آموختند. پادشاهی طهمورث ۳۰ سال بود. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
#داستان_سوم 🫅🏻 پادشاهی طهمورث (فرزند هوشنگ) ✍🏻 #طهمورث پسر هوشنگ فردی بسیار باهوش بود. بعد از به پ
. 🫅🏻 پادشاهی جمشید (فرزند طهمورث) 1️⃣ بخش اول ✍🏻 او نیز به مانند پدران خود صحبت از دادگری می‌کرد. آهن را نرم کرد و از آن، خود و جوشن و زره و پوشش زرهی برای اسبان ساخت. و ۵۰ سال در این امر صرف وقت کرد. همچنین رشتن و تافتن از ابریشم و کتان و مو و پشم را به مردمان آموخت و از آن‌ها پارچه‌های گوناگون بیرون ساخت. با سامان گرفتن این امور ۵۰ سال دیگر صرف جمع آوری و طبقه‌بندی مردم کرد. مردم را به چهار گروه تقسیم کرد: گروهی با عنوان روحانی برای نگهبانی آتش و پرستش خدا در کوهساران، گروهی با عنوان جنگاوران و دلیرمردان برای نگهبانی تخت شاهی و ایمنی کشور، گروهی کشاورز و چهارمین گروه صنعت کار... برای هر گروه نیز جایگاه و مرتبه‌ای خاص در نظر گرفت. پس از آن به دیوان دستور داد تا خاک را با آب آمیختند و از آن خشت ساختند و از خشت و سنگ و گچ دیوار بنا کرد و ساختمان‌ها ساخت. سپس در معدن‌ها کاوید و گوهرهایی چون یاقوت و زمرد و سیم و زر یافت و به کار برد. پس از آن به عطرها روی آورد و سپس به چاره دردها و درمان بیماری‌ها پرداخت. کشتی ساخت و از کشوری به کشور دیگر سفر کرد و ۵۰ سال در این امور صرف شد. از پس این سال‌ها تختی بلند ساخت و گوهرها بر آن نشاند و به دیوان دستور داد آن را به بالا برند و چون سر سال نو و روز آغاز فروردین رسید فرمان داد تا جشنی برپا کنند و آن روز را روز نو نامید. ۳۰۰ سال زندگی کرد و مردمان در دوران او بی‌درد و رنج و آسوده بودند کسی بیکار نبود و دردمندی وجود نداشت. چون خود را در میان جلال و شوکت دید نام خداوندگار بر خود نهاد و دیگران را از خود دور کرد. همین شد که طی ۲۳ سال همه از گرداگرد او پراکنده شده و فر ایزدی از او دور شد و خداوند بر او خشم گرفت. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_چهارم 🫅🏻 پادشاهی جمشید (فرزند طهمورث) 1️⃣ بخش اول ✍🏻 او نیز به مانند پدران خود صحبت از د
. 🫅🏻 پادشاهی جمشید (فرزند طهمورث) 2️⃣ بخش دوم 💥 داستان جمشید و ضحاک ✍🏻 در سرزمین اعراب امیری زندگی می‌کرد خداپرست به نام مرداس و پسری داشت به نام ضحاک. روزی شیطان در لباس مردی نیکخواه به سراغ ضحاک آمد و گفت باید پدرت را از میان برداری چرا که او دوران جوانی تو را به عطلت می‌دهد و پادشاهی را به تو واگذار نمی‌کند. ضحاک از او چاره خواست و ابلیس گفت اگر با من پیمان کنی و سخنم را بشنوی و فاش نسازی راه را به تو نشان خواهم داد و اگر بر اساس سخنم عمل نکنی تو را به عنوان پیمان شکن شهره خواهم کرد. در سرای مرداس باغ باصفایی بود و مرداس شب هنگام بی آنکه چراغی روشن کند به نیایش می‌پرداخت. ابلیس در راه او چاهی کند و او در چاه افتاد و کشته شد و به این واسطه ضحاک به پادشاهی رسید. ابلیس دوباره به سراغ ضحاک رفت و این بار گفت که اگر به سخنم گوش دهی سودها به تو رسانم. او در لباس جوانی به ضحاک گفت: آشپزی ماهرم و می‌توانم برای تو غذاهای خوشمزه و گوناگون