eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
19.9هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ ✍حفظ اقتدارتون درخونه 👌مهمترین عامل درتأمین آرامش وامنیت خانه شماست ☝️ 👈امااین اقتدار  زمانی حفظ میشودکه برقلـــــــــ❤️ــــــــــب اهل خانه سلطنت کنید ❌نه برجسم آنها http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ❗️وقتی زنِ خانه قهر یا لج بازی می کنداصلا نباید انتظار داشته باشدکه عکس العمل شوهرش طبق میل او باشد. 👈🏻 زیرا درست برعکس انتظار زن ,مرد خودش را کنار می کشد و مثل همسرش رفتار می کند. 🔖 این رفتارها مخرب ترین نوع ارتباط بین زوجین است و بدترین تاثیر را در زندگی و رابطه ی همسران دارد. 🔖 زمانی که یک زن فکر می کند شوهرش باید از او معذرت خواهی کند، باسکوت و یا رفتار خشم آمیز نباید نارضایتی خود را نشان دهد و از اهمیت احساس خود بکاهد، بلکه با شوهرش حرف بزند، مشکلش را با او در میان بگذارد و به او بگوید که چه انتظاری از او دارد و چه موضوعی او را ناراحت کرده است. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 💑 در مواقع بیمــاری کنار همـسرتان باشــید! ❤️در مواقع بیماری همــسرتان با او بیشتــر مهربان باشید و به او توجه ویژه کنید. 👌همسر شما در اینگونه مواقع نیاز شدید به محبت و مهربانی‌تان دارد. 😍عشق خود را در بزنگاه ها ثابت کنیـد 😍 تا علاقه و عاطفه همسری بینتان بیشتر گردد. 👌 گاهی برایش بی‌خوابی بکشید ✍ تا به شما در دلش افتخار کند. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد. (چند بار باید به توئه ی احمق بگم که خودسر عمل نکن.. چرا گفتی با ماشین بزنن بهش.. اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود..) صوفی در موردِ حسام حرف میزد؟ باورم نمیشد.. یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بود؟ اما چرا عثمان..؟ او در این انتقام چه نقشی داشت؟ شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟ حسام.. او کجایِ این داستان قرار داشت؟ گیج و مبهم.. پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم. عثمان دست صوفی را جدا کرد ( هووووی.. چه خبرته رَم میکنی..؟  انگار یادت رفته اینجا.. من رئیسم.. محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی.. پس نمیخواد بهم بگی چی درسته.. چی غلط.. انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین.. بعدشم خودش پرید تو خیابون.. منم از موقعیت استفاده کردم.. الانم زنده ست..) پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقامِ بچه گانه.. صوفی به سمتم آمد (تو پالتوش یه ردیاب بود.. اونو خوب چک کردین؟) با تایید عثمان، مرا کشان کشان به سمتِ یکی از اتاقها برد.. درد نفسم را تنگ کرده بود. با باز شدن در، به داخل اتاق پرتاب شدم و از فرطِ  درد، مچاله به زمین چسبیدم. صوفی وارد شد. فریادش زنگ شد در گوشهایم (احمق.. این چرا اینجوری شده؟ من اینو زنده میخوام..) درباره ی چه کسی حرف میزد؟ کمی سرم را بلند کردم. خودش بود، حسام.. غرق در خون و بیهوش در گوشه ی اتاق. قلبم تیر کشید.. اینان از کفتار هم بدتر بودند.. عثمان دست در جیب شلوارش فرو برد و لبهایش را جمع کرد (من کارمو بلدم.. اینجام نیومدیم  واسه تفریح.. منم نمیتونستم منتظر بمونم تا سرکار تشریف بیارن.. پس شروع کردم.. ولی زیادی بد قِلقِ.. خب بچه ها هم حوصله شون سر رفت.. ) باورم نمیشد آن عثمانِ مظلوم و مهربان تا این حد وحشی باشد.. صوفی در چشمانم زل زد (دعا کن دانیال کله خری نکنه..) در را با ضرب بست. حالا من بودم و حسامی که میدانستم، حداقل دیگر دشمن نیست.. ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 🌸ســــلام دوستان عزیز 🌾صبحِ آدینه تون 🌸بخیر و شادی 🌾امیـدوارم 🌸ساعاتی مملو از 🌾عشـق و زیبایی 🌸دقایقی لبریز از مهربانی 🌾و پر از خیر و برکت 🌸در کنار خانواده و عزیزان 🌾در انتظارتون باشه 🌸 آدینه تون پراز بهترینها https://t.me/joinchat/AAAAADueWUMrizLGFhnXxw @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا 💚🙏 جمعه است و یاد تو در سینه غوغا می کند 😔 نام تو صدها گره از کار ما وا می کند پس بگوییم دم به دم🙏 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🙏 💚 السّلام علیک یا صاحب العصر و الزمان 🤚💚 http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 @kodaknojavan
❤️🍃❤️ 🧕زن با احتـــــ🙏ــــــــرام گذاشتن به شوهرش ✍ میتونه حسابی سیاست به خرج بده و زندگیشو بسازه. 👌میگین نه؟ 👌امتحان کنین❗️ 👈اکثر مردها هستن 👌 اینکه فکر کنن پیش زنشون خیلی آدم 💪 و 😉 هستن 👈 براشون مهمه و زنـــــــ🧕ــــــــها باید از همین روش استفاده کنن http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ❣" تو شیرین‌تری دختری هستی که تابحال دیدم" ❣ این هم یک راه آسان دیگر برای اینکه به او احساس خاص بودن بدهید. این تعریف کردن اگر در زمان مناسب و با لحن و صدایی آرام و گرم گفته شود، بسیار اثرگذار خواهد بود. 👈این را هم درست مثل ❣ «من خیلی خوش‌شانس هستم که تو رو دارم» ❣ می‌توانید بیشتر استفاده کنید تا به او یادآور شوید که چقدر تحسینش می‌کنید. 👈همچنین تحسینی مثل این را می‌توانید برای تشویق او در کاری که خوب انجام داده است، استفاده کنید https://t.me/joinchat/AAAAAE0_aRimvpZzFlkA6Q @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 درد طاقتم را طاق کرده بود. سینه خیز، خود را به حسامِ غرقِ خون در گوشه ی اتاق رساندم. صدایش کردم. چندین بار.. مرگش با آن همه زخم، دور از انتظار نبود. وحشت بغض شد در گلویم. او تنها حسِ اطمینان در میانِ آن همه گرگ بود، پس باید میماند. با ترسی بی نهایت به پیراهنش چنگ زدم با تمام توان تکانش دادم و نامش را فریادی کردم در گوشش. (حسام.. حسااااام..). نفسم حبس شد.. چشمانش را باز کرد. اکسیژن به ریه هایم بازگشت. بی رمقی را در مردمک چشمانش خواندم. خواست دوباره مژه بر مژه بخواباند که صدایم بلند شد (نه.. نخواب.. خواهش میکنم حسام.. من می ترسم..) لبخند زد.. از همان لبخندهایِ مخصوصِ خودش.. خونِ دلمه بسته رویِ گونه اش اذیتم می کرد. ردِ قرمزی از بینی تا زیر چانه اش کشیده شده بود. (اینجا چه خبره .. دانیال کجاست؟) و در جواب، باز هم فقط لبخند زد.. چشمانش نایِ ایستادگی نداشت. رهایش کردم بی آنکه خود بخواهم.. ناگهان درد هیولا شد لگدم کرد. مار شدم و در خود پیچیدم.. به معده ام چنگ میزدم و دندان به دندان ساییده، ناله می کردم. می دانستم تمام این اتفاقات از سرچشمه ای به نام دانیال نشات میگیرد و جز سلامتی اش هیچ چیز برایم مهم نبود. حسام به سختی به سمتم نیم خیز شد.. صدایش بریده بریده گوشم را هدف گرفته بود (طاقت بیار.. همه چیز تموم میشه.. من هنوز سر قولم هستم.. نمیذارم هیچ اتفاقی براتون بیوفته..) فریاد زدم (بگو.. بگو تو کی هستی؟؟ این عوضیا با دانیال چه کار دارن؟؟ برادرم کجاست..؟) لبش را به گوشم نزدیک کرد، و صدایی که به زور شنیدم ( اینجا پرِ دوربینِ دارن مارو میبینن..) منظورش را نفهمیدم.. یعنی صوفی و عثمان، جان دادنمان را تماشا می کردند؟ دلیلش چه بود؟ جیغ زدم (درد.. درد دارم.. دا..دانیااال.. همه تون گم شید از زندگیمون بیرون.. گم شید آشغالا.. چرا دست از سرمون برنمی دارید.. برادر من کجاست؟ اصلا زنده ست؟؟) صدایِ بی حال حسام را شنیدم (آرووم باش.. همه چی درست میشه..) ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