❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_139
آریا دستمالی برداشت و به سمتش گرفت ...
اشک های حریر بی امان می بارید ...
انگار دلش حسابی پر بود .دستمال را گرفت و پشت پلک هایش کشید .... و بی آن که بخواهد ادامه داد:
-وقتی یه کم حالش خوب شد زری رو آورد ... قرار بود زری مراقبمون باشه ... مادرمون باشه ... اما نشد ... نشد که مادر بشه برامون ..
@hamsardarry 💕💕💕