✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به
حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج)
💔 #بوی_یاس_و_نرگس
قسمت 1⃣
گفت :
نام حضرت فاطمه(س) معجزه میکنه
گفتم : چطور ؟😳
آهی کشید و گفت :
جریانش مفصله
پارسال دی ماه بود
یه شب بدجوری حالم گرفته بود😞
به خاطر مشکلات زیادم
نمیدونم چند ساعت 🕔 بود پشت سر هم
با حالت اضطرار میگفتم :
#یا_حضرت_فاطمه !
با همون حالت خوابم برد
فرداش مثل همیشه رفتم مدرسه ابتدایی
سر کلاس پنجم
اصلا انتظار یه اتفاق جدیدو نداشتم
ساعت یه ربع به هشت🕗
گوشیم زنگ خورد ☎️
گفتن :
معاون اداره باهات کار داره
شماره تو نداره ، بهش زنگ بزن
معاون اداره ؟ 😳😳
من ؟ 😵😵
بهش زنگ زدم
بعد از احوالپرسی گفت :
✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به
حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج)
💔 #بوی_یاس_و_نرگس
قسمت 2⃣
بعد از احوالپرسی گفت :
بیا اداره
میخوایم از حالا بیای و تو حوزه ی پرورشی معاون یا مربی بشی
چیییییی 😳😳😳
ازش تشکر کردم و بعد هم خداحافظی
گیج بودم
من خرداد ماه رفته بودم اداره و فقط به صورت شفاهی خواستم که منو واسه پرورشی قبول کنن
همون لحظه هم شنیدم که : نمیشه 😐
و دیگه قضیه رو پیگیری نکردم
اما حالا
وسط سال تحصیلی😲
میگن بیا برو پرورشی
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
اما فهمیدم
هر چی که بود
این اتفاق عجیب
به خاطر ذکر #یا_حضرت_فاطمه ی دیشب بود
✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به
حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج)
💔 #بوی_یاس_و_نرگس
قسمت 8⃣
وسط گریه هام خطاب به آقا(عج) میگفتم :
" آقا جان ! فقط دلم به این خوشه که
بیشتر از قبل بتونم برای شما کار کنم "💝
اعتراف میکنم
اگه ذکر #یا_حضرت_فاطمه ی اون شب نبود
خودمم شک میکردم که کارم درسته یا نه
اما هر بار که یاد این ذکر عجیب💘 میفتادم
دلم قرص میشد که
همه چی اراده و خواست خود خانمه(س)💔
و باز یاد خاطرات رهام نمیکرد:
بچه ها اول سال وقتی معلم وارد کلاس میشد
میگفتن : " برپا ، خانم گلم بفرما..."😅
من اما بهشون گفتم بگن :
" اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب(س) "😍
چرا فکر میکنیم ابتداییا حالیشون نیست و نمیتونن ؟
و امام زمانو نمیشناسن ؟
ما مقصریم اگه نمیشناسن🙊
میدونی؟
آدم دلش خیلی میسوزه که
امام زمانش چقد همه جا غریبه 😩
تو خونه ها ، تو مدرسه ها ، تو کوچه خیابونا ، تو دلها😢
واسه همین خیلی از خدا میخواستم
کمک کنه این بچه ها امام زمانی بشن
✅ ادامه دارد....
💚 دلتنگیای امام زمانی
مولای غریبم❗️
آنقدر در بیابانِ سرگردانی
چرخیدم و چرخیدم 🚶🚶🚶
آنقدر این گوشه و آن گوشه
دنبال کمی از عطر نابت💐
سرک کشیدم
که پاهایم تاول زد 🤒
و این تاول ها درد عجیبی دارند 😢
💢و چقدر راه های اشتباه
مرا از محبتت دورتر و دورتر کرد😩
باید گوشه ی چادر مادر(س)را😍
محکم میچسبیدم
تا در صحرای فراقت گم نمیشدم 😭
#مولایَ_یا_صاحب_الزمان ❗️
#یا_حضرت_فاطمه
💠 سفر به قزوین
✅ قسمت اول
واسه اولین بار میخواستم برم قزوین 🚌
منزل یکی از بستگان
قبلش به خدا گفتم
خدایا کاری کن این سفر واسم یه سفر معنوی بشه
تو اتوبوس🚎
طبق عادت همیشگی که خوابم نمیبرد شروع کردم قرآن خوندن 📖
حدود هفت جزء قرآنو خوندم به نیت شهدا🌷
و چه لحظه های قشنگی بود🙂
قزوین که رسیدم بعد از دیدن بستگان
به عنوان اولین جای دیدنی رفتیم باغ وحش 🐵
من عادت داشتم هر روز یه ذکری رو مرتب تکرار میکردم
و اون روز نوبت ذکر #یا_حضرت_فاطمه بود
که عزیزترین ذکره برام😍
باغ وحش مخصوصا قسمت پرنده ها 🐤🐦🐧خیلی خیلی زیبا بود
و پر از عشق به آفریدگار این همه زیبایی💓
💠 ادامه دارد....
✅ ارسالی کاربران
💠 سفر به قزوین
✅ قسمت دوم
رسیدیم به قفس شیر
دیدم شیر زبان بسته رفته تهِ قفس 🐅 مظلومانه نشسته
خیلی دلم براش سوخت😔
اما مردم زیادی جمع شده بودن
که ببیننش
و اون اصلا به مردم واکنش نشون نمیداد😐
من همچنان داشتم ذکر میگفتم
یهو به ذهنم اومد اول برای آرامش حیوون بیچاره🙁
و بعدم برای اینکه بیاد پیش مردم ،
ذکرو جوری بگم که روش اثر بزاره
تو چشمای معصومانه شیر نگاه کردم اونم خیره شده بود😄
با قدرت و از ته دل میگفتم
#یا_حضرت_فاطمه
چند دقیقه نگذشت
شیر خیلی آروم بلند شد و اومد طرف ما 🐅
و دقیقا کنار شیشه ای که ایستاده بودم نشست😃
فدای بانوی بی نشانم
که نامش آرامش دهنده ست😍
#یا_حضرت_فاطمه
💠 ادامه دارد
✅ ارسالی کاربران