eitaa logo
کانال همخوانی کتاب
2.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
280 ویدیو
108 فایل
معرفی کتاب آرشیو مباحث کاربردی ابرگروه همخوانی کتاب وضعیت‌شناسی حوزۀ کتاب و نشر، آموزش و توانمندسازی، بسته و سیر مطالعاتی آدرس ابرگروه همخوانی کتاب: https://eitaa.com/joinchat/2481782988C8003dd016f جهت ارتباط: @Smm_ghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_نهم 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون، فرزند دختر ایرج، پسر فریدون) 2️⃣ شماره دو 💥 زادن زال
. 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون، فرزند دختر ایرج، پسر فریدون) 3️⃣ شماره سه 💥 داستان زال و رودابه ✍🏻 زال به سمت کابل روانه شد و فرمانروای کابل مهراب که از نوادگان ضحاک و مطیع و خراج‌گزار سام بود با هدایای بی‌شمار به استقبال شتافت. زال گفت هرچه می‌خواهی از من بخواه و مهراب گفت که مهمان من شو... اما به واسطه تفاوت عقیده، زال این میزبانی را نپذیرفت. مهراب در باطن ناراحت شد. زال به همراه جمعی دور هم نشسته بودند که یک نفر از جمع حاضران گفت: که مهراب دختری دارد سروقد، زیباروی و مشکین موی که در جمال و کمال همانند ندارد. وصف رخسار دخت محراب دل زال را نادیده می‌رباید. همچنین مهراب با وصف زال دل دختر خود رودابه را شیفته زال می‌کند. رودابه با خدمتکاران خویش این شیفتگی را مطرح می‌کند و آن‌ها او را مذمت کرده و در رد این عاشقی سخن می‌گویند. با این حال حریف رودابه نشده و مجبور به رفتن به خیمه‌گاه زال می‌شوند. زال از آن‌ها جویای دلیل حضور می‌شود و آن‌ها به صدق می‌گویند که رودابه شیفته تو شده است و وقت و دیدار می‌خواهد. زمان دیدار شب هنگام در مکانی خارج از کاخ محراب توسط رودابه تعیین می‌شود. شبا هنگام رودابه در بالای کنگره قصر و زال در پایین یکدیگر می‌رسند رودابه موی خود به پایین انداخته، زال از موی او گرفته و به بالای قصر می‌آید و دو عاشق همدیگر را سخت در آغوش می‌گیرند. بعد از این دیدار زال به موبدان می‌گوید که من سراپا شیفته او شده‌ام حال تدبیر شما چیست و چگونه به سام بگوییم که چنین عشقی وجود دارد در حالی که او از نژاد ضحاک است. موبدان می‌گویند که نامه‌ای به سام بنویس و در آن از ظلمی که در کودکی به تو کرده است بگو و همچنین بگو که تو به من قول دادی در جواب ظلمی که به من کردی هرچه خواستم در دنیا به من بدهی... پدر وقتی که نامه زال را می‌بیند با منجمان صحبت کرده و نظر آن‌ها را می‌پرسد آن‌ها می‌گویند که از جمع بین رودابه و زال پیل‌تنی قهرمان و جنگاور برای حفظ کیان ایران به دنیا خواهد آمد. پدر از این خبر منجمان خوشحال شده و دستور به ازدواج می‌دهد. در این حین رودابه برای زال قصد ارسال لباس‌های فاخر و سربند می‌کند که مادرش قاصد او را گرفته و دلیل را جویا می‌شود قاصد جریان را به مادر گفته و مادر خشمگین به سراغ رودابه می‌رود. پدر که خوشحال از ارتباط با زال به خانه باز می‌گردد با حال نزار مادر روبرو می‌شود و از او دلیل را می‌پرسد و او با تمثیل می‌گوید که دخترش عاشق زال شده است. پدر می‌گوید: با این وصف، سام دودمان ما را به باد می‌دهد اما مادر می‌گوید که زال نامه‌ای از پدرش دارد و در آن سام از تو خواسته است که با این ازدواج موافقت کنی. خبر به منوچهر پادشاه می‌رسد و او نوذر فرزند خود را به سراغ سام فرستاده و می‌گوید در مسیر رفتن به سیستان چند روزی به بارگاه او بیاید سام چنین می‌کند. بعد از رسیدن به بارگاه منوچهر او از سام می‌خواهد که لشکری به سمت کابل روانه کرده و مهراب را از سلطنت پایین بکشد و تمام کسان او را از دم تیغ بگذراند. زال متوجه شده و به پدر اعتراض می‌کند اما سام می‌گوید که نامه‌ای به پادشاه می‌نویسم و تو آن را ببر شاید که شاه دلش به رحم بیاید. از دیگر سو مهراب به سیندخت همسرش می‌گوید که ای کاش می‌گذاشته همان ابتدا رودابه را به رسم نیاکانمان می‌کشتم تا به چنین سختی نمی‌افتادیم. سیندخت پیشنهاد می‌دهد که با هدایای بسیار به سراغ سام برود و او را از حمله منصرف کند مهراب می‌پذیرد و او عازم سیستان می‌شود. سام هدایای آن‌ها را می‌پذیرد و از او استقبال می‌کند. و خبر ارسال نامه توسط زال به سمت پادشاه را به او می‌دهد و او را با هدایا باز می‌گرداند. زال به دربار پادشاه می‌رسد و پادشاه برای آزمایش او چند سوال توسط موبدان مطرح می‌کند و زال به خوبی پاسخ می‌دهد همچنین جنگاوری او را می‌آزماید و در آن نیز او سربلند بیرون می‌آید. پس نامه‌ای به زال داده و با موافقت با نامه سام او را به سمت پدر روانه می‌کند. خبر به مهراب و خانواده‌اش می‌رسد و آن‌ها شاد می‌شوند پس از چندی سام همراه زال به دربار مهراب می‌رود و رودابه را خواستگاری کرده و از آن پس عروسش می‌شود. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_دهم 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون، فرزند دختر ایرج، پسر فریدون) 3️⃣ شماره سه 💥 داستان ز
