eitaa logo
همنشین مولا علی(علیه السلام)
8.4هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
712 ویدیو
27 فایل
اگر عاشق آقایی و به امیرالمومنین ارادت ویژه داری❤️ خوش اومدی💐😍 با شماییم با: ✔️آیات و روایات ✔️کلمات قصار ✔️حکایت ✔️ دلنوشته ✍️دریافت مطالب ارزنده شما🌺 @bamoola تبلیغات: @tablighat_hamneshin_moola ✅️ادمین تبلیغات @admin_drkanal 🖨کپی مجاز با صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️تفسیر دعای روز نوزدهم▪️ ⚫️بخش اول برکات‌ ماه‌ خدا در دعای‌ روز نوزدهم‌ ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ از خدا می‌خواهیم‌ که‌ برکات‌ این‌ ماه‌ شامل‌ حال‌ ما بشود و آن، این‌ است‌ که‌ می‌گوییم: «خدایا! حظ‌ و بهره‌ ما را از ماه‌ رمضان‌ فراوان‌ قرار بده» یعنی‌ ما را به‌ حد وافر از برکات‌ ماه‌ رمضان‌ بهره‌مند کن‌ و پیمودن‌ راه‌ به‌ سوی‌ خیرات‌ و اعمال‌ صالحه‌ را بر ما هموار و آسان‌ ساز و از حسنات‌ و کارهای‌ نیکی‌ که‌ در این‌ ماه‌ انجام‌ می‌دهیم، محروم‌مان‌ نکن. همان‌ طور که‌ واضح‌ است، در این‌ دعا در درجه‌ اول‌ می‌فرماید: خدایا از تو می‌خواهم‌ که‌ من‌ از برکات‌ این‌ ماه‌ محروم‌ نشوم؛ یعنی‌ بتوانم‌ دست‌ و پا بکنم‌ تا آن‌ چیزی‌ که‌ مایه‌ برکت‌ است، در این‌ ماه‌ شامل‌ حال‌ من‌ بشود و مطلب‌ دوم‌ این‌ که‌ آسان‌ بکن‌ برمن‌ عمل‌ صالح‌ را.«و سهل‌ سبیلی‌ الی‌ خیراته». حالا بعد از این‌ که‌ من‌ این‌ اعمال‌ خیر را به‌ جا بیاورم‌ و به‌ راه‌ خیر بروم‌ و حسنات‌ و کارهای‌ صالحی‌ انجام‌ دهم، تازه‌ می‌رسم‌ سر این‌ که‌ آیا خدا این‌ اعمال‌ مرا قبول‌ می‌فرماید یا خیر؟ چون‌ ممکن‌ است‌ که‌ انسان‌ اعمالی‌ به‌ حسب‌ ظاهر، صالح‌ به‌ جا بیاورد ولی‌ خداوند تبارک‌ و تعالی‌ قبول‌ نکند. چرا؟ از باب‌ این‌ که‌ نقایصی‌ در آن‌ بوده‌ است، مثلا اخلاص‌ در آن‌ نبوده‌ یا اشکال‌ دیگری‌ در آن‌ بوده‌ که‌ خدا قبول‌ نکرده‌ است، گرچه‌ من‌ خودم‌ خیال‌ می‌کنم‌ خیلی‌ کارهای‌ خوب‌ انجام‌ داده‌ام، ولی‌ پیش‌ خدا این‌ کارها خوب‌ نبوده‌ و آن‌ها را قبول‌ نکرده‌ است. این‌ است‌ که‌ می‌فرماید: خدایا! مرا محروم‌ نکن‌ از این‌ که‌ اعمال‌ صالحه‌ مرا قبول‌ کنی... ...
داستان بسیار زیبا از آهنگر و دیدار امام زمان🥺😭 امام زمان(عج) گرچه از چشمان ما غایب هستد، اما حضور دارند و از احوال ما آگاهند، و هر کسی قادر به دیدار ایشان نخواهد بود، مگر آنکه رضایت حضرت را جلب نماید؛ در ادامه داستانی از دیدار امام زمان(عج) با فردی آهنگر را بخوانید. شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: «یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم... 👇
داستانک📚 هفت سال در بنى اسرائيل قحطى آمد، حضرت موسى عليه السلام با هفتاد هزار نفر بيرون رفتند تا دعا كنند كه باران بيايد. خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى فرمود: موسى! چگونه اجابت كنم دعاى جمعيّتى را كه غرق در گناه هستند و گناهان بر ايشان سايه افكنده است و با خباثت باطن و غير يقين مرا مى خوانند و خود را از مجازات من ايمن مى دانند. اى موسى! برگرد و برو به نزد يكى از بندگانم به نام برخ كه دعا نمايد، تا دعاى او را بپذيرم. حضرت موسى عليه السلام در پى برخ رفت و او را پيدا نكرد، تا اين كه روزى حضرت در كوچه اى عبور مى كرد، ناگهان به بنده سياه پوستى برخورد كرد در پيشانيش آثار سجده نمايان بود و چادر شبى به خود پيچيده و گوشه آن را به پشت گردنش گره زده بود. حضرت به نور خدا او را شناخت و بر او سلام كرد و گفت: اسمت چيست؟ گفت: اسم من برخ است. حضرت موسى عليه السلام گفت: مدّتى در جستجوى تو بوديم، حال بيا برويم براى ما دعاى باران بخوان، برخ به ميان جمعيّت آمد و چنين دعا كرد: اللَّهُمَّ ما هذا مْن فِعالِكَ وَ ما هذا مِنْ حِلْمِكَ وَ مَا الَّذى بَدا لَكَ انْقَضَتْ عَلَيْكَ عُيُونُكَ أَمْ عانَدَتْ الرِّياحُ عَنْ طاعَتِكَ أَمْ نَفَدَ ما عِنْدَكَ أَمْ إِشْتَدَّ غَضَبُكَ عَلَى الْمُذْنِبينَ، الَسْتَ كُنْتَ غَفَّاراً قَبْلَ خَلْقِ الْخاطِئينَ، خَلَقْتَ الرَّحْمَةَ وَ أَمَرْتَ بِالْعَطْفِ أَمْ تَرينا أَنَّكَ مُمْتَنِعٌ أَمْ تَخْشى الفَوْتَ فَتُعَجِّلُ بِالْعُقُوبَةِ. 👇
داستانک📚 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ازْدی به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و می خواست دور هفتم را انجام دهد، که چشمش در سمت راست کعبه، به گروهی از حاجیان افتاد که گرد جوانی خوشرو و خوشبو حلقه زده اند. او دارای هیبتی مخصوص بود و برای حاضران سخن می گفت. ازدی به حضورش مشرّف می شود و سخنانش را می شنود.😍❤️ ازدی می گوید: خوش سخن تر از او کسی ندیدم و زیباتر از کلامش، کلامی نشنیدم، پرسیدم: این کیست؟ 👇
