eitaa logo
همسرانه
118 دنبال‌کننده
716 عکس
163 ویدیو
9 فایل
ویژه بانوان متاهل Eitaa.com//hamsaranah وابسته به همسان گزینی هیات حریم حوراء یزد @harime_haura
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت چـهـل و هـفـتـم {منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود. سال ها غذایش پوره بود، حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود بشان سر بزند. نشست کنار منوچهر گفت: «این ها را ببین. عین دو تا مرغ عشق می مانند.»} از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم؛ که منوچهر را دوست داشتم و بهش نگفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت:«یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده ام، اما نمی توانم.» دایی شاعر است. به دایی گفت:«من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید.» دایی قبول کرد، گفت: «می آورم خودت برای فرشته بخوان.» منوچهر خندید و چیزی نگفت. بعد از آن، نه من حرف رفتن می زدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار می شدم، به قدری فشارم می آمد پایین که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهراً حالش خوب بود، حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد، اما به فکر رفتن منوچهر نبودم.... ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرداب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم. گفت: «زود بیاوریدش بیمارستان.» عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت:«یک لحظه صبر کنید.» سرش روی پام بود. گفت:« سرم را بیاور بالا.» خانه را نگاه کرد. و گفت:«دو روز دیگر تو بر می گردی.» نشنیده گرفتم. چشم هایش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید «رسیدیم؟» گفتم: «نه چیزی نرفتیم.» گفت:«چه قدر راه طولانی شده. بگو تندتر برود.» از بیمارستان نفرت داشت. گاهی به زور می بردیمش دکتر. به دکتر گفتم: «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمی شود. یک سرم بزنید، برویم خانه.» منوچهر گفت:« من را بستری کنید.» بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده. توی اتاق چشمش که به تخت افتاد نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که تخت رو به قبله است. تا خواباندیمش روی تخت، سیاه شد. من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود. باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد. انگار خیالش راحت شد تنها نیستم، شب آرام تر شد. گفت:« خوابم می آید ولی انگار چیز تیزی فرو می رود توی قلبم.» صندلی را کشیدم جلو. دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید. ادامه دارد... @hamsaranah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃 آقایون زمانی به حرف زدن علاقه نشون میدن که هدف بحث دقیقا مشخص شده باشه مثلا اگه میخواهید با شوهرتون درمورد ریاضی بچه ها کنید نگید: میخوام راجع به بچه ها صحبت کنیم بگید: می‌خوام راجع به نمره های ریاضی بچه‌ها حرف بزنیم، ببینیم چیکار می‌تونیم بکنیم که نمره هاشون بهتر بشه کلا هدف بحث رو قبل از شروع صحبت با شوهرتون مشخص کنید! @hamsaranah
خداوندا در این روزای پایانی ماه رمضان رخصت مهرورزی و عشق دوباره به ما ببخش خدایا درهای فراوان نعمت را بیش از همیشه به رویمان باز کن و سلامتی و عاقبت بخیری نصیبمـان کن @hamsaranah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چیزی که به تو ربطی داشته باشد دوست داشتنی ست. از دلتنگی ام بگیر ... تا جای خالی ات ! @hamsaranah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به همسرجان😍 هیچ میدانستی زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .😍😍 @hamsaranah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ وقتی شوهرتون چیزی میخره دو تا انتخاب دارید! 🔱 یا خوشتون بیاد و استفاده کنید و ازش تشکر کنید و یا اینکه غر بزنید و ایراد بگیرید و یا حتی بدتر استفادش نکنید! 🔵حتی حتی حتی اگر خرید بد بود استفاده کنید و به فکر راه چاره باشید!به فکر پیشرفت مرحله به مرحله در خریدش! ❌نه اینکه با غر زدن و یا استفاده نکردن کلا از خرید منصرفش کنید و یه طوری بشه که اسم خرید برای شما میاد کلا فراری بشه! خانوم جان انتخاب با خودته😃👏 پس سیاست داشته باش.... 🍃🌼 @hamsaranah
تقدیم به همسرجان😍 روی ماه تو را دیدم 🌙 و عیدم شد😍 مگر ماه تر از ماه دلم .. 😍💓 ماهی هست؟ @hamsaranah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا