❤️🍃❤️
#خانمهابخوانند
🤭"ای کاش #زن_زندگیام این #رازها را میدانست!"
2⃣1⃣هرگز خیال نکن من آدم کامل و بی نقصی هستم. ‼️
👌اما بدان که تمام سعی ام را می کنم تا قهرمان زندگی ات باشم.💪
✍به یاد داشته باشد که
من #عاشـــــــــــــــــــق
👌زنی قوی
و توانمند
و مستقل هستم
❌نه زنی نیازمند و وابسته.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_31
هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد (صوفی یه استراحتی به خودتون بده.) و رفت، ناراحت و پر غضب..
صوفی پوزخند زد ( اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..).
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود.. اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟ شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست.. دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود.. ایرانی و دست و دلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟ با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی (سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمیسازه.. بخور حالتو بهتر میکنه.. )
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان میشوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده میلرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد..
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم (تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوردی.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت بگردی؟؟)
و چقدر اعصابم را بهم میریخت با حرفهایِ پیرمردانه اش (صوفی ادامه بده..)
صوفی که دست به سینه و به دقت نگاهمان میکرد، رو به عثمان با لحنی پر کنایه گفت ( اجازه هست؟؟)
نفسهای تند و عصبیِ عثمان را کنار گوشم حس میکردم. لبخندِ صوفی چقدر پر کینه بود..
( بعد از اون صبح؛ دیگه برادرتو زیاد میدیدم.. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادمم شده بود.. من اونجا بی پناهی رو به معنای واقعی کلمه دیدم و حس کردم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمیشدم.. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نذاشت.. اون با تموم توانش خارم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم.. اما اینو خوب میدونم که (خدا و عشق ) بزرگترین و مضحکترین دروغیه که به بشریت گفتن.. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارتها رونمیکشیدم.. )
صدایش بغض داشت. پوزخند روی لبهایش نشست ( هه.. برادرت بدجور اهل نماز بود.. اونم چه نمازی.. اول وقت.. طولانی.. پر اخلاص.. تهوع آور.. احمقانه… ابلهانه.. راستی بهت گفتم که یه زن داداش نه ساله داری؟؟ اوه یادم رفت ببخشید.. یه خوونواده مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دست خوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خوونواده بدخت رو که یه دختر بچه ی ظریف و نحیفِ نه ساله بود، به عقد برادرت درآورد.. یادمه بعد از چند روز شنیدم که جون داد و مُرد.. تبریک میگم بهت.. اوه ببخشید، تسلیت هم میگم.. البته اون بچه خیلی شانس آوردااا.. آخه زیادن دختربچه هایی که اینطور مورد لطف قرار گرفتنو موقعِ به دنیا اومدن نوزاده بی پدرشون از دنیا رفتن یا اینکه موندنو دارن سینه ی نداشت شونو واسه خوراک روزانه تو حلق بچه حرومزاده شون میذارن..)
چی داشت میگفت..؟؟ حالا علاوه بر درد؛ تهوع هم به سلول سلول بدنم هجوم آورده بود..
ادامه دارد...
‼️ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨﷽✨
#ســـلام_صبح_آدینهتون_بخیر_و_شادی ☕️🌸🍃
آرزو میکنم دقایق امروز
بـراتون سرشـار از عــشق💖
سلامتی برکت وتندرستی باشه...
و به هر آنچه آرزویش را دارید برسید
آدینه تون سرشار از دعای خیر....🌸🙏
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@kodaknojavan
🌹امام صادق عليه السلام:
✍شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد:
💠در وقت نماز
و چگونگى مواظبتشان بر آن
✅در نگهدارى اسرارشان از دشمنان ما
🤝 و در همدردى و كمك مالى به برادرانشان
📚ميزان الحكمه جلد6 صفحه 114ـ
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#بانـــــــــــــــــــــــــــــــو👱♀
🎀صبحها برای همسرت #صبحانه درست کن.
