#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_52
در همهمه ی فکری خودم و مادر،راهی هتل شدیم. ذهنم،میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن.
اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم از آن همه تلاشِ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی..
پیرمرد راننده لبخند زد.. دربان هتل لبخند زد..
مسئول رزرو لبخند زد..
کارگر ساده که حامل چمدانها بود لبخند زد.. اینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت..
اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو..
در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم.
من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم. دانیال همیشه میخندید..
بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم. باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد.
چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم.. نمی داستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه.. اما باید تلاشم را میکردم.
متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی. مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد.
جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم.. لبخندش پر رنگتر شد. احتمالا نوعی تمسخر..
مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد.
پرسید،می توانم انگلیسی صحبت کنم؟ و من می توانستم..
این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند؟!
یعنی اسلام جلویشان را نمی گرفت؟ کمی عجیب به نظر میرسید..
ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند.
فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم. این خانه و حیاتش اگر زیرِخروارها خاک و برگ هم دفن می شد،جای تعجب نبود.
دوریِ چندین ساله این تبعات را هم داشت. دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند.
وقتی درِچفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم..
زنده به گوری کمترینِ لطفِاین دیار و مردمانش است.
خاطراتِ کودکی زنده شد.. درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِپدر..
اینجا فقط دانیال می خندید.. و من می دویدم.. او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی..
مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد..
گاه لبخند میزد .. گاه می گریست..
با یان تماس گرفتم.. آرامشِ چهره اش را از اینجا هم می توانستم ببینم.. ( کجایی دختر ایرونی ؟؟)
جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد
(هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی؟ )
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