. 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون، فرزند دختر ایرج پسر فریدون) 4️⃣ شماره چهار 💥 زادن رستم ✍🏻 آبستن شده و درد می‌کشد. زال که حال او را می‌بیند پر سیمرغ را آتش داده و سیمرغ را فرا می‌خواند تا او تدبیر کار همسرش را انجام دهد. سیمرغ می‌گوید که او را به می مست کنند و پزشکی قابل، پهلوی او را بشکافد و بچه را از پهلوی مادر بیرون آورد. سپس گیاهی را که او نشان خواهد داد در شیر بخیسانند و در سایه خشک کنند و بر جراحت مادر نهند آنگاه پر سیمرغ را بر آن مالند تا جراحت بهبود یابد. سپس پر دیگری به زال داد و رفت. پزشک به دستور سیمرغ عمل می‌کند، فرزند را به دنیا می‌آورد و رودابه پس از دردی بسیار به خواب می‌رود. چون از خواب بیدار می‌شود، می‌گوید به تدبیر سیمرغ از رنجی و دردی که می‌کشیدم رَستم، نام کودک را بدین سبب می‌نهند. کودک یک روزه، یک ساله می‌نماید، درشت اندام و قوی بنیه است و ده دایه به او شیر می‌دهند تا سیر شود. چون یک ساله می‌شود مجسمه‌ای از حریر به اندازه او می‌دوزند و درونش را از موی سمور و سنجاب پر می‌کنند. بر بازوی او نقش اشتها و در چنگش چنگال شیر می‌نگارند و بر اسبش می‌نشانند با گرزی بر شانه تکیه داده و سِنانی زیر بغل. به دستی عنان و به دست دیگر نیزه و چاکری چند گرد اسبش ایستاده و این پیکره بدیع و جالب را با نامه‌ای نزد سام می‌فرستند، تا فرزند زال را مجسم ببیند. سام پس از چندی به دیدن نوه خود آمده، رستم را بر تخت می‌نشانند و سلاح بر او می‌پوشانند و بدان هیئت به استقبال جدش می‌فرستند. سام بابت چنین فرزند برومندی تبریک می‌گوید. رستم شبی در جای خود خوابیده که صدای فریاد می‌شنود. خبر می‌دهند پیل سپید جنگی از بند رها شده و به گروهی آسیب رسانده است. رستم جهیده و گرز جد خود را برمی‌گیرد و در دم پیل را با ضربه‌ای زمین‌گیر می‌کند. خبر به زال می‌رسد و او می‌گوید پیش از آنکه آوازه دلیری‌اش در اطراف پراکنده شود به خون خواهی جدش نریمان که به دست مردم حصارِ کوه سپند کشته شده است به صورت ناشناس با کاروانی با آنجا رفته و قلعه را مسخر خود کند. او که با بار نمک برای فروش به آن شهر رفته است تا شب صبر می‌کند و شبانه به قصر پادشاه حمله کرده و او را کشته و زر و سیم را برمی‌دارد و آنها را به سمت پدر خود زال روانه می‌کند. زال خبر را به سام رسانده و او را مسرور می‌کند. منوچهر شاه این هنگام به ۱۲۰ سالگی رسیده و عمرش به پایان می‌رسد اما وصیت‌های خود را به نوذر فرزند بزرگ خود انجام داده و او را به دادگری توصیه می‌کند. @hankhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_یازدهم 🫅🏻 پادشاهی منوچهر (نبیره فریدون، فرزند دختر ایرج پسر فریدون) 4️⃣ شماره چهار 💥 زا
. 🫅🏻 پادشاهی نوذر (فرزند منوچهر) ✍🏻 او پس از پدر به پادشاهی رسید اما چون او شیوه دادگری پیش نگرفت. مردم و بزرگان از شیوه حکومت شاه ناراضی شده و به او اعتراض کردند. او نیز برای چاره‌کار نامه‌ای برای سام نوشت و از او درخواست کمک کرد. وقتی سام به شهر آمد مردم از او خواستند که خود فرمانروایی را به دست بگیرد. او مخالفت کرد و گفت با شاه صحبت کرده و او را نصیحت می‌کند. سپس به دربار رفت و او را نصیحت کرده و شاه نیز ابراز پشیمانی کرد. پشنگ پسر زادشم و پدر افراسیاب، این زمان فرمانروای توران بود و از مرگ منوچهر و نابسامانی وضع ایران باخبر شد. او بزرگان کشور را گرد آورد و از ستم منوچهر و کشته شدن تور، نیای خود به دست او یاد کرد و از آنان خواست که به سرکردگی افراسیاب به ایران بتازند. اغریرث پسر دیگر او که اهل صلح و آرامش است به پدر می‌گوید که پدربزرگ نیز به دنبال صلح و در آرامش با پادشاه زندگی کرد پس تو نیز همین راه را ادامه بده اما پدر سخن او را نپذیرفته و به همراه برادرش افراسیاب او را راهی سرزمین دهستان می‌کند. خبر این