❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
#اگه_اینجوری_هستی_ازدواج_نکن ⛔️
2️⃣ اگه با پدر، مادر، برادر و خواهر خود (که به نظر شما غیر منطقی هستن
یا اخلاق دلخواه تو رو ندارن)
ارتباط سازنده و راضی کنندهای نداری
و نتونستید مثل دو تا آدم متشخص تعامل کنید.
(عدم تعامل و ارتباط اجتماعی صحیح با دیگران)
@hamsardarry 💕💕💕
#ایده_متن_عشقولانه💌
رابطه مانند یک ماشینی است که هر چند
وقت یک بار نیاز به تعمیر و مراقبت دارد👌
همانطور که پیش از سفر ماشین خود را
چک میکنید، در هر مرحله از زندگی
زناشویی نیز باید وضعیت رابطه تان را
بررسی کنید💕
عدم توجه به خرابیها👇
شما را از ادامه مسیرباز میدارد🤷♀
.
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
😍😘😍
❤️🍃❤️
✍مهارتهای #مذاکره و #گوش_دادن
✅ وقتی برای حل اختلافات مذاکره می کنید، ابتدا باید به دیگری گوش بسپارید تا متوجه شوید چه می خواهد.
اگر خواسته او دقیقاً مطابق با خواسته شما نیست یا اگر در تعارض با خواسته شماست؛
فوراً به خودتان نگیرید و از گوش دادن دست برندارید. با خود نگویید که طرف مقابل می خواهد نقشه های شما را نقش بر آب کند.
یادتان باشد که شما دو انسان مجزا هستید که گاهی خواسته های متفاوتی دارید؛
اما هنگام مذاکره قادرید به راه حلی برسید که به نفع دو طرف باشد.
در واقع " ابتدا به دنبال فهمیدن باشید، آنگاه بخواهید که فهمیده شوید."
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#هنر_همسرداری
💝گاهی به همسرتون بگین که چه چهره زیبایی داره🧚♀
💝حتی اگه همسر شما واقعا به این زیبایی نباشه...
💝از اینکه فکر کنه درنظر شما زیبابه نظر می رسه احساس غرور می کنه...💖
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
نرگس از جاش تکون نخورد شاید حق داشت این همه سال جواب هیچ کدوم از محبت هاشو ندیده بود شاید اونم خسته شده وتسلیم روزگار..تموم حرفهامو ریختم توی چشمام ونگاهش کردم چون چشمام خیلی بهتر از زبونم حرف میزد وآراز اینو خوب میفهمید....
فاصله گرفتم ازش باید تموم میشد این وابستگی که همه رو داشت نابود میکرد اول خود اراز رو....
لیوان آب روپر کردم دادم دست نرگس:بده به شوهرت....
نرگس اما تکون نمیخورد با نفرت نگاهم میکرد چه میدونست این من و آرازیم که باید از همه متنفر باشیم نه دیگران از ما...
بلخره بلند شد ولیوان آب رو سمت آراز برد ارازی که داشت در قاش رو میبست...
به لیوان نگاه کرد بعد به من،یه لبخند روی لبش نشست لبخندی که دل نرگس رو گرم کرد...لیوان آب رو از دست زن زندگیش گرفت ویه سر خورد تا قطره آخر و این یعنی پایان تموم دردهای آشکار دلش...نرگس خوشحال بود زسر پوستی میخندید وشادی میکرد،پسرا نگران بودن اما زنعمو گریه کرد چون خوب میدونست پسرش،جگرگوشه ش اصلا حالش خوب نیست اونم بخاطر دختر یتیمی که بهش پناه دادن،دختری که واسشون جز دردسر هیچی نداشت...
با ظاهری شاد ناهار خوردم،بشقاب رو خالی کردم دوغ هم پشت سرش بالا کشیدم وخانجون تموم مدت در سکوت ما رونظاره میکرد...
سفره جمع شد هرکی به اتاقش پناه برد هضم امروز براشون سخت بود برای تموم خانواده ای که میدونستم توی دلشون چی میگذره...
خانجون کنارم نشست حرفی نزد که حرف زدم از خان از عموها و از درخواست زنعمو...خانجون صندوقچه کوچکی جلوم گذاشت: حالا که وقتش شده بهتره بدونی از این لحظه شوهرت دانیار خانه،جز اون به کس دیگه ای فکر کردن معصیته و ریشه زندگیتو سست میکنه...صندوقچه رو باز کردم طلاهای قدیمی خودش بود
زیر و روشون کردم:به عروس ها هم طلا دادی؟؟...
یه انگشتر از بین انگشتر ها بیرون آورد فیروزه سبز رنگ بود توی انگشتم جاش داد:اونا هم سهمشون رو بردن این برای دختر خونمه....صندوقچه رو بستم:من میتونم خوشبخت بشم؟؟...
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاستهمسرداری
خانوم های با سیاست میدونن که
زندگی رو نباید تنهایی پارو زد
یعنی چی؟
یعنی اینکه نباید بار زندگی رو از نظر محبتی به #تنهایی به دوش کشید
باید به مرد هم #فرصت داد خودش رو نشون بده.