تهیه کنم. آن زمان گوشت را به عنوان خوراک نمی‌خوردند او گوشت حیوانات را برای ضحاک پخت و او را شاد و خشنود کرد. روزی به پاس خدماتی که به ضحاک داده بود از او خواست که دو کتف او را بوسه‌ای بزند. از جای دو بوسه او دو مار سر برآوردند که هرچه آن‌ها را با تیغ می‌زدند دوباره سر بر می‌آوردند. ابلیس سومین بار در لباس طبیبی حاضر شد و گفت که درمان رنج ماران قطع کردن آنان نیست بلکه باید از مغز سر آدمیان غذا به آن‌ها داده شود. این واقعه در زمانی بود که مردم از جمشید رویگردان شده بودند. شکایت از او به ضحاک بردند و از او خواستند که سلطنت را به جای جمشید بپذیرد. به همین سبب ضحاک به ایران تاخت و تاج بر سر نهاد. جمشید از ترس گریخت و پس از چندین سال او را در کنار دریای چین یافتند و به دستور ضحاک او را با اره به دو نیم کردند و روزگارش این چنین به پایان رسید. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_پنجم 🫅🏻 پادشاهی جمشید (فرزند طهمورث) 2️⃣ بخش دوم 💥 داستان جمشید و ضحاک ✍🏻 در سرزمین اعر
. 🫅🏻 پادشاهی ضحاک ✍🏻 ضحاک هزار سال پادشاه بود. او هر دو خواهر جمشید به نام‌های ارنواز و شهرناز را همسر خویش کرد. ضحاک کارش همه بدآموزی و غارت و کشتن و بریدن سر جوانان برای غذا دادن به ماران دوش خود شد. روزگاری گذشت دو جوان، به نام‌های کرمایل و ارمایل به نزد ضحاک آمدند و به عنوان آشپز کار خود را در دربار آغاز کردند. آن‌ها در تهیه غذا، به جای مغز سر دو جوان، مغز سر یک جوان را با مغز گوسفند مخلوط کرده و به ضحاک می‌دادند. با این شیوه در هر ماه ۳۰ جوان نجات پیدا کرده و در کوهساران بز و میش می‌چراندند. که کُردها از نژاد این جوانان هستند. شبی ضحاک در خواب دید که جوانی با دو تن دیگر جنگاور و پهلوان، نزدیک او آمدند و جوان با گرز بر سر و روی او می‌کوفت. ضحاک خواب خود را با ستاره شناسان و منجمان مطرح کرد و آن‌ها سه روز مهلت خواستند. روز سوم فردی به نام زیرک، که یکی از ستاره شناسان بود گفت: تعبیر آن است که کودکی به نام فریدون از مادر زاده خواهد شد و از شیر گاو برمایه در کوهسار پرورش خواهد یافت و چون به مردی رسد، تو را اسیر خواهد کرد و در دماوند کوه به بند خواهد کشید. ضحاک پرسید: این جوان کیست و از من چه کینه‌ای دارد؟ گفت: پدر او به دستور تو کشته خواهد شد تا از مغز سرش خوراک ماران را ترتیب دهند. و نیز گاوی را که به وی شیر او را داده‌اند خواهی کشت. ضحاک چاره‌ای کرد و دستور داد هرجا کودکی به جهان آید او را از میان بردارند. در این بین آبتین پدر فریدون کشته شد و فرانک همسر وی فرزند خود را به مرغزاری برد تا از شیر گاو برمایه پرورش یابد. ضحاک متوجه حضور فریدون و مادرش شد و به مرغزار شتافت، اما پیش از آن، مادرِ کودک او را به البرز کوه برد و به مردی پارسا سپرد. فریدون بزرگ شد و به سراغ مادر خود رفت. مادرش گفت که تو از تبار طهمورث و شاهان هستی و پدرت را ضحاک کشته است. ضحاک که نتوانست فریدون را پیدا کند مجلسی ترتیب داد و در آن از دیگران شهادت گرفت که او فردی دادخواه است. در این بین مرد آهنگری به نام کاوه که ۱۷ تن از ۱۸ پسرش به دست ضحاک کشته شده