لشکرکشی به نوذر رسیده و سپاهی برای مقابله با تورانیان ارسال می‌کند. از بد حادثه سام نریمان در می‌گذرد و زال زر فرزند او به مقر فرمانروایی او می‌رود تا مراسم عزا برپا کند و در سپاه ایران نام آوری جز قارن کاوه نیست که کشور را از دشمن نگاه دارد. در جنگ نخستین بارمان فرزند ویسه به میدان می‌آید و کسی جز قباد پیر برادر قارن قصد میدان نمی‌کند. او نیز به میدان رفته و مغلوب حریف خود می‌شود. قارن که از مرگ برادر ناراحت است به میدان رفته و افراد زیادی را از بین برده و به افراسیاب می‌رسد. اما سردار سپاه جنگ را به طول داده و به شب می‌کشاند و به این واسطه قارن از ادامه جنگ منصرف می‌شود. روز بعد جنگ سختی در می‌گیرد و نوذر خود به میدان می‌آید در همین حین توس و گستهم، دو پسر خود را فرا می‌خواند و می‌گوید که به دربار روید و حرمسرای شاهی و دیگر بزرگان را به زاوه کوه و البرز ببرید. دو روز، دو سپاه خستگی به در می‌کنند و روز سوم دوباره جنگ آغاز می‌شود. اما از بخت ایرانیان شاپور سالار دست چپ سپاه ایران نیز کشته می‌شود و شاه و دیگر سرداران حصار دهستان را پناه می‌گیرند. افراسیاب با سپاهی به سوی فارس حرکت می‌کند. تا حرمسرای شاه را به اسارت درآورد این خبر به قارن می‌رسد و ابراز نگرانی خود را به شاه می‌گوید شاه نیز او را خاطر جمع کرده و می‌گوید که دو پسر خود را برای این امر به دربار فرستاده است. قارن اختیار از کف داده و به سوی پارس حرکت می‌کند در میانه راه آرمان را که مقابل اوست کشته و به مسیر ادامه می‌دهد. پادشاه از رفتن قارن بی تاب شده و به دنبال او می‌رود و افراسیاب که خبر حرکت شاه را فهمیده است به سوی او رفته و شاه را اسیر و لشکرش را تارومار کرده و غنائم بسیاری به دست می‌آورد. همچنین ویسه پدر بارمان را به سراغ قارن می‌فرستد. اما قارن مقابل او پیروز می‌شود. افراسیاب دو سردار دیگر خود، شماساس و خزروان را به سیستان می‌فرستد تا در نبودن زال آنجا را تسخیر کنند. زال نبوده و شهر را مهراب داره می‌کند. مهراب تدبیر سازش با دو سردار ترک می‌کند و تسلیم افراسیاب می‌شود. اما مهراب در دم به زال پیام می‌فرستد که بی هیچ تاملی به سیستان بیاید. و در شب به لشکرگاه ترکان می‌تازند. زال پهلوانان توران را به زمین کوفته، لشکر توران را در هم می‌کوبد. خبر به افراسیاب رسیده است و او از شدت خشم به شکست، سپاهیان و کشته شدن سردارانش، نوذر را به پیش خواسته و سر از تن وی جدا می‌کند. او قصد می‌کند تنی چند از سرداران ایرانی را نیز بکشد اما برادرش اغریرث او را از این کار منع می‌کند. زال که از مرگ نوذر ناراحت است سپاهی به سوی اسفندیار رهسپار می‌کند. اسیران ایرانی از برادر افراسیاب می‌خواهند که آنها را آزاد کند و او می‌گوید وقتی که سپاه زال آمد من عقب نشینی خواهم کرد و شما به دست زال آزاد خواهید شد. وقتی که افراسیاب عقب نشینی برادر و آزاد شدن اسیران را می‌بیند او را به دو نیم کرده و به جنگ با زال می‌رود. اما ایران بدون شاه است. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. #داستان_دوازدهم 🫅🏻 پادشاهی نوذر (فرزند منوچهر) ✍🏻 او پس از پدر به پادشاهی رسید اما چون او شیوه د
. بسم الله 🫅🏻 پادشاهی زو (از نسل فریدون و فرزند طهماسپ) ✍🏻 زال با بزرگان مشورت می‌کند. نوذر دو پسر دارد اما هیچ یک فر شاهی ندارند. خبر از پیری کهنسال ولی هوشیار می‌دهند که از نسل فریدون است و پسر طهماسپ و نامش زوست. او را به شاهی برمی‌دارند. جنگ همچنان ادامه دارد. قحطی و تنگسالی بروز می‌کند. و هر دو سپاه این حالت را به خشم خداوند از خونریزی‌ها تعبیر می‌کنند و سخن از صلح و آرامش و بازگشت به حدود و مرزهایی که در عهد منوچهر میان ایران و توران تعیین شده بود می‌کنند. هر دو طرف قبول می‌کنند و همزمان با قبول کردن این صلح باران شروع به بارش می‌کند. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. بسم الله #داستان_سیزدهم 🫅🏻 پادشاهی زو (از نسل فریدون و فرزند طهماسپ) ✍🏻 زال با بزرگان مشورت م
