❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس35
👇
حرارت بی سابقه ای به سمت گونه هایش دوید ... یعنی منظور آریا به او بود ... لبش را به دندان گرفت و سعی در کنترل خود گفت:
- پری؟
آریا رندانه گفت:
- اما اصلا فکرشم نمی کردم امروز پریه ناغافل بیفته تو بغلم...
دیگر نفس نداشت... دیگر مطمئن بود که منظور آریا به اوست ... تنش از هیجان بالا گر گرفته بود ... انتقام را از زری ... علیرضا و حتی پدرش می گرفت... آریا بی پروا دستش را روی دست او گذاشت... چیزی از ذهنش مثل برق و باد گذشت" خوب شد صبح انگشتر رو از دستم درآوردم" هیچ کس نباید از این وصلت خبر دار می شد ...
×××××××××××××××
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس35
👇
حرارت بی سابقه ای به سمت گونه هایش دوید ... یعنی منظور آریا به او بود ... لبش را به دندان گرفت و سعی در کنترل خود گفت:
- پری؟
آریا رندانه گفت:
- اما اصلا فکرشم نمی کردم امروز پریه ناغافل بیفته تو بغلم...
دیگر نفس نداشت... دیگر مطمئن بود که منظور آریا به اوست ... تنش از هیجان بالا گر گرفته بود ... انتقام را از زری ... علیرضا و حتی پدرش می گرفت... آریا بی پروا دستش را روی دست او گذاشت... چیزی از ذهنش مثل برق و باد گذشت" خوب شد صبح انگشتر رو از دستم درآوردم" هیچ کس نباید از این وصلت خبر دار می شد ...
×××××××××××××××
@hamsardarry 💕💕💕