بودند به دربار ضحاک آمده و از او عارض شد. در این بین ضحاک از او خواست تا به داد او گواهی دهد اما کاوه برگه را پاره کرد و تکه‌ای از چرم مقابل سینه خود را بر نیزه کرد و آن را نماد حرکت خود اعلام کرد و سپس به سراغ فریدون رفت و از او خواست تا به جنگ ضحاک بیاید. فریدون سرنیزه کاوه را با گوهر و حریر زینت داد و آن را درفش کاویان نامید. دو برادر فریدون نیز با او همراه شدند اما در میان راه به او حسادت کرده و سعی کردند که او را بکشند اما تکه سنگی که به سمت او پرتاب کردند را فریدون به افسون نگه داشت و در ادامه قصد سوء آن‌ها را به روی‌شان نیاورد. آنها راه را طی کردند تا به دژ هوختگنگ (بیت‌المقدس)، مقر ضحاک رسیدند. فریدون و نیروهایش به دریا زدند و به سوی بیت‌المقدس تاختند. ضحاک فردی به نام قضا را در طلب فریدون به هندوستان فرستاده بود اما فریدون وارد شهر شد و طلسم ضحاک را با نیروی خداوندی باطل کرد و به قصر او رسید. فریدون خواهران جمشید را دید و آن‌ها فریدون را از رفتن ضحاک آگاه ساختند. وکیل ضحاک (کندرو) وقتی که دید فریدون وارد قصر شده است به او سلام کرد و بزم شاهانه برای فریدون چید. اما شبانه به نزد ضحاک رفت و به او خبر داد که فریدون به بارگاه او آمده است. ضحاک به بارگاهش بازگشت و فریدون او را اسیر ساخت و با خود به البرز کوه برد و در دماوند کوه به بند کشید. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_ششم 🫅🏻 پادشاهی ضحاک ✍🏻 ضحاک هزار سال پادشاه بود. او هر دو خواهر جمشید به نام‌های ارنواز
. 🫅🏻 پادشاهی فریدون (از تبار طهمورث) ✍🏻 بعد از غلبه بر ضحاک در ماه مهر تاج بر سر نهاد و جشن مهرگان را مرسوم کرد. پادشاهی او ۵۰۰ سال به درازا کشید و مردم در این سال‌ها سختی ندیدند. فریدون سرتاسر کشور را گشت و بیدادگری را از بین برد و چون به تمیشه رسید آنجا را مرکز حکومت خود قرار داد. ۵۰ سال که از پادشاهی او گذشت دارای سه فرزند شد، از دو خواهر جمشید. دو پسر از شهناز و یک پسر از ارنواز. او به جندل از نامداران درگاه خود دستور داد که سه دختر از نژاد خوب برای پسرانش انتخاب کند. جندل سفر کرد و به یمن رسید و خبر یافت که سَروْ، شاه یمن سه دختر دارد پس به درگاه او رفت و از او دخترانش را برای پسران فریدون خواستگاری کرد. اما سرو که این تقاضا را ناخوشایند داشت، نپذیرفت و شرطی برای خواستگاری دختران خود مطرح کرد. او گفت که باید پسران فریدون به سراغ او آیند تا آن‌ها را بیازماید. جندل خبر را به فریدون رساند و او قبول کرد. سرو پسران فریدون رو دو آزمایش کرد، ابتدا مجلسی آراست و دختران خود را آراسته به مجلس آورد و دختر بزرگتر را در کنار پسر کوچکتر و دختر کوچکتر را در کنار پسر بزرگتر فریدون قرار داد و از آنها خواست که دختر کوچک و بزرگ و میانه را پیدا کنند، آن‌ها با تعلیم پیشین فریدون پاسخ سرو را دادند. دومین آزمایش برای اینکه دختران خود را به پسران فریدون ندهد این بود که شبانه جایی در کنار باغ برای آن‌ها گسترد و به افسونی برف و بوران بر آن‌ها نازل کرد تا آن‌ها در زیر برف از بین بروند اما پسران فریدون این افسون را نیز باطل کردند و به