🫅🏻 پادشاهی گرشاسپ (فرزند زو) ✍🏻 زو در ۸۶ سالگی از دنیا رفت و پسر او گرشاسپ بر تخت شاهی نشست و همچون پدر دادگری پیشه کرد. افراسیاب به توران بازگشت و و پشنگ از کشته شدن پسر دیگرش اغریرث چنان خشمگین شد که اجازه حضور به افراسیاب نداد. گرشاسپ پس از ۹ سال شاهی از دنیا رفت. با مرگ او، پشنگ (پدر افراسیاب) به افراسیاب پیغام داد که ایران بار دیگر بی‌شاه شده و تو به جبران خطاهای گذشته باید به ایران سپاه بکشی و ایران را ویران سازی. خبر لشکر او به ایران می‌رسد. بزرگان نزد زال می‌روند و او را به مقابله با دشمن دعوت می‌کنند اما او پیر شده و دیگر نیرویی ندارد اما فرزندش رستم می‌تواند جای او را در میدان جنگ پر کند. رستم اسبی که بتواند تن او را بکشد و زرهی که بر او کارگر نباشد و گرزی متناسب خود از پدر می‌خواهد. پدر گرز سام سوار را که از گرشاسب به یادگار مانده به او می‌دهد و جامه جنگ خاص ببرِبیان برای او ترتیب می‌دهد و برای انتخاب اسب گله‌های آنها را از کوه و دشت نزد او می‌آورد. رستم دست بر پشت هر اسبی که می‌گذارد، اسب کمر خم می‌کند تا اینکه مادیان و کره‌ای پیدا می‌کند. کره داغ کسی را بر ران ندارد و مقاوم در برابر دستان رستم است. آن را بر می‌گیرد و از چوپان بهای آن را می‌پرسد. چوپان می‌گوید بهای این اسب آن است که بر پشت او ایران و جهان را از دشمن، پاک و آرام سازی. چون از چوپان نام اسب را می‌پرسد، او می‌گوید نام این اسب رخش است. خبر می‌رسد از نژاد فریدون جوان خردمند در البرز کوه خانه دارد و سزاوارتر کس به شاهی اوست. پس زال رستم را به آوردن قباد می‌فرستد. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
#داستان_چهاردهم 🫅🏻 پادشاهی گرشاسپ (فرزند زو) ✍🏻 زو در ۸۶ سالگی از دنیا رفت و پسر او گرشاسپ بر تخت
. بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کیقباد (از نسل فریدون) ✍🏻 زال رستم را به آوردن قباد می‌فرستد. رستم به سپاه افراسیاب می‌رسد. و گروهی از سپاه او را به خاک افکنده و می‌گذرد. چون خبر به افراسیاب می‌رسد او پهلوانی قلون نام را به سرکردگی طلایگان و محافظت راه‌ها می‌گمارد. رستم به البرز کوه رسیده و می‌بیند که گروهی در آن خرم‌مکان بر گرد جوانی برومند نشسته‌اند، جمعی از حاضران به استقبال رستم می‌آیند از او می‌خواهند که به جمع آنها بپیوندد اما او می‌گوید که به کار بزرگی می‌رود و اگر موفق شود در بازگشت میزبانی آنان را خواهد پذیرفت. از کار وی می‌پرسند، می‌گوید: جویای بزرگ مردی به نام قباد هستم. یکی از جوانان می‌گوید بنشین تا مکان قباد را به تو نشان دهم. وقتی رستم می‌نشیند و شادخواری می‌کند جوان می‌گوید قباد منم. جوان از خوابی که شب پیش دیده بود سخن می‌گوید. او می‌گوید که دو باز سفید با تاج سلطنت پرواز کنان از ایران به سوی وی آمدند و تاج بر سرش نهادند و اینک تعبیر آن اینکه تو چون باز سفید با مژده سلطنت من آمده‌ای. قباد رو به سوی ایران می‌نهد. پس از پیمودن مسافتی بسیار به طلایه سپاه افراسیاب می‌رسند. قلون سر راه بر ایشان می‌گیرد. کیقباد قصد جنگ می‌کند که رستم او را از این کار باز می‌دارد و خود به میدان می‌رود. رستم، قلون را همچون مرغی بر سیخ بر نیزه کرده و به سپاهیان نشان می‌دهد. به همین واسطه طلایه سپاهیان آن‌ها فرار می‌کنند به رستم و کیقباد به راه خود ادامه می‌دهند. در مرغزار رستم بر قباد جامه‌های خسروانی می‌پوشاند و شب هنگام او را به لشکرگاه ایران می‌رساند. زال و بزرگان ایران از او استقبال می‌کنند و او را بر تخت شاهی می‌نشانند. سپس به جنگ افراسیاب می‌روند. قارن پهلوان نامی ایران به میدان می‌رود و مبارز می‌طلبد و دلیرانه گروهی از لشکریان دشمن را به خاک می‌کشد. رستم به نزد پدر آمده و نشانی افراسیاب را می‌پرسد تا با او نبرد کند. زال می‌گوید افراسیاب زره و خفتان سیاه در بر و کلاه آهنین زراندود بر سر دارد که بر آن نوارهای سیاه آویخته است، ساعد بند و ساق بند آهنین دارد و مبارزی سخت هوشیار و حیله‌گر است. رستم به سوی افراسیاب می‌تازد. افراسیاب می‌پرسد که این جوان کیست و به او می‌گویند که او رستم پسر زال است. رستم به پیش رفته و دست دراز می‌کند و کمربند افراسیاب را می‌گیرد و او را از زین جدا می‌کند تا به لشکرگاه ایران برد. از نیروی دست او و تلاش افراسیاب کمربند پاره می‌شود و افراسیاب به زیر دست و پای اسبان می‌افتد. سواران افراسیاب گرد رستم را گرفته و افراسیاب را از میدان به در می‌برند. در همان زمان رستم دست چپ دراز می‌کند و تاج از سر افراسیاب برمی‌دارد. پهلوان جوان کمربند افراسیاب در دست راست و تاج او در دست چپ به لشکرگاه ایران باز می‌گردد. همین دلاوری و دستبرد، افراسیاب را تا پایان عمر از رستم ترسان ساخت و به پرهیز واداشت. پس از گریز افراسیاب سپاه ایران بر لشکر