❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_200
دلش نمی خواست زری هیچ وقت از این اتفاق اطلاع پیدا کند ...
به خوبی او را می شناخت و نمی خواست دوباره گزکی دیگر به دست او دهد ..
آرام از خانه بیرون زد ...
این موقع شب پدر و مادرش هر دو در خواب بودند و او نمی خواست با سر و صدایش آن ها را زابرا کند ...
آرام در را باز کرد و با کمترین صدا موتورش را از حیاط خارج کرد ..
تا رسیدن به خانه عمه دلش هزار راه رفت و صد جور فکر به مغزش هجوم آورد ...
وارد کوچه شد ...
مقابل خانه موتورش را نگه داشت
و همان طور که انگشتش را روی زنگ می گذاشت منتظر باز شدن در ایستاد...
@hamsardarry 💕💕💕