ناچار سرو پذیرفت که دختران خود را به عقد پسران فریدون درآورد. در میانه راه فریدون به جادویی به شکل اژدها به سمت فرزندان خود حمله کرد، پسر بزرگتر چون اژدها را دید با خود گفت پرهیز از خطر کار خردمندان است و با او روبرو نشد. پسر میانی حمله برد اما در میانه راه به نتیجه رسید که صلاح در پرهیز از خطر است اما پسر کوچکتر به سمت اژدها رفته و شمشیر کشید و فریدون چون چنین دید غایب شد. او نام پسران خود را بر اساس مقابله با خطر اینگونه قرار داد. پسر بزرگتر که در مقابله با اژدها راه سلامت در پیش گرفت سلْم، پسر میانی تور و و پسر کوچکتر را ایرج نامید و همسران آنها را به ترتیب آرزوی، آزاده‌خوی و سَهی نامید. پس از آن از اخترشناسان خواست که به طالع پسران بنگرند و آینده‌شان را بیان کنند طالع سلم مشتری بود با قوس و طالع تور اسد بود با خورشید. اما طالع ایرج کشف بود و مار که حکایت از خونریزی و آشوب داشت. او جهان را میان فرزندان خود بخش کرد ناحیه مغرب یعنی روم را به سلم داد، ناحیه مشرق را به تور داد و ایران را به ایرج سپرد. پسر بزرگتر و میانه به تقسیم بندی پدر اعتراض داشته می‌گفتند که ایران باید سهم یکی از ما شود پس به پدر نامه نوشتند و پدر با آنها مقابله کرد و همچنین به ایرج گفت که دو برادر چه نیتی داشتند. ایرج برای صلح و صفا پیشنهاد داد که می‌تواند از حکومت ایران کنار بکشد. ایرج که با پیام صلح رفته بود در مقابل سپاه برادران قرار گرفت. آن‌ها او را در مجلسی مورد شماتت قرار داده و ناگهان تور سر از بدن او جدا کرد و برای پدر فرستاد سپس هر دو برادر به ممالک خود بازگشتند. فریدون صلاح ندید که خود به خون خواهی پسر برخیزد پس به اندرون ایرج رفت و همسری که از او باردار بود را جدا کرد و فرزند او که دختری بود را به پشنگ برادرزاده خود داد و از آن دو پسری به دنیا آمد به نام منوچهر که فریدون خود او را بزرگ کرد. چون به او آیین جنگاوری آموخت او را با سپاهی جنگاور چون قارن کاوگان و سام نریمان (نیای رستم) به جنگ سلم و تور فرستاد. سپاه او با تور روبرو شد و منوچهر توانست با همت جنگاوران خود سر تور را از بدن جدا کند و برای فریدون بفرستد. اما با مشورت قارن فهمید که اگر به سلم حمله کند او به پناهگاهی در میان دریا پناه برده و دست آنها از او جدا می‌ماند پس انگشتری تور را به پیک داد تا به عنوان پیک تور به سراغ سلم برود. قارن چون از دروازه گذشت درفشی بلند کرد و از آن سپاه او فهمیدند که باید به مملکت سلم حمله کنند. در این هنگام نبیره ضحاک به نام کاکوی به یاری سلم از راه رسید. منوچهر اعلام کرد که خود با کاکوی خواهد جنگید. سرانجام نبیره ضحاک به دست منوچهر کشته شد و سلم که دیگر یاوری نداشت به سوی دژ میان دریای خود شتافت در این میانه منوچهر به سمت او آمد و او را از پای درآورد و سر او را برای فریدون فرستاد. فریدون پس از چندی از دنیا رفت... @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_هفتم 🫅🏻 پادشاهی فریدون (از تبار طهمورث) ✍🏻 #فریدون بعد از غلبه بر ضحاک در ماه مهر تاج بر