توران تاختند. جمعی کشته و گروهی سلاح و مهمات رها کردند و تا جیحون عقب نشستند. افراسیاب سرشکسته نزد پدر آمد و از دلیری رستم گفت. و به پدر گفت جز آشتی جویی راه دیگری وجود ندارد. پشنگ از سر صلح درآمد و به کیقباد نامه نوشت و آشتی خواست. شاه ایران بدان رضا داد. رستم با تصمیم شاه موافق نبود و گفت آشتی‌خواهی آن‌ها از روی نیرنگ است. اما کیقباد از مضرات جنگ گفت و رستم پذیرفت. قباد به پشنگ نامه نوشت که باید مرزهای تعیین شده در زمان منوچهر محترم داشته شود. پادشاه به سرداران خلعت و انعام شایسته داد و خود بنای گردش در مملکت نهاد سراسر آن را طی ۱۰ سال دید و رعیت را نوازش کرد. و چون مرگ را نزدیک و عمر را به پایان رسیده دید از چهار پسر خود، کی‌کاووس، کی پشین، کی آرش و کی ارمین، کاووس را پیش خواند و جانشین خویش گردانید. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. بسم الله #داستان_پانزدهم 🫅🏻 پادشاهی کیقباد (از نسل فریدون) ✍🏻 زال رستم را به آوردن قباد می‌فر
. بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 1️⃣ شماره یک 💥 داستان رفتن او به مازندران ✍🏻 کی قباد نخستین شاه سلسله کیان است. پس از درهم شکستن سپاه افراسیاب و بیرون راندن تورانیان از ایران صد سالی به آرام و ناز و سلطنت کرد و پس از آن از دنیا رفت و سلطنت را به پسر خود کیکاووس سپرد. پسر بر خلاف پدر تند و ناهوشیار و کم خرد و نابردبار و خودکامه و شتاب کار است. شاه روزی در گلشن با پهلوانان به میگساری نشسته بود که دیوی به هیئت رامشگر و مطرب به نزد شاه آمد و از مازندران و زیبایی آن گفت. شاه مفتون آن شده و قرار رفتن به آن سوی را مطرح کرد. جمع حاضران ناگزیر در موافقت با نیت شاه اظهار فرمانبرداری کردند. اما پس از بیرون آمدن از مجلس پیکی به سوی زال و رستم می‌فرستند تا شاه را از این تصمیم منصرف کنند. زال می‌گوید که آنجا سرزمین دیوان و جادوان است و پادشاهان قبلی همچون جمشید و فریدون هم با همه جلال و شکوه در صدد رفتن به آنجا برنیامند. اما کیکاووس خود را از آنها بزرگ‌تر خوانده و مصمم به رفتن است. او در مرغزاری خرم خرگاه به پا می‌کند و گیو را به غارت شهر و سوختن و کشتن مردم آنجا می‌فرستد. گیو با فتح و پیروزی باز می‌گردد. شاه مازندران پیامی نزد دیو سپید، بزرگترین دیو مازندران، می‌فرستد و از او یاری می‌خواهد. دیو به نیرنگ و شبانه ابری سیاه بر سر لشکریان ایران فرستاده و سنگ و چوب از آن بر سرشان فرود می‌آورد. گروهی کشته شده و جمعی به سوی ایران می‌گریزند. چشم شاه و پهلوانان که سالم مانده‌اند نابینا می‌شود. دیو بر کاووس می‌غرد و می‌گوید اگر از دیرباز با گرشاسپ پیمان نداشتم که ایران به جادو و نیرنگ ستیزه و جنگ نکنم تو را و پهلوانان را نابود می‌ساختم. سپس آنچه از سپاه ایران بر جای مانده به ارژنگ دیو می‌دهد که نزد شاه مازندران ببرد. یکی از سپاهیان که در حمله دیو سالم مانده بود نزد کاووس می‌آید و شاه او را به سیستان به نزد رستم و زال می‌فرستد تا یاری طلبد. فرستاده می‌رسد و پهلوانان از گرفتار شدن آن‌ها اندوهگین می‌شوند. زال، رستم را به مازندران می‌خواند و رستم علی رغم مخالفت از فرمان پدر سرپیچی نکرده و راه شش ماهه به مازندران را پی می‌گیرد. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. بسم الله #داستان_شانزدهم 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 1️⃣ شماره یک 💥 داستان رفتن او به
. بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 2️⃣ شماره دو 💥 هفت خان رستم ❌ قسمت اول ✍🏻 زال رستم را از راه کوتاهی که از آن به دو هفته می‌توان به مازندران رسید آگاه می‌سازد. راهی کوتاه اما پرخطر و دشوار. رستم دو روزه راه را یک روزه می‌پیماید و غذا ترتیب می‌دهد و از چشمه‌سارها آب می‌نوشد. تا به نیستانی می‌رسد، آنجا را برای خفتن به ایمنی مناسب می‌یابد. 🛑 خان اول: اما آن نیستان جایگاه شیری درنده است. شبانه شیر به سوی لانه برمی‌گردد که سواری با اسب می‌بیند و آهنگ دریدن اسب می‌کند. رخش دو دست برداشته و بر سر او می‌کوبد و به دندان پوست شیر گرفته و او را آنقدر بر زمین می‌کوبد که هلاک شود. چون بامدادان رستم از خواب برمی‌خیزد رخش را آشفته و شیری را کشته می‌یابد. او را از جنگ با درندگان سرزنش می‌کند، اما به هر حال از خان اول به سلامت می‌رهد. 