😍 #ساعتی کنارش بنشین
😊 و با #خوش_رویی بدرقه اش کن.
😘 #بوسه_ای که چاشنیش روز خوبی داشته باشید باشد
👌 رو فراموش نکن...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همـــسرانه
👈اگر کاری برای همسرتون و ابراز عشقتون انجام میدید
✍ سعی کنید زبونی هم بگید.
👌مثلا بگید به خاطر #شوهرگلم که از سرکار اومده
و برای #رفاه حال منو بچه هام کار کرده
یه چایـــــ🍮ـــــی میارم که
👌بدونه چقدر کارش برام ارزش داره
👈اگه این حرفا براتون سخته کم کم شروع کنید.
⏪باید یخ رابطه بشکنه
و دوباره مثل دوران شیرین #نامزدی
#شیطون و #مهربون بشید.❤️💃💅💋
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#آقایان_بدانند
لطفا مرد باشید...👨🏻
👌میدونی آقا...
👩خانم ها #طبع_لطیفی دارند.
👈از صبح چشمشون به دره تا مردشون رو ببینن
🍲غذا می پزن
👶بچه رو می خوابونن
💋💄به خودشون میرسن و...
😉همه واسه اینه که شما کیف کنیند
😘عاشقشون بشین
😊 و جذابیت زنانه ش رو شکوفا کنین
👈حالا اینکه هر وقت از راه میاین بگین خسته ام
🔻 این دل خانم رو میشکنه...
👈از قدیم گفتن سر شکسته رو میشه درمون کرد
‼️دل شکسته رو نه!
👈پس همیشه یه جمله رو آویزه گوشتون کنیند :
#مشکلات را در #جاکفشی بگذارید
و با #لبخنـــــــــــــــد وارد شوید😄😍
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_32
نمیتوانستم باور کنم. یعنی اصلا نمیخواستم که باور کنم. با تمام توان تحلیل رفته ام به سمتش خم شدم.. ( چرنده.. مزخرفه.. تمام حرفات مزخرف بود.. امکان نداره که برادر من چنین کارهای کثیفی انجام بده.. شما مسلمونااا همه تون یه مشت روان پریش هستین..)
صوفی نگاهم کرد.. سرد و یخ زده ( بشین سرجات بچه.. من انقدر بیکار نیستم که واسه گفتن یه مشت دروغ و چرندیات؛ از اونور دنیا پاشم بیام تو این شهر نفرت انگیز، که هر طرفش سر میچرخوندم برادرتو اون خاطرات نحسشو ببینم.. اصلا چرا باید اینکارو بکنم؟؟ بابای میلیاردر داری؟؟ یا شخصیت مهم سیاسی ؟؟ چی با خودت فکر کردی کوچولو؟؟ اگه من اینجام فقط و فقط به خاطر اصرارهای دیوونه کننده ی این دوست بی عقلته.. اونجایی که تو فکر میکنی با رفتن بهش، میتونی برادرِ مهربون و عاشق پیشه اتو پیدا کنی، خوده خوده جهنمه.. و شک نکن که برادرت یکی از مامورهای عذابشه.. اصلا به فرض که همه چیز در مورد برادرت دروغ بوده.. اصل ماجرا چطور؟؟ اونا رو میتونی انکار کنی؟؟ با یه تحقیق کوچیک میتونی خیلی بیشتر از جنایتهایی که من تعریف کردم رو پیدا کنی..
اصلا دانیال فرشته.. با مبنای وجودی این گروه، که به هوایِ داشتن برادرت؛ میخوای عضوش شی چیکار میکنی؟؟ بریدن سر.. آواره کردن مردم.. تجاوز به زنان و دختران.. کشتن زن و بچه.. با اینا چجوری کنار میای؟؟ فکرکردی میری و اونا یه گروه ویژه با تمام امکانات میذارن در اختیارت که بری، پیداش کنی؟؟ نه.. باید سرویس بدی.. مثه همه اون بدبختایی که دارن سرویس میدن، چه داوطلب، چه گول خورده مثه من.. میدونی فلج شدن یعنی چی؟؟ ایدز یعنی چی؟؟ سقط جنین یعنی چی؟؟
اینکه ندونی کدوم یکی از اون سربازا، پدرِ بچه ی تو شکمتِ یعنی چی؟؟ تو اردوگاهی که بودم اکثر زنها از فرط جهاد نکاح دیگه توانایی راه رفتن نداشتن.. فلج شده بودن.. روز و شب از درد به خودشون میپیچیدن و ضجه میزدن.. اما هیچکس دلش نمیسوخت.. عفونت و نکبتی سرتاسر وجود اهالی رو گرفته بود.. فکر میکنی سرآخر چی شد؟؟ یه فرمانده ی جدید اومد واسه بازرسی و گفت (مردان جنگ، زنان تازه نفس میخوان.. اینا دیگه به درد نمیخورن..) یه عده که وضعشون بهتر بود رو بردن واسه درمان.. یه عده رو که پشیمونی شونو فریاد میزدن، سر به نیست کردن.. موندن یه گروه که انقدر حالشون وخیم بود، که ارزش درمان یا حتی کشتن رو هم واسشون نداشتن.
حدس بزن باهاشون چیکار کردن؟؟ با یه ماشین بردن بیرون از اردوگاه و ولشون کردن. وسط بیابون.. منم یکی از همونام.. تب داشتم.. میلرزیدم.. مدام بالا میاوردم.. اما بر خلاف خیلی از اون زنها زنده موندم.. چون انگیزه داشتم.. واسه زنده موندن، کشتنِ دانیال بزرگترین انگیزه ی ممکن بود.. میدونی تا خودمو برسونم به مرز،چقدر پیاده روی کردم؟؟ چقدر زمین خوردم؟؟ چقدر ترسیدم؟؟ چقدر اشک ریختم و جیغ زدم؟؟ چقدر لرزیدم و درد کشیدیم؟؟ اما هر طور بود زنده موندم..
ادامه دارد…
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
#سلام_صبح_زیباتون_بخیر 🌸 🍃
به خرداد ماه خوش آمدید 🌸 🍃
صبح اولین روز خرداد ماه شما
بخیر و خوشی 🌸🍃😊
بیدارشو☀️
🍃🌸اولین روز خرداد
آخرین ماه بهار ازراه رسید🌸🍃
قدمش بخیر 🏃♀آرزومیکنم🙏
شروع این ماه پایان تمام
غم هاتون باشه🌸🍃
شروع بهترین ها ...
پرازموفقیت وشادی😊
قدر بهار را بدونید🌸🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@ravankhob
🌹امام صادق علیه السّلام:
💥چشم زدن حقیقت دارد
🔴نه تو از چشم دیگران در امانی
و نه دیگران از چشم تو
💢پس هرگاه به ترس افتادی
🔰۳ بار بگو
«"ما شاء الله"
لا قوة الا بالله العلی العظیم»
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@hamsardarry
❤️🍃❤️
#هنرهمســــــــــــــــــــــرداری
👈زوجین باید سعی کنند
🔻هنگامی که بحث بینشان بالا میگیرد
⏪کوتاه بیایند
✍ و این دلیل بر باخت نیست
👈اگر هرکدام در پی نشان دادن
قدرت کلامشان باشند
❌ زندگی از هم فرو میپاشد❌
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#هردوبدانیم
👈زن و شوهر بیش از هر کس دیگر باید از #بزرگ_منشی نسبت به یکدیگر برخوردار باشند.
✍از لوازم بزرگ منشی
❣گذشت
❣عفو و تغافل
نسبت به اطرافیان، به ویژه همسر می باشد.
👈نقطه مقابل چنین خصیصه ای
🍃روش مقابله به مثل
‼️ و شتابزدگی در انتقام
‼️و #سیاست_ضربه در برابر ضربه است که
👈تحت عنوان #کودک_منشی از آن یاد می کنیم .
