❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس17
بغض در صدای پریناز نشست ...
–آریا؟
انگار کسی چنگ زد به قلبش... تحمل اشک های او را نداشت :
- به خدا اگه یه قطره اشک بریزی قید همه چی رو می زنم و پا میشم میام ... دیوونه م نکن دختر .. من همین جوریش قاطیم... کار هر روزم جنگ و دعوا با مامانه ... تو دیگه منو روانی نکن ... چند روز بود نمی اومدم دانشکده ...
پریناز بغضش را فرو داد و گفت:
- شب و روزم شده کابوس ... همش می ترسم حاج خانم به اون چیزی که می خواد برسه ...
@hamsardarry 💕💕💕