باید یه وقتایی عقب بکشیم
و بذاریم مرد جای خالی محبت رو حس کنه و بیاد سمتمون!
اگر دائما هی بپریم وسط و محبت پشت محبت!
خب عادی میشیم!
محبت مون #تکراری میشه
💞 به جاش محبت کنید
و به جا و به موقع سکوت کنید...
به مردها گاهی باید فرصت داد.
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #گزارش_خبری | برسد به دست...
🎤 #روایت_یک_خبرنگار
از دیدار جمعی از
رأی اولیها و خانوادههای شهدا با رهبر انقلاب.
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_استوری | گرگها در کمین نشستهاند!
🖊اگر هنوز در رای دادن تردید دارید،فرصت مناسبی برای شنیدن حرف های مبلغین تحریم انتخابات است.
‼️ به یاد بیاوریم که انها همانهایی هستند که در غمشهادت مرزبانان مان، خوشحال شدند و بعد از حمله تروریستی به زائرین گلزار شهدای کرمان، جشن گرفتند.
#دعوت✌️
#انتخاب_مردم
#اقتدار_ایران
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
❤️🍃❤️
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
یک روز بعد از نماز برای ابراهیم آیت الکرسی میخواندم که صدای آشنایی مثل حریر بر جان گوشهایم نشست: پس اینجایی!😍
سرم را بلند کردم. فرشته بود. دستهایم را گرفتم و آرام بلندم کرد، بعد مرا در آغوش کشید و صورتش را روی شانه ام گذاشت.❤️
شبیه مادرم مرا بو کرد و گفت: بلاخره دختر خودم میشی.
محکم بغلش کردم دلم میخواست آن لحظه ناتمام بماند تا ابد!😢
خانم عظیمی آمد و گفت باید برای مراحل اداری یک سری فرم پرکنند. همسر فرشته که فرم ها را پر میکرد، فرشته کیف پولش را جلوی صورتم بازکرد و گفت:😊
ببین این کیمیای منه...
خشکم زد. کیف را از دستش گرفتم و گفتم: اشتباه میکنی.
باتعجب نگاهم کرد. اما من از او فاصله گرفتم و با بغض تکرار کردم: اشتباه میکنی...😭
کیف را روی زمین انداختم و دویدم سمت محوطه، روی زمین چمباتمه زدم. خانم عظیمی آمد بالای سرم:
-این دیگه چه کاری بود کردی؟
+نمیخوام
-چی؟
+باهاشون نمیرم
-دیوونه شدی؟
نگاه پرخشمم که به نگاهش خنجر زد، ساکت شد. خم شد و با لحن ملایم تری پرسید: آخه یه دفعه چیشد؟
جوابش را ندادم. آنها که از ساختمان بیرون آمدند، راه کج کردم به حیاط پشتی. تا وقتی مطمئن شدم رفتند نیامدم بیرون...
ادامه دارد....
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
🔹 📌به عنوان یه روانشناس توصیه می کنم اینکارها رو توی رابطهت نکن!
🔹 📌 بی احترامی و اصرار نکن
وقتی میگه نه بپذیر و بهش چیزیو تحمل نکن
یادت باشه بی احترامی شاید بخشیده بشه
اما فراموش نمیشه
@hamsardarry 💕💕💕
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🌼ســلام
🌷صبح جمعه تون بخیر
🌼امروزتون زیبـا
🌷لحظاتتون سرشاراز آرامش
🌼دلتون از محبت لبریز
🌷تنتون از سلامتی سرشار
🌼و زندگیتون لبریز از برکت باشه
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆کار تمیز یعنی این
👏👏👏👏👏عالی بود
🔴رای ما تو #انتخابات
چه جوری موتور #پیشرفت کشور رو به حرکت درمیاره؟
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
#اگه_اینجوری_هستی_ازدواج_نکن ⛔️
3️⃣اگه تا حالا مرتب شغلت رو عوض کردی
با دوستان زیادی به خاطر مشکلاتی قطع رابطه کردی
رشته تحصیلیت رو تغییر دادی
یا ترک تحصیل کردی
علائقت رو نیمه کاره رها کردی
و در یک کلام:
ثبات فکری، احساسی و رفتاری نداری.❌
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
نرگس از جاش تکون نخورد شاید حق داشت این همه سال جواب هیچ کدوم از محبت هاشو ندیده بود شاید اونم خسته شده وتسلیم روزگار..تموم حرفهامو ریختم توی چشمام ونگاهش کردم چون چشمام خیلی بهتر از زبونم حرف میزد وآراز اینو خوب میفهمید....
فاصله گرفتم ازش باید تموم میشد این وابستگی که همه رو داشت نابود میکرد اول خود اراز رو....
لیوان آب روپر کردم دادم دست نرگس:بده به شوهرت....
نرگس اما تکون نمیخورد با نفرت نگاهم میکرد چه میدونست این من و آرازیم که باید از همه متنفر باشیم نه دیگران از ما...
