eitaa logo
همسفر
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
259 فایل
بریم سفر؟ ازین ظاهر و پوسته زندگی،به حقیقت هستی و سعادت و عاقبت بخیری البته۱ شرط داره این #همسفری: #نمازشب هدیه به ارواح مطهر تمام همسفران آسمانی ازجمله #پدرحقیر فاتحه+صلوات ارادتمند: راضیه علی اکبری عضو هیئت علمی دانشگاه و روانشناس @aliakbari20
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️خاطره ازدواج عقدکنان مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای شادی روح آقا داماد صلوات!"❤️ صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!"😅 مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!"😊 مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"🌸 و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند. حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم... ببخشید امشب عروسی داریم...😄 و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : خمپاره بریزید سرشون/ امشب عروسی داریم...😇 احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ ... سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.💚💚💚💚 یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند. _ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. _ چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه💚... و اینک معلوم شد که منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است. شادی ارواح طیبه شهدا خصوصا شهید مصطفی ردانی پور صلوات🌷 @hamsafar2
بچه‌ها رو با شوخی بیدار می‌کرد تا نمازشب بخونن؛ مثلا یکی رو بیدار می‌کرد و می‌گفت: بابا پاشو من می‌خوام نمازشب بخونم هیشکی نیست نگام کنه :)) یا می‌گفت: پاشو جونِ من ، اسم سه چهارتا مؤمن رو بگو توی قنوت نماز شب کم آوردم... شهیدمسعوداحمدیان 🌷
ندیدم آینه ای چون لباس خاکی ها همان قبیله که بودند غرق پاکی ها به عشق زنده شدن «عند ربهم» بودن شده ست حاصل آنان ز سینه چاکی ها دلیل غربت شان اهل خاک بودن ماست نه بی مزار شدن ها نه بی پلاکی ها به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر ست آی خاکی ها
بعضی چیزا یهو میشن!! مثلا کی فکرشو می‌کرد که ما هر وقت...هرکجای عالم... یه دختر کوچولو با کاپشن صورتی دیدیم یاد و بیفتیم؟ 🌷🌷🌷اللهم ارزقنا🌷🌷🌷 خدایا امسال شبای قدر برامون ازین نوع شهادت های خاص بنویس...
‌ در عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود ... ‌ آوینی
گام برداشتن در جاده هزینه میخواهـد ! هزینه هایی که انسان را عاشق و بعد میکند
آرزوی ایران عزیز است https://life.irna.ir/news/85669510/ بخوانید و لذت ببرید از وجود این زنان گمنام و آزاده