eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
19.9هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ یکی از راه هایی که خیلی کمک میکنه همسرتون بیشتر تابع شما بشه اینه که هر از گاهی در تصمیم گیری ها و یا موقعیت های مختلف بهش بگین: "هرچی شما بگی" "شما آقای خونه ای" "هرچی خودت صلاح میدونی بالاخره مردی گفتن ، زنی گفتن" اگر به موقع و نه دائمی و با لحن مناسب این حرفها رو بزنید ✅مطمیئن باشین که به اصطلاح عام، شوهرتون پر رو نمیشه!!! یه وقت هایی بد نیست گفتن این حرفها به جاش انرژی مثبته اون حس اعتماد به نفس و قدرتی که در شوهرتون ایجاد میشه غوغا میکنه اونوقته که اگه شما هم یه چیزی بگین شوهرتون تمایل بیشتری به انجام حرف شما نشون میده. خیلی بسته به موقعیت هم داره ... @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨🍮🍮 عثمان با آرامشی نفرت انگیز صوفی را از حسامِ نیمه جان جدا کرد (هی.. هی.. آروم باش دختر.. انگار یادت رفته ارزشِ این جوونور بیشتر از دانیال نباشه، کمتر نیست..) ناگهان گوشی عثمان زنگ خورد و او با چند جمله ی تلگرافی مکالمه را قطع کرد. سری تکان داد (ارنست رسید ایران.. میدونی که دلِ خوشی از تو نداره.. پس حواستو جمع کن..) هر دو از اتاق خارج شدند. و باز من ماندم و حسام.. دیگر حتی دوست نداشتم صدایِ قرآنش را بشنوم. اما درد مهلت نمیداد.. با چشمانی نیمه باز، حسام را ورانداز کردم. صدایم حجم نداشت (نمیخوای زبون باز کنی؟ توام یه عوضی هستی لنگه ی اونا، درسته؟؟ یان این وسط چیکارست؟ رفیق تو یا عثمان؟ اونم الاناست که پیداش بشه، نه؟) رمقی در تارهایِ صوتی اش نبود (یان مُرده.. همینا کشتنش.. اگرم میبینی من الان زندم، چون اطلاعات میخوان.. اینا اهل ریسک نیستن.. تا دانیال پیداش نشه منوشما نفس میکشیم..) باورم نمیشد.. یان، دیوانه ترین روانشناس دنیا مرده بود؟ زبانم بند آمده بود (چ.. چرا کشتنش؟) ناگهان صوفی با فریاد و به شدت در اتاق را باز کرد. اسلحه ای رویِ سرم قرار داد و عصبی و مسلسل وار از حسام میخواست تا بگوید دانیال در کجا پنهان شده. مرگ را در چند قدمی ام میدیدم. از شدتِ ترس، دردی حس نمیکردم. وحشت تکه تکه یخ میشد در مسیرِ رگهایم و فریادهای گوش خراشِ صوفی که ناخن میکشید بر تخته سیاهِ احساسِ امنیتم. به نفس نفس افتاده بودم. لحظه ای از حسام چشم برنمیداشتم. انگار او هم ترسیده بود. فریاد میزد که نمیداند.. که از هیچ چیز خبر ندارد.. که دانیال او را هم پیچانده.. که اگر مرا بکشد دیگر برگه برنده ای برای گیر انداختنِ دانیال ندارد.. فریادهایش بلند بود و مردانه، عمیق و گوش خراش.. عثمان در تمامِ این دقایق، گوشه ای ایستاده بود و با آرامشی غیرِ عادی ما را تماشا میکرد. صوفی اسلحه اش را مسلح کرد. (میکشمش.. اگه دهنتو باز نکنی میکشمش..) وحسام که انگار حالا اشک میریخت اما با صلابت فریاد میزد که چیزی نمیدانم.. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨ سلام😊✋ صبح زیباتون بخیر ☕️🌹 سر آغاز صبح ❤️قلبی که امواجش روی فرستنده های آسمانی، تنظیم شده باشد، 🌹همیشه موسیقی زیبای پرستش، از آن شنیده می شود🌹 دوستان قلبتون آسمانی❤️ و صبحتون بخیر و شاد باد ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68 @hamsardarry
❤️🍃❤️ ❣ در صورتی نیاز عاطفی زن یعنی 😍 به طور دائمی و مکرر برآورده شود او می کند و اثرش در زندگی دیده خواهد شد. 😊❣ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 💍 ✍ميم دوم: ✍مصاحبه يعنی اين که 2 نفر بايد خوب با هم صحبت کنند و درباره نکات مثبت و منفی يکديگر و مسائل مهمی که در تاريخچه زندگی هر کدام وجود دارد، از يکديگر سوال کنند. 🔻بيماری های خاص 🔻محل سکونت آينده و اين که می خواهند شغل شان چه باشد 🔻نحوه تربيت فرزندان و درباره مسائل ديگری که ممکن است پيش بيايد صحبت کنند 👈و در چندين جلسه و با شیوه خاص خانواده دختر و پسر با هم ديدار و گفت و گو داشته باشند ⏪ تا نسبت به هم بيشتری پيدا کنند. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️ ✍در نظر گرفتن دختر خانم هم دانشگاهی برای ازدواج بدون رابطه http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برای رهایی نداشتم. شروع به شمردن کرد.. حسام تا شماره ی پنج وقت داشت، جانم را نجات دهد ولی لجبازانه حرفی نمیزد. یک.. دو.. سه.. چهار.. چشمانم را با تمامِ قدرت بستم.. انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حسِ فلجی به صورتم تزریق شد.. پنج.. صدای شلیکی خفه و فریاد بلندِ حسام.. سکوتی عجیب.. چیزی محکم به زمین کوبیده شد.. جرات باز کردنِ چشمانم را نداشتم.. نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود.. برخوردِ مایه ای گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم. کمی سرم را چرخاندم. صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد.. زبانم بند آمده بود.. هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم.. دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.. شوک زده، برایِ جرعه ای نفس دست و پا میزدم.. صدای عثمانِ اسلحه به دست بلند شد (مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..) و با آرامش از اتاق بیرون رفت.. تلاش برای نفس کشیدن بی فایده بود.. دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود. حسام به زور خود را از زمین کند. شالِ آویزان از گردنِ صوفی نگون بخت را روی صورتِ له شده اش انداخت.. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. (نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم.. چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد (بهت میگم نفس بکش..) . و ضربه ای محکم بن دو کتفم نشاند.. ریه هایم هوا را به کام کشید.. چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود. حسام رو به روی صورتم قرار گرفت. دستانش را بلند کرد (سارا فقط به من نگاه کن.. اونورو نگاه نکن.. سارا.. ). حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست.. ادامه دارد..ـ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨ 🌼سلام 🌼صبح زیباتون بخیر 🌼ان شاالله ڪه تنتون سالم 🌼لبتون خندون 🌼عشقتون پایدار 🌼لحظاتتون گلبارون 🌼و زندگیتون پراز آرامـــش باشه http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68 @hamsardarry
🌴🌹حدیث روز 🌹🌴 ✍ اعتدال در بخشش و حسابرسى 🌹امام علی علیه السّلام_ 🌻 بخشنده باش امّا زیاده روى نکن‼️ 💡در زندگى حسابگر باش امّا سخت گیر مباش.‼️ 📒 نهج البلاغه، حکمت ۳۳ http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 @kodaknojavan