8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️
#کلیپ
✍در نظر گرفتن دختر خانم هم دانشگاهی برای ازدواج بدون رابطه
#سبک_ازدواج_اسلامی_ایرانی
#استاددهنوی
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_83
صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برای رهایی نداشتم.
شروع به شمردن کرد..
حسام تا شماره ی پنج وقت داشت، جانم را نجات دهد
ولی لجبازانه حرفی نمیزد.
یک.. دو.. سه.. چهار.. چشمانم را با تمامِ قدرت بستم..
انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حسِ فلجی به صورتم تزریق شد..
پنج..
صدای شلیکی خفه و فریاد بلندِ حسام..
سکوتی عجیب..
چیزی محکم به زمین کوبیده شد..
جرات باز کردنِ چشمانم را نداشتم..
نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام.
چشمانم را باز کردم.
همه جا تار بود..
برخوردِ مایه ای گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم.
کمی سرم را چرخاندم.
صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود.
تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد..
زبانم بند آمده بود..
هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم..
دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود..
شوک زده، برایِ جرعه ای نفس دست و پا میزدم..
صدای عثمانِ اسلحه به دست بلند شد
(مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..)
و با آرامش از اتاق بیرون رفت..
تلاش برای نفس کشیدن بی فایده بود..
دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود.
حسام به زور خود را از زمین کند.
شالِ آویزان از گردنِ صوفی نگون بخت را روی صورتِ له شده اش انداخت..
سپس خود را به من رساند.
روبه رویم نشست.
(نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم..
چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد.
ناگهان فریاد زد
(بهت میگم نفس بکش..) .
و ضربه ای محکم بن دو کتفم نشاند..
ریه هایم هوا را به کام کشید..
چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود.
حسام رو به روی صورتم قرار گرفت.
دستانش را بلند کرد
(سارا فقط به من نگاه کن..
اونورو نگاه نکن..
سارا.. ).
حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست..
ادامه دارد..ـ
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
🌼سلام
🌼صبح زیباتون بخیر
🌼ان شاالله ڪه تنتون سالم
🌼لبتون خندون
🌼عشقتون پایدار
🌼لحظاتتون گلبارون
🌼و زندگیتون پراز آرامـــش باشه
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@hamsardarry
🌴🌹حدیث روز 🌹🌴
✍ اعتدال در بخشش و حسابرسى
🌹امام علی علیه السّلام_
🌻 بخشنده باش
امّا زیاده روى نکن‼️
💡در زندگى حسابگر باش
امّا سخت گیر مباش.‼️
📒 نهج البلاغه، حکمت ۳۳
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#همسرداری
❣زن ها بـہ دنبال مرد ڪامل اند
❣و مرد ها بـہ دنبال زن ڪامل!
در حالے ڪـہ نمے دانند خداوند
آن ها را براے ڪامل ڪردن
💕 یڪدیگر 💕
آفریدہ است!
🌷زن لطیف آفریده شده
💪و مرد مقتدر ....
👌زن خواهان اقتــــ💪ـــــدار مرد
و مرد خواهان لطافـــــ😊ـــت زن است .
✍پس اگر می خواهید زندگی خوبی داشته باشید
🧔آقایان به لطافت👱♀ خانم ها
🧕 و خانم ها به اقتدارآقایان👨 توجه کنند.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
#4میم_ضروری_ازدواج💍
✍ميم سوم: #مکاشفه
مکاشفه يعنی دختر يا پسر به قصد تحقيق و بررسی از زندگی اجتماعی طرف مقابل پرسش کنند
از مدرسه،محل کار،محل سکونت، دانشگاه و..
تا ببينند وجهه اجتماعی او چگونه است.
❓برخوردش با مردم در اجتماع چطوری است
مثلا فردی که با هيچ فردی ارتباط ندارد و دوست صميمی هم ندارد شايد دچار بدبينی باشد
يا اختلالات ديگر
که بهتر است همان ابتدا با پرسيدن از افراد مختلف چهره اجتماعی او بهتر شناخته شود.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
👈 #پرسش_و_پاسخ 👉
🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃
❓#سوال
سلام وخسته نباشید
منو همسرم یک سال و هشت ماهه ازدواج کردیم هردومون میل جنسی زیادی داریم اما الان سه ماهو نیمه صاحب یه دختر شدیم دوران حاملگی که هفته ای یه بار رابطه داشتیم بعد از ب دنیا اومدن بچه هم که دوماه رابطه نداشتیم حالا احساس میکنم دیگ همسرم مثل اوایل میل جنسی زیادی نداره ب خصوص که دخترم شبها تا دیر وقت بیداره و تا بخوابونمش همسرم هم خوابش میبره میترسم رابطمون سرد بشه چیکارکنم/؟اگر من درهفته یه بار شروع کننده رابطه باشم اشکال داره؟؟تاحالا ماهی یک بار محض تنوع من شروع کننده بودم.
🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
👈 #پرسش_و_پاسخ 👉
🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃
✍پاسخ مشاور
سلام ... عزیزم این موارد طبیعی هستن ولی به شرط رعایت نکاتی، هیچ سردی اتفاق نمی افته :
1- هیچ اشکالی نداره حتی اگه هر بار خانم شروع کننده رابطه باشه.
2- خواب و بیداری هاتون رو با بچه تون تنظیم کنین ... وقتی که بچه تون تا 1 شب بیداره ولی در عوض دو ساعت ظهر می خوابه، ظهر باهاش بخوابین که کم خوابی شب جبران بشه.
3- رابطه جنسی صبحگاهی رو تست کنین ... وقتی که نوزادتون تا نصف شب بیدار بوده، ولی ظهر روز قبلش شما خوابیده باشین، پس خواب از نصف شب تا صبح کافیه براتون و می تونین صبح با همسرتون رابطه جنسی و عشق بازی داشته باشین.
4- اولویت اول شما در زندگی جدیدتون، اول خودتون و رسیدن به سلامت خودتون، دوم رابطه جنسی با همسرتون، سوم نوزادتون و چهارم کارهای معمولی خونه مثل آشپزی یا شستشو وغیره...
◀️نوبت مشاوره ↙️
@Yafater14
🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃➰🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_84
از فرط ترس، لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد..
اگر دستِ این لاشخورها به برادرم میرسید، حتی جسدش هم سهم من نمیشد.
چانه ام به شدت می لرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم، مدام و پی در پی.
حسام آستین مانتوام را گرفت و مرا به جهتی، مخالفِ صوفی چرخاند
( آروم باش.. میدونم خدارو قبول نداری..
اما یه بار امتحانش کن.. ).
خدا؟
همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟
در آن لحظه حکمِ تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تازِ طوفان قرار گرفته..
بی هیچ ستونی..
بی هیچ پایه ای..
و هر آن امکانِ آوار شدن دارد..
نیاز.. نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد..
من پناهی فرازمینی میخواستم تا هیچ نیرویی، یارایِ مقابله با آن را نداشته باشد
و حسام
مادر
دانیال
حتی تمامِ آدمهای روی زمین؛
آن که باید، نبودند..
برای اولین بار خدا را صدا زدم..
با تک تکِ مویرگهایِ وجودیم..
خواستم بودنش را ثابت کند..
من دانیال را سالم میخواستم..
پس اعتماد کردم
به خدای حسام..
مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم.
حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت
(دانیال حالش خوبه.. خیلی خوب..)
خنده بر لبهایم جا خشک کرد..
چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود.
پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت.
سرو صدایی عجیب از بیرونِ اتاق بلند شد..
سرو صداهای بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود.
حسام با نفسی راحت، سرش را به دیوار تکیه دارد (شروع شد..)
جمله ی زیرِ لبی اش، وحشتم را چند برابر کرد.
چه چیزی شروع شده بود؟
لرزشی که به گِل نشسته بود، دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد.
آنقدر که صدایِ بهم خوردنِ دندانهایم را به وضوح میشنیدم.
نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساسِ انجماد میکردم؟؟
صدایِ فریادهای عثمان به گوش میرسید (مدارکو.. اون مدارکو از بین ببرید..)
ناگهان با لگد زدن به در، وارد اتاق شد. چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود.
بی معطلی به سراغِ من آمد با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد.
حسام با چهره ای بی رنگ، و صدایی پرصلابت فریاد زد
(بهش دست نزن..)
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
✨💫هــــو الـــباقی✨💫
▪️پنجشنبه و یادی از اموات، پدران و
مادران آسمانی🖤🙏
با فاتحه و صلواتی دلخوشان کنیم🙏
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@hamsardarry