❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس38
👇
اما او بی رمق جواب داد :
- نه .. خوبم...
حاضر بود بمیرد اما این همه نزدیکی را از دست ندهد ... آریا چادرش را کشید و گفت:
- پس بیا دیگه...
بی اختیار به دنبال او روان شد ... داخل اتومبیل گرانقیمت او که نشست حسی خاص و غریب وجودش را پرکرد... بوی چرم و ادکلن آریا با هم در آمیخته بود و هوش از سر او می برد... بی اختیار نفسی عمیق کشید و پلک بست ... آریا زیر چشمی نگاهش کرد و گفت:
@hamsardarry 💕💕💕