لذا #گذشت یکی از پایه های بنای رفیع #خانواده_متعادل است .
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاستهای_رفتاری
👈شما ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ نشان میدهید که ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ شما ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ!
⭕️اگر کسی از حد خود و شایستگی خود پایش را فراتر گذاشت،
👈❌هیچ وقت او را سرزنش نکنید.
👈👌 خود را سرزنش کنید که خط قرمزتان را پر رنگ نکشیدهاید.
باید یاد بگیرید که تغییر کنید.
👈🔵ﻭﻗﺘﯽ شما ﺗﻐﯿﯿﺮ میکنید، ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
👈🙏 ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺤﻮﻩ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻮدتان ﺭﺍ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯید.
👈👌 ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺍبطتان ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽﺷﻮید،
✍ﺩﯾﮕﺮﺍن ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺑﺎ ﻓﺮﺩ قدرتمند و گرانقیمتی ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
💥 اگر میخواهید دیگران را تغییر دهید،
👈✅ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍه اﯾﺠﺎﺩ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩتان ﺍﺳﺖ.
👈‼️حتی یک هزارم درصد هم از شخصیت ارزشمند خود برای آدمی که شایسته شما نیست،
👈❌ عقب نشینی نکنید.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرداری
😍نوازشکردن نه تنها راه مؤثر برای #برقراری_ارتباط است
👌بلکه باعث فراموشی دلخوریها در هنگام دعوا هم خواهد شد.
❣روی سر همسرتان دست بکشید
❣و موهایش را نوازش کنید.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_33
بعد از چندین روز گرسنگی و راه رفتن بالاخره به مرز ترکیه رسیدم.. اونجا دستگیر شدم. بعد از کلی بازجویی وقتی فهمیدن از کجا اومدم، با خودشون گفتن ما هم بی نصیب نمونیم.. واسه چند ساعت با اون همه درد و عذاب، شدم برده جنسیِ چندتا آشغال مثله برادرت.. خلاصه زندگی یه لطف کوچیک در حقم کردو به بیمارستان منتقل شدم که بعد از کلی آزمایش متوجه شدن که ایدز دارمو حامله ام..
خوش بختانه بعد از چند روز به خاطر خونریزی، بچه سقط شد.. اما ایدز نه.. همیشه همراهمه.. و قرار نیست تا جون برادرتو نگرفتم، جونمو بگیره.. هر چند تو اصلا نمیفهمی، چون جای من نبودی.. دیدی، واسه ملاقات با برادرت باید این همه بها بدی.. من که میگم ارزششو نداره، حتی اگه دانیال هیچکدوم از اون کارها رو نکرده باشه و من در موردش بهت دروغ گفته باشم.. چون در هر حال، ماهیت این گروه عوض نمیشه..)
کمی روی میز به سمتم خم شد(اینو واسه خاتمه میگم.. اون برادر حیوونت.. واسه تو هم نقشه داشت.. یه شب تو مستی از رستگار کردنت، حرفایی میزد.. اما نمیدونم هنوز واسه انجام این ماموریت الهی زنده س یا نه..)
از فرطِ گیجی توانایی حرف زدن نداشتم. صوفی ایستاد. کلاهش را روی سرش مرتب کرد و کیفِ قهوه ایی رنگ را روی دوشش انداخت ( من امشب از اینجا میرم.. خیلی چیزها رو واسه عثمان تعریف کردم. سوالی داشتی ازش بپرس..)
یک قدم برداشت، اما ایستاد و برگشت ( راستی اگر دانیالو دیدی.. بهش بگو اگه فقط یه نفس، به مردنم، مونده باشه.. زندگیشو میگیرم..)
رو به عثمان پوزخندی صدا دار بر لب نشاند ( راستی ، اگه خدا رو دیدی، سلام منو بهش برسون.. بگو به اندازه تمام اشکهایی که ریختم ازش متنفرم.. بگو حتما انتقامم رو ازش میگیرم.. )
و رفت.. با چکمه های بلند و پاشنه دارش..