🛑 خان دوم: رستم و رخش به بیابان گرم و سوزان و بی آب و علف می‌رسند. سوار ناامید میان مرگ و زندگی به درگاه خداوند می‌نالد. اندکی بعد میشی می‌بیند. افتان و خیزان به سمت او رفته، به چشمه آبی می‌رسد. آب می‌نوشد و رخش را آب می‌دهد و با افکندن شکاری رفع گرسنگی می‌کند. و بر میش و فرستنده میش آفرین گویان به خواب می‌رود. 🛑 خان سوم: مرغزاری است مسکن اژدهایی عظیم که شب هنگام بر سر رستم می‌تازد، رخش دو بار رستم را با کوفتن سم و کشیدن شیهه و بی‌تابی کردن از خواب بیدار می‌کند اما اژدها به جادویی هر بار ناپدید می‌شود. و رستم از اینکه رخش خواب او را بر هم زده خشمگین می‌شود. و مصمم که اگر بار دیگر او را از خواب بیدار کند سرش را از بدن جدا کند. اما در نوبت سوم به خواست خدا اژدها مجال ناپدید شدن نمی‌یابد و رستم به یاری رخش و نیروی خداداد اژدها را می‌کشد. 🛑 خان چهارم: در این خان دیو زنی جادوگر، خوان گسترده و میشی بریان و نان نرم و جام می بر خوان نهاده است و تنبوری در کنار خوان. رستم بر خوان نشسته و رفع گرسنگی می‌کند و از جام می نوشد و سپس تنبور به برگرفته و می‌نوازد. جادو به صورت زنی زیبا ظاهر می‌شود رستم با شادی جامی بدو می‌دهد و به شکرانه نام خداوند بر زبان می‌آورد. زن جادو از شنیدن نام یزدان تیره و سیاه می‌شوند و رستم به کمند می‌گیردش و به شمشیر دو نیمه‌اش می‌کند و سپس از آنجا روانه می‌شود. 🛑 خان پنجم: کشتزاری است سرسبز. رستم رخش را رها می‌کند و به خواب می‌رود. دشت بانو، نگهبان کشت از راه می‌رسد، چوبی بر پای رستم می‌زند که چرا اسب را در مزرعه او رها کرده است. رستم برمی‌خیزد بی آنکه سخنی بگوید دو گوش او را می‌کند و در کف دستش می‌نهد و باز دراز می‌کشد. دشتبان نالان نزد اولاد، مرزبان آن ناحیه می‌رود. اولاد با سواران آهنگ رستم می‌کند. رستم به رخش نشسته گروهی از آنان را کشته و اولاد را به کمند می‌گیرد. رستم او را نکشته و با پیمان اینکه اولاد جایگاه دیو سفید و دیگر دیوان و جایگاه زندانی شدن کاووس را به او نشان بدهد به راه ادامه می‌دهد. همچنین رستم به او وعده می‌دهد که به پاداش این خدمت، پس از اتمام کار، سلطنت مازندران بیابد. 🛑 خان ششم: رستم ارژنگ دیو را کشته و نَرَّه دیوانی را از دم شمشیر می‌گذراند و دیگران می‌گریزند. 🛑 خان هفتم: این خان همان دیو سپید است. اولاد از عادت دیوان که در نیمروز به خواب می‌روند رستم را آگاه می‌سازد و رستم صبر می‌کند تا گرمگاه فرا رسد و دیوان سر به بالین می‌نهند آنگاه وارد غار دیو سپید می‌شود. کشتن حریف در خواب رسم جوانمردی نیست. رستم بانگی برمی‌آورد و نعره‌ای سهمگین سر می‌دهد. دیو از خواب می‌جهد، با سنگ گران بر رستم حمله می‌کند. رستم تیغ می‌زند و یک پا و یک دست او را قطع می‌کند. دیو به سمت او حمله می‌کند جنگی سخت و دشوار در می‌گیرد. رستم در دل می‌گوید که اگر از این جنگ رهایی یابم دیگر در هیچ جنگی مغلوب نخواهم شد. و دیو سپید در دل می‌اندیشد که اگر از چنگ رستم خلاصی یابد به گوشه‌ای پناه برد. سرانجام رستم نهیبی زده و دیو را از زمین بر می‌کند و به بالای سر برده و بر زمین می‌زند، جگر او را بیرون کشیده به اولاد می‌دهد تا نزد کاووس و همراهان برد. چرا که علاج نابینایی آنان در این است که خون جگر دیو سپید در چشمشان چکانده شود. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. بسم الله #داستان_هفدهم 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 2️⃣ شماره دو 💥 هفت خان رستم ❌ قسمت
بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 2️⃣ شماره دو 💥 هفت خان رستم ❌ قسمت دوم سپس رستم نزد کاووس رسیده و چشمان او و پهلوانان را بینا کرده و بزمی می‌آرایند. کاووس نامه‌ای به پادشاه مازندران فرستاده و از او می‌خواهد که تسلیم شود. فرهاد از پهلوانان سپاه نامه را نزد شاه مازندران می‌برد. شاه مازندران با پاسخی نامساعد او را باز می‌گرداند. رستم داوطلب می‌شود که پیغام به نزد شاه مازندران برد تا شماره لشکریان و نیروی نظامی و وضع جنگی آنان را برآورد کند. گروهی به سرکردگی پهلوانی به استقبال فرستاده کاووس می‌آیند. رستم در راه درختی را بغل می‌کند و می‌پیچاند و از ریشه بیرون می‌آورد و مانند نیزه آن را میان سپاه مازندران پرتاب می‌نماید. عده‌ای مجروح و بی‌جان می‌شوند. طبق معمول پهلوان سپاه دست رستم را می‌فشارد. رستم متقابلاً چنان فشاری بر دست او وارد می‌سازد که ناخن و رگ و پوست آن فرو می‌ریزد. خبر