eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
❣سلام امام زمانم 🌸 میان آسمان قلب زارم نوشتم نڪتہ اے را بر نگارم 🌸 بہ غیر از دیدن آن روے ماهٺ امید و آرزو در دل ندارم 🌺 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ 🌺 ❣ @hamsar_ane
💃 👈اول اینکه خانم ها هروقت شوهرتون براتون چیزی خرید حتی اگه یه کش مو بود کلی ذوق کنید و تشکرکنید ازش اینجوری تشویق میشه برای کارای بزرگتر❤️☺️ 👈دوم اینکه ازش تعریف کنید اینجوری اعتماد بنفسشو میبرید بالا...😃 مثلا من خودم وقتی ب نامزدم میگم قربون چشم و ابروی قشنگت😋 یا تو بهترین و قوی ترین مردی ک من دیدم یا فدای قد بلندت💋کلی ذوق میکنه و اونم ازم تعریف میکنه😃😍 👈سوم اینکه ب خودتون اهمیت بدید و خودتونو تو الویت بزارید اول غذا رو مال شوهرجان😍بعد واسه خودتون و بعد واسه بچه هاتون بکشید.😊 دراخر حتما تو خونه شیک کنید و ب پوست و موتون برسید و حسابی از اقایی دلبری کنید😍💋❤️تاهم ارزشتون بالا بره و هم چشم و دلشونو سیر کنید😊 ❣ @hamsar_ane
💟خانومایی که تواین اوضاع اقتصادی شاهد بی حوصلگی های اقای همسر هستید😞 و گاهی هم کلی ازشون دلگیرمیشید و همش انتظار حرف زدن و محبت و توجه و ....دارید...⁉️ اوای اینکه خواهش میکنم یکم این اقای عزیز خونه رو درک کنیم😅 ❌خیلی واقعا این اوضاع سخته.... فکرشو کن از صبح تا شب بری سخت کار کنی....😓 تازه بزووووور خرج و مخارج خونه و خورد و خوراک... قسط ماشین و خونه... وام بانکی و هزاررررر خرج دیگه رو برسونی....😪 دیگه انقدر این ذهن و تن خسته اس که دیگه نمیکشه به خیلی چیزا فکرکنه😢..... خلاصه که هوای همسرجانمون💞 رو داشته باشیم و کاری نکنیم که شرمنده بشن☹️ ✨و درآخر پیشنهاد میکنم حتماااااا انجام بدید😊😍👇 وسعت_رزق 🌸✨مداومت بر اسم شریفه 《 یا شکور 》 برای وسعت رزق و روزی مجرب است✨ ❣ @hamsar_ane
🎀 🗓 :1⃣2⃣ 📖 لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!» خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.» ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.» ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» ادامه دارد...✒️ ☘ 🎀 🗓 :2⃣2⃣ 📖 اهسته و زیر لب به خدیجه گفتم:به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.» خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد. 🔸فصل چهارم روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم. در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم. چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان». آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود. ادامه دارد...✒️ ☘ 🎀 🗓 3⃣2⃣ 📖 دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبند و شعر می خوانند. وسط سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.» همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی. چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.» یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری که صمد فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم. ☘ 🎀 🗓 :4⃣2⃣ 📖 طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل تر کرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند. صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدل روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت. مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.» رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم،
اما انگار کسی حواسش به طناب نبود، روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند. مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...» خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!» ادامه دارد...✒️ ❣ @hamsar_ane
هفته پیش ارسالی از کاربران عزیز😍 ان شالله همیشه خوش باشید کنارهم❤️ ❣ @hamsar_ane❣ شماهم بفرستید جوابای عالیی میگیرید😜 ✅میتونید جواب چالش هاتونو به ایدی ادمین بفرستید😍🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری موهاتون فر کنید😍😍 باورتون میشه؟😳⁉️😊 ❣ @hamsar_ane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ایده_متن #دلبری این متن رو بنویسین روی کاغذ قبل اومدن همسر بزنین پشت در ورودی یا توی سینی چایی یا کنار ظرف میوه ای که آماده کردین😊 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 عشق را دنیا به نام ما نوشت عاشقم من، عاشق این سرنوشت در کنارت بی خیال و راحتم با تو این منزل شده همچون بهشت❣ ❣ @hamsar_ane❣
💃💃 📌‌اگه خانوما بدونن چقدر عشوه و ناز برا مردان دوست داشتنی و لذت بخشه به جای وقت صرف کردن برای آشپزی و بساب و بشور، عشوه ریختن را یاد می گرفتن و انجام میدادن و اگر به خوبی و به جا و به اندازه باشه جای همه چیز رو می گیره 👈به شما بگم عشوه گری حتی از زیبایی صورت و اندام و خوش تیپی هم مهمتره چون محرکتره. فرق زن با مرد در چیست!؟ زنی که حرکات و عشوه های خاص زنانه نداشته باشه و رفتار و حرف زدنش مردونه باشه به چه درد شوهر می خوره؟ خب مرد اگه می خواس با یک زنِ مرد ازدواج کنه اصلا چرا ازدواج کنه؟ خب دوستای هم جنس خودش بودن که ، براش بس بود دیگه ❣ @hamsar_ane
👇 وقتی خیار میخرید اول بشوریدش بزارید خشک بشه وقتی خشک شد توی یک ظرف در دار دو لایه دستمال کاغذی حوله ای بزارید خیار رو میچیند بعد دو لایه دیگه دستمال روش میزارید و درش رو ببندید اینجوری خیار تا سه هفته تر و تازه میمونه ❣ @hamsar_ane