عثمان به موهایش چنگ زد و من به معده ام.
درد، آه از نهادم بلند کرد. سرم را روی میز گذاشتم. نمیدانستم دقیقا باید به چه چیز فکر کنم.. دانیال..
صوفی.. داعش.. پیوستن به گروه.. پیدا کردن برادر.. جنایت.. و یا حتی مادر.. تمرکز نایاب ترین کلمه ممکن در لغتنامه ی آنیِ آن لحظاتم بود.
گرمایِ دست عثمان را روی شانه ام حس کردم (سارا خوبی؟ بازم درد داری؟)
خوب نبودم.. هیچ وقت خوب نبودم.. اصلا حالِ خوب چه مزه ای داشت؟
به جایش تا دلت بخواهد خسته بود. به اندازه تمامِ آدمهای دنیا.. انقدر که اگر میخوابیدم ، اصحاب کهفی دیگر، رقم میخورد در تاریخِ آینده دنیا..
عثمان که جوابی نشنید، ایستاد، میز را جمع کرد و رفت. سرم را روی دستانم به سمت شیشه باران خورده چرخاندم. چقدر آدمها از پشتِ این شیشه های خیس و بخار گرفته، واقعی تر به نظر میرسیدند. پر پیچ و تاب، درست عینِ ذاتشان..
ادامه دارد....
‼️ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
🌸💫یکشنبه تون پُر امید
💗💫الهی
🌸💫آرامش باشه
💗💫شادی باشه
🌸💫خوشبختی باشه
💗💫سلامتی باشه
🌸💫خدا باشه و شما
💗💫واین همه خوبی برای شما
🌸💫روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@hamsardarry 💕💕💕
🌹امام باقر عليه السلام:
🌻لا شَرَفَ كبُعدِ الهِمَّةِ
⚜هيچ شرافتى (افتخارى) چون
✔️ بلند همّتـــــــــــــــى نيست.
📚بحارالانوار جلد78 صفحه162
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#همسرداری
⏪خانم و آقای عزیز
❌نرید هرچی که همسرتون میگه بذارید کف دست خانوادتون!
👈خیلی از دعواها و بحث ها سر همین موضوعه که
‼️هرچی تو خونه اتفاق میوفته واسه خانوادش تعریف میکنه
و راه رو برای دخالت دیگران باز میکنه.
👈زندگی باید #حریم_خصوصی داشته باشه..
👌زن و شوهر باید بتونن راحت حرفشونو به هم بزنن..
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#زوج_درمانی
✍عادت كنيـد هنگـامي كـه ازموضوعی ناراحت هستید
✍"آن را اعلام كنيد."
💥به عنوان مثال؛ تصور كنيد روز بدي داشـته ايـد و از رئـيستـان خـشمگين هـستيد
👈هنگامي كه به منزل ميآييد، آن چه را كه اتفاق افتاده با همسرتان در ميان بگذاريـد
✍ و سـپس بگوييد:
"اگه اين قدر خشمگين به نظر مييـام، بـه خـاطر تـو نيـست
✍بلكـه بـه خـاطر وقـايع سركاره".
👈همه ما داراي خلقيات، سطوح توجه، عقايـد، انتظـارات و تربيتهاي متفاوتي هستيم.
‼️ همه اينها مانع گفتگوي صريح ميشـوند
✍و هـدف اصـلي، شـناخت موانع گفتگو است
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#خانمهابخوانند
🤭"ای کاش #زن_زندگیام این #رازها را میدانست!"
3⃣1⃣هرگز در حین ارتباط جنسی
⛔️ تحقیرم نکن
⛔️ سرزنشم نکن
🚫 مرا ناتوان نخوان
🚫 و نگو که مرد نیستم.