محبان مولا سلام 🖐 . . . چندخطی درباره مسابقه هفتگیمون... . . . اول از همه پاسخ ها همه باید در زمان اعلام شده ارسال بشن ... مثلا👈 وقتی زمان پایان مسابقه ۱۵:۰۰هست اگر ۱۵:۰۱ دقیقه هم ارسال کنید متأسفانه نمیتونیم بپذریم چون 👇 حق الناس هست و در حق بقیه افرادی که در تایم درست پاسخ درست رو ارسال کردن ظلم میشه👌 . . . 👇
📚داستانک در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه ، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است . او در بعضى از شب‌ها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد . شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت ، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست ! پیش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالى است ، یکى بردن این همه اثاث قیمتى ، یکى هم درآویختن با این زن ! در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد ، آن برق راه فکرش را روشن ساخت ، بدین گونه در اندیشه فرو رفت ، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مواخذه نمى کند ، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست ؟ ...
آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم براى ابد بسوزم . پس از اندیشه و تامل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت . چون آفتاب صبح دمید ، با همان قیافه ظاهر الصلاحى و چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله)آمد و در حضور آن حضرت نشست، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته ، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت: زنى بدون شوهر هستم ، ثروت زیادى در اختیار من است ، قصد داشتم شوهر نکنم ، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده ، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته ، جرات اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده ، اگر صلاح مى دانید شوهرى براى من انتخاب کنید . ...
. . ارتباط با فرزندان بدانیم و عمل کنیم📚🙌 در ارتباط با فرزندان یکی از اصلی‌ترین مواردی که به کیفیت و سلامت شیوه‌ی ارتباط والدین با فرزندان کمک می‌کند توجه به گستردگی ابزارهای ارتباطی است. برخی از والدین فکر می‌کنند، زمانی ارتباطشان با فرزندان قوی می‌شود که دائماً آن‌ها را در معرض سخنان و کلمات متعدد قرار دهند کلماتی که جنس تذکر، نصیحت و اموری از این قبیل دارد و این در حالی است که گاه با کلمات زیاد و فراتر از ظرفیت فرزندان، ارتباط به جای اینکه تقویت شود... گسسته‌تر از قبل خواهد شد و مسیر به سمت قطع پل‌های ارتباطی والدین با فرزندان پیش خواهد رفت.... اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
داستانک📚 . . صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که…». پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند. . . ...
مرحوم فخر المحققین سید محمد اشرف سبط سید الحكماء میرداماد رضوان اللّه تعالی علیه فرمود: اسحاق بن ابراهیم طاهری كه یكی از بزرگان بوده یك شب در عالم خواب آقا حضرت رسول اكرم - صلی الله علیه و آله - را دید، حضرت به او فرمود: قاتل را رها كن . با ترس از خواب بیدار شد. ملازمان خود را طلبید و گفت : این قاتل كیست و در كجاست ؟ گفتند: در اینجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل كرده است . او را حاضر كردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئی تو را رها خواهم كرد قاتل گفت : من با یكسری از رفقایم اهل همه فسادها و لااُبالی گری و عیّاشی و ولگردی بودیم با آنها مرتكب هر حرامی می شدیم و در بغداد بهر عمل زشتی دست می زدیم، یك پیرزالی برای ما زن می آورد. یك روز آن پیر زن بر ما وارد شد كه با خودش ‍ دختری بسیار زیبا آورده بود، آن دختر تا ما را دید و متوجه شد كه آن پیر زن او را فریب داده صیحه ای زد و بی هوش پخش زمین شد وقتی او را بهوش آوردند فریاد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسید و دست از من بردارید من این كاره نیستم و این پیر زن غداره مرا فریب داد و گفت در فلان محل تماشائی است و قابل دیدن است و افسانه هائی برایم بافت و مرا راغب گردانید من هم همراهش راهی شدم از خدا بترسید من علویه از نسل حضرت زهرا سلام الله علیها هستم ... . . 👇
داستان های از کسب روزی حلال💰 (این داستان:دام شیطان) یکی از شاگردان (آیة الله شیخ مرتضی انصاری) می‌گوید: در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب‌های متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم این بندها برای چیست؟ گفت: این‌ها را به گردن مردم می‌اندازم و آن‌ها را به سمت خویش می‌کشم و به دام می‌اندازم. روز گذشته یکی از طناب‌های محکم را به گردن شیخ انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است کشیدم، ولی افسوس که از دستم رها شد و برگشت. صبح نزد شیخ آمدم و خواب شب گذشته را برایش نقل کردم، فرمود، شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می‌خواست که مرا فریب دهد که با لطف خدا از دستش گریختم. ....