به پادشاه مازندران می‌برند. او پهلوان دیگری کلاهور نام را می‌فرستد. کلاهور به نزد رستم آمده و به رسم خوش آمد گویی دست جهان پهلوان را به دست گرفته و می‌فشارد. آنگاه رستم چنان دست او را متقابلاً می‌فشارد و می‌پیچاند که از شانه جدا می‌گردد. کلاهور به نزد شاه برگشته و به او می‌گوید که صلح را بپذیرد. اما شاه موافق نیست. رستم به بارگاه شاه رسیده و با او برخورد تند می‌کند و به هنگام بازگشت از پذیرفتن خلعت او خودداری می‌کند. شاه مازندران سپاه کشیده و به جنگ کاووس می‌آید. جنگ گروهی آغاز شده و جمعی از سپاهیان دو طرف کشته می‌شوند عاقبت رستم جنگ کنان خود را به شاه مازندران می‌رساند و نیزه‌ای بر او می‌زند تا از روی اسب سرنگونش کند. شاه به جادویی خود را تبدیل به یک پاره سنگ می‌کند. رستم سنگ را به دوش کشیده و تا سراپرده کاووس آورده و بر زمین می‌افکند. همچنین تهدید می‌کند که اگر شاه از سنگ بیرون نیاید سنگ را با تبر و پتک پاره پاره کند. پادشاه بیرون آمده و به دستور کاووس او را پاره پاره می‌کنند. اولاد به پاداش راهنمایی‌ها به سلطنت مازندران می‌رسد. زال و رستم به سیستان برگشته و پادشاه به سرای خود می‌رود. و این چنین ماجرای هفت خان به پایان می‌رسد. پ.ن: بی‌مناسبت نیست گفته شود که مازندران شاهنامه، مازندران شمال ایران نیست و اینکه در برخی از کتاب‌ها آن را در مغرب ایران دانسته‌اند نیز ناصواب است. به احتمال قوی جایی در دامنه کوه‌های هیمالیا و هندوکش و نواحی مرتفع مجاور پامیر بوده است. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
بسم الله #داستان_هفدهم 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 2️⃣ شماره دو 💥 هفت خان رستم ❌ قسمت دوم
. بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 3️⃣ شماره سه 💥 داستان جنگ هاماوران ✍🏻 مدتی از سفر به مازندران و سختی‌هایش گذشت. بار دیگر نهاد ناآرام کیکاووس به شور افتاد و قصد کرد در قلمرو حکومت خود گردش کنند. از مطیعان خراج بگیرد و گردنکشان را گوشمالی دهد. به مرز توران و چین و مُکران گذشت و با شاه بربر جنگ آغازید. مردم شهر که تاب جنگ نداشتند تسلیم شدند. سپس به سیستان رفت و یک ماه میهمان زال و رستم شد. به هنگام مراجعت خبر طغیان شاه هاماوران و فرمانروای مصر و شام را شنید. ایران را به جهان پهلوان رستم و زال سپرد و با دلیران ایران به سرکوب کردن یاغیان به هاماوران تاخت. کاووس با کشتی از دریا گذشت و میان او و سپاه جنگ سختی درگرفت و جوی خون روان شد و از کشته پشته‌ها برپا گردید. سرانجام شاه هاماوران شکست خورد. شاه بربر و مصر و شام نیز از در آشتی و تسلیم درآمدند. شاه پیش از بازگشت به ایران آگاه شد شاه هاماوران دختری زیبارو به نام سودابه دارد. قصد خواستگاری کرد بی آنکه درباره صواب یا خطا بودن چنان پیوندی بیندیشد. شاه هاماوران این خواستگاری را خوشنود نداشت اما دخترش با او مخالف بود. پدر از بدِ بخت و شومی اختر به نداشتن پسر و داشتن دختر نالان می‌بود. عاقبت کاووس داماد شاه هاماوران شد. شاه هفته‌ای از کاووس و اطرافیانش پذیرایی کرد اما در مستی بر ایشان تاخت و همگان را به بند کشید و همچنین سودابه را به درون زندان انداخت. لشکریان ایران پس از این حادثه به ایران بازگشتند و دیری نگذشت که دشمنان از هر سو به ایران تاختند. اعراب مهاجم دست به غارت گشوده و افراسیاب که از گرفتار شدن کاووس آگاه گردیده بود با لشکری گران به ایران زمین درآمد. گروهی از بزرگان به سراغ زال و رستم رفته و درخواست کردند که یکی از آن دو پهلوان بر تخت سلطنت نشیند. آن‌ها قبول نکردند اما دامن همت برای نجات کاووس و دفع دشمنان به کمر سخت کردند. رستم با سپاهی از سیستان راهی هاماوران شد. شاه هاماوران از مصر و شام یاری خواست و آماده نبرد شد. رستم او را تهدید کرد که پادشاه را آزاد کند اما او نپذیرفت. رستم با هر سه شاه جنگید و یکایکشان را در هم شکست. شاه هاماوران بی یار و یاور ماند و سر تسلیم فرود آورد. پس از این فتح پیامی به قیصر فرستاده شد که به یاری کشور آباد بوم، ایران، سپاه فرستد تا افراسیاب را که با تمکین تمام در ایران نشسته بود برانند. جنگ آغاز شد و سپاه ایران چیرگی داشت و وعده‌های افراسیاب به سران سپاه کاری از پیش نبرد. در نتیجه افراسیاب گریخت و کاووس بی‌منازع بر کشوری از دشمنان تهی و صافی شده مسلط شد. همچنین رستم را عنوان رسمی جهان پهلوانی داد. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
