eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
18.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
: من تازه دارم زندگی می کنم سرم رو به جواب نه، تکان دادم😐 ... . من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم ... اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد ... تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد😱 ... بچه های کوچکی که کشته شده بودند ... یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند😥 ... بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: تو هم میای؟😀 ... کی هست؟ ... روز جمعه ... سری تکون دادم و گفتم: نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست ... باید تعمیرگاه باشم ... خیلی جدی گفت: خوب مرخصی بگیر ... . منم خیلی جدی بهش گفتم: واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه ... این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید😒 ... با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت ... یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره😑 ... باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد ... ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟😤 ... . هنوز چند قدم ازم دور نشده بود ... صدام رو بلند کردم و گفتم: یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان😒 ... بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده ... من تازه دارم زندگی می کنم ... چنین اشتباهی رو نمی کنم ... برگشت ... محکم توی چشم هام زل زد ... تو رو نمی دونم... انسانیت به کنار ... من از این چیزها نمی ترسم ... من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت😠 ... . اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون ... هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم ... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
: رگ یاب❗️ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه🏠 ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم🍛 ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ... - چرا اینقدر گرفته ای؟😑 حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ... 😄 - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...😁 - علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ... صدای خنده اش بلندتر شد😂 ... نیشگونش گرفتم ... - ساکت باش بچه ها خوابن ...😴 صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ... - قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ... 😁 رفت توی حال و همون جا ولو شد ... - دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...😌 با چایی رفتم کنارش نشستم☕️ ... - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد😪 ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن⚡️... - اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ... - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد ... - رگ مفته😊 ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ... و دوباره خندید 😄... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ... - پیشنهاد خودت بود ها😏 ... وسط کار جا زدی، نزدی ... و با خنده مرموزانه ای😈 رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