🔰 #همسفر_شهدا
🌸به یکی از تیمهای #فوتبال علاقه پیدا کرد. خیلی شدید طرفدار آن تیم شده بود. اما به لطف خدا این علاقه کاذب و بیمورد را کنار گذاشت.
🌺میگفت: به جای تماشای فوتبال و علاقه بیش از حد به تیمها، باید خودمان #ورزش کنیم.
🌼می گفت : بجای اینکه وقت و عمرتان را صرف #آبی و #قرمز کنید، خودتان بازی کنید تا بدنی قوی داشته باشید.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🌸برنامه #فوتبال سید هم مثل یک کلاس #آموزشی بود. او با برخورد خوب خودش کاری کرده بود که کسی سر دیگری داد نمیزد.
🌺در حالی که همه بچهها در اوج هیجان بودند هیچکس حرف زشت از دهانش خارج نمیشد.
🌼بچهها میتوانستند دوستانشان را برای فوتبال بیاورند. می گفت: اینجا بهترین مکان برای #جذب نیروست.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا 🌸برنامه #فوتبال سید هم مثل یک کلاس #آموزشی بود. او با برخورد خوب خودش کاری کرده بود
🔰 #همسفر_شهدا
✳️ #جذب_حداکثری
🌸دوستم اومده بود دنبالم که با بچه های مسجد بریم #فوتبال ؛ اما من از #بسیج و #مسجد و... ذهنیت خوبی نداشتم ، به هر حال رفتیم #ورزشگاه
🌺موقع یارکشی شد و من احساس غریبگی می کردم. نگاه سید یکدفعه به من افتاد. با #لبخند بر لب به سمت من آمد و جوری باهام احوالپرسی کرد که انگار سالهاست منو می شناسه.
🌼اونروز سید من رو تو تیم خودش برداشت. چند بار هم به من پاس داد. حسابی باهاش رفیق شدم.
🌸دوستم پرسید: آقا سید چطوره؟! گفتم: خیلی باحاله، کاشکی زودتر باهاش رفیق شده بودم.
🌺بعد از فوتبال آقا سید گفت: دوست داری بیای تو #کانون_شهید_آوینی ، ما اونجا هم کلاس مختلف داریم هم اردو هم ...
🌼شب با پدرم رفتیم #مسجد. بعد از نماز بچهها دور آقا سید جمع شده بودند. آمدیم جلو. سید بلند شد و با ادب سلام کرد. بعد با پدرم مشغول صحبت شد.
🔴👈من از آن روز عضو کانون شدم. هر شب #مسجد و... #نماز هایم را هم شروع کردم. همه اینها را مدیون سید هستم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🌸سید اولین اردوی بلند مدت را برای کانون نوجوانان #شهید_آوینی در دماوند برنامه ریزی کرد.
🌺برنامهها خیلی خوب اجرا شد. #کوهنوردی ، #فوتبال ، #نماز_جماعت و... معمولاً این برنامهها خالی از مشکلات نیست.
🌼سید در این شرایط بهترین تصمیمها را میگرفت. کاری میکرد که بچهها احساس خستگی و دلزدگی نکنند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅ #صبح_جمعه بود. با دوستان از جلسه دعای ندبه برمیگشتیم. دو نفر در آن سوی خیابان ایستاده بودند. خودشان را مخفی کرده بودند. اسم سید را میآوردند و مسخره میکردند.
❇️سید یکدفعه به آنطرف رفت. با خودم گفتم: حتماً یک دعوای حسابی راه میاندازد. به دنبالش دویدم. یکدفعه در مقابل آن دو نفر قرار گرفت. فکر نمیکردند که سید به سراغشان بیاید.
✳️آنها را شناختم. قبلاً از بچههای بسیج بودند. اما به خاطر دوستان بد از مجموعه جدا شده بودند. سید با لبخندی بر لب به آنها سلام کرد و دست داد. از خجالت گوشهایشان سرخ شده بود.
🔸بعد حالشان را پرسید و گفت: چرا #مسجد نمیآیید!؟ در مورد برنامه #فوتبال و... صحبت کرد. بعد هم خداحافظی کرد و رفتیم. سید با این کار نحوه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان میداد.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی