❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_86
پرستار با احتیاط بتادین را روی دستش ریخت و منتظر صدای آخش شد
اما به قول حسن، علیرضا از شدت درد به بی حسی رسیده بود ...
دنیا دیگر برایش مفهموی نداشت
درد که سهل بود دیگر هیچ چیزی برایش قابل درک نبود ..
زن پد را روی دستش گذاشت و شروع به بانداژ کرد اما از بی حرکتی او متعجب شده بود ...
حسن که نگاه های زیر چشمی او را به علیرضا می دید ، آرام روی شانه ای او زد و زمزمه کرد:
- داداش بس کن ...
آخرش دیوونه میشیا ...
@hamsardarry 💕💕💕