. 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون (فرزند دختر ایرج، پسر فریدون)) 1️⃣ شماره یک ✍🏻 منوچهر پس از فریدون به پادشاهی می‌رسد و در راه فریدون که همان دادورزی است قدم می‌گذارد. سام نیای رستم، جهان پهلوان زمان در حضور شاه می‌گوید: تو کار خود را با رزم با تور و سلم انجام دادی حال باید بیاسایی و کار رزم و آرام کردن مملکت و سرکوب ساختن گردنکشان را به ما واگذاری... @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_هشتم 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون (فرزند دختر ایرج، پسر فریدون)) 1️⃣ شماره یک ✍🏻 منو
. 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون، فرزند دختر ایرج، پسر فریدون) 2️⃣ شماره دو 💥 زادن زال ✍🏻 سام نریمان هنوز پسری ندارد. در میان زنان حرمسرای خود زنی زیباروی از او باردار می‌شود. چون دوران بارداری به سر می‌رسد پسری می‌زاید چهره چون آفتاب، نیرومند و تندرست، اما موی سر و اندامش یکسر سفید است. کسی جرأت ندارد به سام بگوید که پسری پیرسر داری... او که از سرزنش دیگران می‌ترسد و این فرزند را عقوبت کار خود می‌بیند آن را به البرز کوه، که سیمرغ بر فراز آن آشیان دارد برده و رها می‌کند. سیمرغ که آن بچه را می‌بینید، مهری به دلش افتاده و از خوردن او صرف نظر می‌کند. یزدان آوایی به دل او می‌اندازد و سیمرغ، خون شکارها را به جای شیر به او می‌دهد و او رشد می‌کند و برومند می‌شود. کاروانیان او را می‌بینند و خبر حضور او می‌پیچد و ناگزیر خبر به گوش سام می‌رسد. پدر در خواب می‌بیند که از هندوستان جوانی برومند به همراه دو موبد می‌آید و این خواب تکرار می‌شود وقتی که خواب را برای دیگران تعریف می‌کند آن‌ها به او می‌گویند که با دور داشتن فرزند خود کار ناشایستی کرده‌ای و حال باید او را به دامان خود بیاوری... او همراه با سپاهی به جانب البرز کوه می‌رود. سیمرغ او را در پای کوه دیده و به سمت زال حرکت می‌کند و او را از حضور پدر آگاه می‌سازد. و به او می‌گوید که باید با پدر همراه شوی. و چون زال را، سخن گفتن او آموخته است نام او را دستان می‌نهد از آن رو که پدر با او دستان و فریب کرده است. زال غمگین از دور شدن از سیمرغ به او می‌گوید مگر تو از من سیر شده‌ای اما سیمرغ می‌گوید که این چنین نیست پری از من را با خود داشته باش و هر زمان غمی به تو رسید آن را در آتش بنه تا من به کمک تو آیم. سیمرغ زال را مقابل سام آورده و خود پر می‌کشد. خبر به منوچهر شاه می‌رسد و او از دو پسر که دارد یکی نوذر و دیگری زرسپ، نوذر را نزد سام می‌فرستد که همراه زال به دربار آید. شاه از نیرومندی و ستبر اندامی زال شادمان می‌شود. از منجمان عاقبت او را می‌پرسد و آن‌ها می‌گویند که او نگاهبان تاج و تخت خواهد بود. شاه خوشحال شده و فرمان حکومت نواحی شرقی ایران تا سرحد هند و سند و چین را به نام سام صادر می‌کند. سام با سرافرازی به سیستان می‌آید. بعد از آن سام فرمانروایی ناحیه را به او سپرده و خود عازم گرگساران شده و مستقر در منطقه حکمرانی خویش می‌گردد. پس از چندی زال قصد می‌کند که در حوزه فرمانروایی خویش گردشی کند. به سوی مشرق روی می‌آورد و پویان و خرامان به کابل می‌رسد. @hamkhaniketab