❤️🍃❤️
#همـــسرانه
تمام آدمایی رو که میبینید سالهاست کنار هم موندن؛
در طول رابطشون
مدت زیادی با هم سازش کردن
اشتباهاتی رو بخشیدن که بخشیدنشون کار آسونی نبوده
و دقیقا جایی متعهد موندن که وسوسه بر انگیزترین انتخاب ها جلوشون بوده
❌فقط ویترین روابط رو نبینید!
✍رابطه ی موندگار نیاز به
گذشت
سازش
و تعهد قوی داره!✌️
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس7
- تو پریروز این جوری و با همین لحن به من گفتی ؟ آلزایمر گرفتی ؟
زری که آرامش او را دید با ناز پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-خبه حالا تو هم ... اگه گفتی چی می خوام بهت بگم ...
حسین پلکش را محکم به هم زد و جواب داد:
-خدا می دونه چه درخواستی داری ... زودتر بگو می خوام بخوابم...
زری که کاملا خود را به هدف نزدیک می دید با عشوه گفت:
- اصلا نخواستم... اَه..
همان که خواست بچرخد و پشت به او کند بازویش در حصار انگشتان حسین قفل شد.. او خوب این مرد را می شناخت...
@hamsardarry 💕💕💕
👇👇
- حالا چی می خواستی بگی این همه نازو ادا میای؟
لبخند بر لبهای زری نشست و هیکل چاقش را چرخاند و در آغوش او جا گرفت و گفت:
-هیچی بابا زدی تو ذوقم دیگه ، می خواستم بگم خیلی دوست دارم ...
حسین کمی سرش را بالا آورد و باابروهای بالا پریده گفت:
-جل الخالق ...آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟
زری زیر خنده زد و با لحنی که شگردش بود گفت:
- وای حسین خیلی بانمکی ...اصلا به ما نیومده عاشقی کنیم ..
لبخند محوی بر لبان مرد خسته ی رو به رویش نشست ... حسین انگشت روی گونه ی پر گوشت و تپل او کشید و گفت:
- منم که خر... حالیم نیست دیگه ...بگو اون اصله کاری رو ...
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
💐چند قدم مانده تا بهار
🙏الهی زندگیتون
🐠مثل ماهی زنده
🌿مثل سبزه زیبا
🫕مثل سمنو شیرین
🌱مثل سنبل خوشبو
🍎مثل سیب خوش رنگ
🥇و مثل سکه با ارزش
🌸زندگیتون بهاری بهاری
🌿سلام روز بخیر مهربونا💐
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
#هفتمین_روز_ضیافت_الله
مشکل گشای کارهاباب الحوائج
ذکرتوسّل های ماباب الحوائج
داردهوای شیعه راباب الحوائج
پیوسته میگوییم یاباب الحوائج
#توسل_به_باب_الحوائج
#بحق_موسی_بن_جعفرعلیه_السلام
#العفو🤲
تا دخیلِ پرچم "موسے بن جعفر" میشوم
رنگ و بوے عشق مے گیرم معطر میشوم
روزے ام ڪن "روزِ هفتم" ڪنج صحنِ "ڪاظمین"
خواب دیدم عاقبت پاے تو بے سر میشوم
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
❤️🍃❤️
🔰آنچه مجردان باید بدانند
🔸 یکی از عوامل طلاق جوان های کم سن و سال امروز
تنبلی، بی مسئولیتی و وابستگی زیاد پسران جوان به خانواده هایشان از یک طرف
و رویایی بودن و داشتن توقعات بالای مالی از سوی دختران جوان است.
🔹 وقتی پسران جوان تا روزی که داماد می شوند از مادرشان برای پیدا کردن جوراب هایشان هم سرویس می گیرند
و دختران بی علاقه به خانه و آشپزخانه، جز دریافت محبت به سبک سریال های رمانتیک و حضور در مراکز خرید لوکس
تصور واقع بینانه دیگری از زندگی مشترک ندارند
در ابر رویاهایشان، جایی برای سختی کشیدن وجود نداشته باشد
غافل از اینکه اگر روزگاری برای آن ها زندگی بدون دغدغه های مالی و داشتن مهارت های کافی ممکن شده است
بخاطر زحمات و حضور همیشگی پدران و مادران در پشت صحنه است.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#خانم_با_سیاست
✍رايج ترين شيوه اي كه زن با به كار بردن اون ناآگاهانه مشاجره رو آغاز ميكنه اينه كه احساسات خودش رو مستقيم مطرح نميكن
🔰به عنوان مثال:
👈وقتي كه مرد دير ميكنه ممكنه كه خانم احساسش اين باشه كه:
" دوست ندارم منتظر بمونم وقتي دير ميكني"
"نگرانت شدم نكنه اتفاقي برات افتاده"
✍ولي وقتي شوهرش به خونه ميرسه همسرش به جاي اينكه همون احساسش رو مستقيم باهاش درميون بزاره اينجوري ميگه:
❎چقدر دير كردی⁉️
❎وقتي دير ميكني من بايدچه فكري كنم❓
❎فكر نكردي بايد بهم زنگ بزني❗️
👈اين معمولا باعث جر و بحث و دعوا ميشه😑
✍پس بياين با يه كوچولو كم و زياد كردن جمله ها هم زبون نرمي داشته باشيم تا طرف مقابل رو با خودمون همراه كنيم.
@hamsardarry 💕💕💕
#عاشق_بمانیم
بدرقه و استقبال از همسرتون؛
اونو برای بازگشت به خونه مشتاق نگه میداره....😊
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
😍😘😍
❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس8
برق شیطنت در چشمان زری نشست و همان طور که از آغوش او بیرون می آمد در رختخواب می نشست گفت:
- ببین این حرفی که می زنم واسه خودم نیستا...
حسین در جایش نیم خیز شد و با تحکم میان کلام او پرید و گفت:
-ببینم نمی خوای که دوباره بحث خواستگاری رو پیش بکشی . ها؟
زری در دل ناسزایی به حریر داد و با همان لحن مظلوم جواب داد:
- خودت که علیرضا رو می شناسی ... چرا که نه ... به خدا از این بچه پاک تر دیدی؟
و در دل تکرار کرد" پسره ی نفهم واسه من عاشقه این ایکبیری شده"
@hamsardarry 💕💕💕
👇👇
حسین سری تکان داد و گفت:
- بابا چرا نمی فهمی حریر داره درس می خونه .. در ضمن نمی خوام بدون رضایت خودش شوهرش بدم ... حداقل این یه کار رو به مادرش بدهکارم ..
زری که دیگر حرصی شده بود و تحمل مخالفت او را نداشت با غضب گفت:
- اصلا به درک ...من نمی دونم این علیرضای گور به گوری از چیه این شیر برنج خوشش اومده ... به خدا اگه برام انقدر عزیز نبود صد سال سیاه حرفشم نمی زدم ... اما حیف که دل بچه گیره ...
-من خودمم علیرضا رو قبول دارم اما نمی خوام حریر رو زور کنم ... تو هم یه بار جوابشونو بده برن پی کارشون ...
-وا بلا به دور ...یه جور میگی برن پی کارشون ... صبر کن یه زن بگیرم براش لعبت ..
حسین خسته از حرفهای کینه توزانه ی زری دوباره در جایش دراز کشید و گفت: -بگیر بخواب حالا یه چی میشه ... بذار یه کم بگذره ... دوباره خودم بهش می گم .. نمی خوام سر قوز بیفته ...
زری لب هایش را با خوشحالی به دندان گرفت و میان آغوش او خزید و گفت:
-الهی قربونت برم، خیلی مردی ...
@hamsardarry 💕💕💕