❤️🍃❤️
مرور چند توصیه دوران نامزدی 💍
🌸در این ایام به همدیگه عشق ورزیده
و از لحظه لحظههای اون لذت ببرید
و خودتون رو برای عروسی آماده کنید.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاستهمسرداری
❗️هیچگاه از همسرتان نخواهید كه
به دیدار بستگانش نرود
و آنان را ترك گوید
و فقط با شما باشد
بلكه بهتر است در این #دیدارها
با او #هماهنگ باشید.✌️
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاستهمسرداری
💚 از #بستگان همسرتان
بهتر از بستگان خودتون
#پذیرایی كنید🍎🍐🍓🍇🍉
این كار همیشه در نظر همسرتان
جلوهگر خواهد بود.😊
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاستهمسرداری
در مورد تعیین #خط_قرمزها با همسرتان صحبت کنید
اگر در نزدیکی خانوادهی همسرتان زندگی میکنید
با همسرتان در مورد تعیین یک سری حد و حدودها مشورت کنید✌️
و هر دوی شما به آنها پایبند بمانید.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاستهمسرداری
در مورد تعیین #خط_قرمزها با همسرتان صحبت کنید
مثلا: هر کسی که میخواهد به دیدنتان بیاید
چه خانوادهی خودتان و چه خانوادهی همسرتان
باید قبل از آمدن تماس بگیرند و اطلاع بدهند
تا از ورود ناگهانی به حریم شخصیتان پیشگیری شود..
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#رازهای_دلبری_کردن
از #زن و #مرد
۵-ابراز محبت مناسب
شما می توانید در رابطه زناشویی محبت خود را به روش های مختلف
از آغوش گرفته تا بسته های مراقبت نشان دهید.
✍شناخت خوب او به شما کمک می کند
تا تعیین کنید چه نوع و سطح محبتی
برای کمک به او برای احساس عشق به شما مناسب است.
اگر او اعتماد به نفس کمی دارد و نیاز دارد دیگران عشق شما را ببینند
هر زمان که در جمع هستید دست او را بگیرید.🥰
اگر میدانید از این کار ناراحت می شود، این کار را هرگز انجام ندهید.
این نشانه شناخت شما است.
@hamsardarry 💕💕💕
19.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️
#صوتی بسیار عالی
⁉️ خانواده همسر
خیلی از افراد این سوال بعد از ازدواج براشون مطرح میشه که رابطه ما با خانواده همسرمون باید چطور باشه؟!🤔
🎙دکتر توکلی
@hamsardarry 💕💕💕
❤️️️️🍃❤️
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬
نشستم روی زمین و صورتم را بین دستهایم گرفتم و صدای هق هقم بلند شد. با خودم فکر کردم چرا باید همیشه سهم من از آدمها رفتن باشد!
وقتی به خودم آمدم دیدم همه جور دیگری به من نگاه میکنند.
حالا دیگر من مرکز توجه همه بودم. مدیر پرورشگاه با لبخند در دفترش از من دعوت کرد تا باهم چای و شیرینی بخوریم. حال خوشی نداشتم. لیوان چای را نزدیک دهانم گرفتم و با بی حالی پرسیدم:
-چرا گفتید بیام؟ فقط برای چایی خوردن که نبوده؟
+چقدر رک حرف میزنی دختر! خیلی خب میرم سر اصل مطلب شما تو سنی هستی که کم طاقت و...
-خانم مدیر بگید دیگه.
+باشه، باشه...راستش جناب ستوان قبل از اینکه با تو صحبت کنه، جلو در با من درمورد تو حرف زد....
-چی؟چی گفت؟ یعنی...
+آروم باش دارم میگم خب! تو رو خواستگاری کرد.
-واقعا به شما گفت؟؟؟
+خب شماها همه مثل بچه های منید اگر...
-میشه بدونم شما چی گفتید بهش؟
+گفتم باید نظر خودتو بپرسه، حالا نظرت چیه تبسم جان؟
-خانم، من، من...نمیدونم چی بگم!
+رنگ رخسار خبر میدهد از سرِّ درون، نمیخواد چیزی بگی.
لیوان چایی را همانطور داغ سرکشیدم. آنقدر دهنم از شنیدن آن خبر شیرین شده بود که تلخی چای را نفهمیدم. با
خودم فکر کردم که وقتی با او هم صحبت کرده حتما در تصمیمش در مورد من جدیست.
خانم مدیر کمی با من صحبت کرد. وقتی برگشتم اتاق شلوغ بود و هرکس چیزی می پرسید. منهم به بهانه سر درد همه شان را دست به سر کردم.
نماز هایم آن روز یک شکل دیگر بود. راستش سه چهار باری نمازم را تکرار کردم اما آخرش هم نفهمیدم چه خواندم.
آخرش یکی از بچه های تپل سالن کناری را آوردم نشاندم کنارم تا رکعت هایم را بلند بشمارد. بعد از نماز عشاء، سر سجده آهسته گفتم:
خدایا حالیمه چه حالی بهم دادی...یعنی، راستش...نمیخوام از اون بنده هایی باشم که فقط موقع غصه و ترس صدات کنم،
میفهمم خوشی های زندگیم از طرف تو میان...خدایا مراقبش باش!
سه روز گذشت و اضطراب و بی قراری هایم در بی خبری پر از ترس و امید بود. آخرش تاب نیاوردم رفتم دفتر مدیر،
میخواستم برای دردم چاره ای پیدا کنم. اما خانم مدیر رازش را به من گفت و من تصمیمی گرفتم که باعث شد سرنوشتم تغییر کند.
ادامه دارد...
@hamsardarry 💕💕💕