❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_82
حسین با دیدن او لب به لبخندی ضعیف گشود و گفت:
- کجایی بابا ؟
باز بغض کرد...
این بغض لعنتی از جانش چه می خواست؟...
چشمانش پر شد اما اجازه ی باریدن نداد...
نفس عمیقی را تندی به ریه کشید تا مانع از ریخته شدن اشک ها گردد. حسین دست دراز کرد و گفت:
@hamsardarry 💕💕💕