. بسم الله #داستان_هجدهم 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 3️⃣ شماره سه 💥 داستان جنگ هاماوران ✍
بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 4️⃣ شماره چهار 💥 رفتن کاووس به آسمان ✍🏻 سبک سری کاووس را اندازه نبود. دستور داد کاخی با شکوه از جواهر و زر و سیم بسازند. پس از چندی ابلیس فریبکار بر او ظاهر گشت و از راهش بیرون برد. شیطان به او گفت که شان و جایگاه تو بالاتر از دیگر شاهان است. اما برتری منحصر به زمین نیست و در آسمان هم رازهایی است که نیاز به آگاه شدن دارد. پس باید خود به آسمان روی و در آنجا که سرنوشت آدمیان رقم می‌خورد ببینی که چه می‌گذرد. او کسانی به آشیانه عقابان بلند پرواز فرستاد تا جوجه عقابی چند برای او آورند و مدتی به پرورش آنها همت گماشت. چون به حد کافی نیرومند و قوی شدند تختی ساخت و چهار نیزه بر چهار گوشه آن نصب کرد. و بر نوک هر نیز قطعه گوشتی نهاد و پای چهار عقاب گرسنه را بر چهار گوشه تخت بست. عقابان برای رسیدن به گوشت رو به بالا به پرواز درآمدند و تخت را بالا و بالاتر بردند و چون نصیبی از گوشت نیاوردند خسته و فرسوده شده و از آسمان سرازیر گشتند و کاووس را در جنگلی نگونسار کردند. رستم پای در رکاب رخش آورد و به دنبال شاه در کوه و دشت گشت. و او را که مقدر نبود کشته شود، زیرا از نسل وی سیاوش و کیخسرو و دیگر شاهان کیان باید به جهان می‌آمدند، دل افسرده و پشیمان میان درختان بازیافت. کاووس هفته‌ای در پیشگاه خدا سر بر خاک تضرع نهاد سپس به دلجویی از بزرگان و نام آوران پرداخت. پ.ن: بد نیست بدانید که در سراسر شاهنامه هرجا در کلام فردوسی سخنانی درشت در حق زنان و تحقیر و تقبیح آنان آمده است همه از زبان مردان غیر ایرانی و درباره زنان غیر ایرانی است، همچون سخنان سروْ پادشاه یمن درباره دخترانش و سخنان افراسیاب در حق منیژه دخترش و سخنان شاه هاماوران در حق سودابه و سخنان طائر عرب درباره دخترش مالکه که شیفته شاپور ذوالاکتاف شده بود و به پدر خیانت کرد. @hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
بسم الله #داستان_نوزدهم 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 4️⃣ شماره چهار 💥 رفتن کاووس به آسمان
بسم الله 🫅🏻 پادشاهی کی‌کاووس (فرزند کیقباد) 5️⃣ شماره پنج 💥 جنگ هفت‌گردان ✍🏻 جنگ هفت‌گردان نیز از حوادث این دوران از پادشاهی کاووس شاه است بدین شرح که وقتی رستم به همراه سرداران جشن گاهی باشکوه در ریوند خراسان برپا ساخت تا روزی چند به باده نوشی سر کنند. روزی گیو در مستی پیشنهاد کرد که این مجلس بزم را به شکارگاه افراسیاب برند. از پهلوانان هفت نفر با نظر او هم داستان شدند. و سحرگاه روز بعد گودرز و گیو، طوس و گرگین، بهرام و زنگه شاوران و گستهم و گرازه همراه رستم دستان بدان شکارگاه شتافتند. و شکار کردند. هفته این چنین به خوشی سر آمد. روز هشتم رستم به پهلوانان گفت که بی‌گمان خبر را به افراسیاب رساندند و باید هوشیار بود. و به نوبت دیده بانی کرد. گرازه در دیده بانی بود که گرد سپاه در آن سوی جیحون دید. رستم و دیگر پهلوانان را آگاه کرد. جنگی سخت درگرفت گروهی کشته شده و جمعی گریختند. افراسیاب که انتظار چنین حمله‌ای نداشت، سران لشکر را به جنگ تحریک کرد. گرزم از لشکر توران بر گرگین تاخت و با نیزه اسب او را از پا درآورد. کیف به یاری گرگین رسید و گرزم را کشت. پیلسم برادر پیران به میدان تاخته و تیغی بر سر اسب گرگین زد، گستهم به یاری او رسید. پیلسم با هر دو درآویخت و زنگه شاوران به یاری دو پهلوان ایران آمد. اما او را از اسب بر زمین زد. گیو که آن حال دید به سه پهلوان ایران پیوسته و پیلسم با هر چهار دلیر درآویز شد. و با چهار پهلوان برابر بود. با آمدن رستم پیلسم گریخت. افراسیاب الکوس را که دم از جنگ با گیو و رستم می‌زد به میدان فرستاد. او با زواره روبه‌رو شد و پنداشت که او رستم است. زواره با نیزه بر او حمله برد. الکوس گرزی بر او زد که بیهوش از زین به زمین افتاد. الکوس پیاده شد تا سر از تنش جدا سازد. اما رستم که چنان دید به یاری برادر شتافت و الکوس را به نیزه برگرفت و کشت. ایرانیان یکجا حمله آوردند و شاه توران گریخت. رستم به سمت شاه حمله برد و تیری به او زد اما شاه گریخت. رستم و گردان ایران پیروز و سرافراز با غنائم به سوی کاووس آمدند. @hamkhaniketab