👈 می دانم تو مادرم نیستی
👌 اما گاهی دوست دارم بچه شوم
⏪و تو خواسته های مرا برآورده کنی.
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_34
صدای عثمان را شنیدم، از جایی درست بالای سرم ( واست جوشنده آوردم.. بخور.. اما از من میشنوی حتما برو پیش دکتر.. انقدر از کنار خودت ساده نگذر.. وقتی تو واسه خودت وقت نمیذاری.. انتظار داری دنیا برات وقت بذاره؟؟) گرمای لیوان را کنار موهایم حس میکردم ( بلند شو سارا.. بلندشو که یخ کنه دیگه فایده ایی نداره..) سرم را بلند کرد.
یکی از عکسهای دانیال روی میز جا مانده بود. همان عکسِ پر خنده و مهربانش کناره صوفی.. عکس را به لیوانِ سرامیکی و مشکی رنگِ جوشانده تکیه دادم. باورِ حرفهای صوفی در خنده ی چشمان دانیال نمی گنجید.. مگر میشد این مرد، کشتن را بلد باشد؟؟
عثمان رو به رویم نشست. درست در جای صوفی با همان لحن مهربان و آرامش ( چرا داری خودتو عذاب میدی؟ چرا نمیخوای قبول کنی که دانیال خودش انتخاب کرده؟ سارا.. دانیال یه پسربچه نبود.. خودش خواست.. خودش، تو رو رها کرد.. اون دیگه برادرِ سابقِ تو نیست.. صوفی رو دیدی؟
اون خیلی سختی کشیده.. خیلی بیشتر از منو تو.. همه ی اون بلاها هم به واسطه دانیال سرش اومده.. دانیال عاشقِ صوفی بود.. کسی که از عشقش بگذره، گذشتن از خواهر براش مثه آب خوردنه، اینو باور کن.. با عضویت تو اون گروه تمام زندگیتو میبازی.. چیزی در مورد زنان ایزدی شنیدی؟؟ در مورد خرید و فروششون تو بازار داعش به گوشت خورده؟؟ نه.. نشنیدی.. نمیدونی.. سارا، چند وقت پیش با یه زن و شوهر اهل موصل آشنا شدم.
زن تعریف میکرد که وقتی شهر رو اشغال کردن، شوهرش واسه انجام کاری به کردستان عراق رفته بود. داعش زمانی که وارد شهر میشه تمام زنهای ایزدی رو اسیر میکنه و مردهاشونو میکشه. و بعد از بیست روز زندانی شدن تو یه سالن بزرگ و روزانه یه وعده غذا، همه اون زنها و دخترها رو واسه فروش به بازار برده ها میبرن.
اون زن میگفت زیباترین و خوشگلترینها رو واسه مشتریهای پولدارِ حاشیه خلیج فارس کنار میذاشتن. هیچکس هم جز اهالی ترکیه و سوریه و کشورهای حاشیه خلیج فارس اجازه نداشتن بیشتر از سه برده بخرن .. اون زن تعریف میکرد که به دو مرد فروخته شد و بعد از کلی آزارو اذیت و تجاوز، تونست فرار کنه و خودشو به شوهرش برسونه. ساراجان.. حرفهای من، صوفی، اون دختر آلمانی، این زن ایزدی.. فقط و فقط یه چشمه از واقعیت ها و ماهیت این گروهه.. سارا زندگی کن.. دانیال از تو گذشت.. توام بگذر..)
خیره نگاهش کردم ( تو چی؟؟ از هانیه میگذری؟؟ )
فقط در سکوت نگاهم کرد.. حتی صدای نفسهایش هم سنگین بود. اگر دست و پا میگذشت، دل نمیگذشت..
سکوتش طولانی شد (عثمان جواب منو ندادی.. پرسیدم توام از هانیه میگذری؟؟)
چشمانش شفاف شد، شفافتر از همیشه و صدایی که خمیدگی کمرش را در آن دیدم ( راهی جز گذشتن هم دارم؟؟)
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