بلخره بلند شد ولیوان آب رو سمت آراز برد ارازی که داشت در قاش رو میبست...
به لیوان نگاه کرد بعد به من،یه لبخند روی لبش نشست لبخندی که دل نرگس رو گرم کرد...لیوان آب رو از دست زن زندگیش گرفت ویه سر خورد تا قطره آخر و این یعنی پایان تموم دردهای آشکار دلش...نرگس خوشحال بود زسر پوستی میخندید وشادی میکرد،پسرا نگران بودن اما زنعمو گریه کرد چون خوب میدونست پسرش،جگرگوشه ش اصلا حالش خوب نیست اونم بخاطر دختر یتیمی که بهش پناه دادن،دختری که واسشون جز دردسر هیچی نداشت...
با ظاهری شاد ناهار خوردم،بشقاب رو خالی کردم دوغ هم پشت سرش بالا کشیدم وخانجون تموم مدت در سکوت ما رونظاره میکرد...
سفره جمع شد هرکی به اتاقش پناه برد هضم امروز براشون سخت بود برای تموم خانواده ای که میدونستم توی دلشون چی میگذره...
خانجون کنارم نشست حرفی نزد که حرف زدم از خان از عموها و از درخواست زنعمو...خانجون صندوقچه کوچکی جلوم گذاشت: حالا که وقتش شده بهتره بدونی از این لحظه شوهرت دانیار خانه،جز اون به کس دیگه ای فکر کردن معصیته و ریشه زندگیتو سست میکنه...صندوقچه رو باز کردم طلاهای قدیمی خودش بود
زیر و روشون کردم:به عروس ها هم طلا دادی؟؟...
یه انگشتر از بین انگشتر ها بیرون آورد فیروزه سبز رنگ بود توی انگشتم جاش داد:اونا هم سهمشون رو بردن این برای دختر خونمه....صندوقچه رو بستم:من میتونم خوشبخت بشم؟؟...
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
⚠️ #پرچمقرمز در مقابل
#پرچمزرد #رابطـــــــــــــه
۴. حسادت و بیاعتمادی مداوم
یک پرچم قرمز متداول دیگر در روابط عاطفی حسادت و بیاعتمادی است.
اغلب، احساس ناامنی عمیق طرف مقابل
در شروع یک رابطه
با توجه کردن و حس مراقبت اشتباه گرفته میشود❗️
اما در زیر همه این توجهات
غالباً یک تمایل افراطی به کنترلگری نهفته است.❌
البته هرچه در یک رابطه جلوتر بروید
🔻نگاه کردن به گذشته و تفسیر مجدد آن
🔻 توجهات مداوم
🔻یا سخاوت بیش از حد
به عنوان حس ناامنی ناامید آسانتر است.
@hamsardarry 💕💕💕
#ایده_متن_عشقولانه💌
#ویژه_ارسال_به_همسری
اصلا
من
حـــ❤️ـــق دارم
قهر کنم
اما
تــ❤️ـــو
حق نداری بذاری طول بکشه..
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
😍😘😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
توصیهی امروزم برای همه شما عزیزان
همیشه حرفی بزن
که بتوانی آنرا بنویسی،
چیزي را بنویس که بتوانی
آنرا امضا کنی و
چیزی را امضا کن که بتوانی
پایش بایستی ...!
سلام صبح بخیر 🌺💖
تقدیم به شما اول هفته تون زیبا🌷
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
#اگه_اینجوری_هستی_ازدواج_نکن ⛔️
4️⃣ اگه تصور می کنی که میتونی
🔻 افکار
🔻احساسات
🔻و رفتارهای همسرت رو
در آینده تغییر بدی.
(خطای شناختی)
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
با پچ پچ های جمع آراز سرشو بلند کرد که نگاه منو متوجه خودش دید...ابروهای بورش توی هم بود وبا تکون سرش ازم خواست چادرمو پایین بیارم اما من دختری بودم که تشنه محبتشون بودم جز خانوادم مگه کی رو داشتم؟؟؟....
با بلند شدن آراز،بقیه پسرا هم باهاش بلند شدن....حیاط خونه بزرگ بود یه قسمت مردها و یه قسمت زنها نشسته بودن....آراز وارد قسمت زنونه شد وبا یاالله به من نزدیک شد چادرمو روی صورتم انداخت آروم زیر گوشم گفت:هر جای دنیا هم که باشی من همون آرازم،فقط کافیه صدام کنی دیگه خواب غفلت نمیتونه منو از پا دربیاره،به هیچی فکر نکن با خیال راحت جواب بده....
بعد از این همه غم آروم شدم دست آراز روی شونه ام بود چشمامو بستم وبله رو دادم اما مردی که کنارم بود مردی که حالا شده بود برادرم از تموم خودش گذشته بود تا تونست به من بگه جواب بده و این حسشو هرگز نفهمیدم....
با صدای کلل کشیدن زنها به خودم اومدم
دانیار چادرمو بالا داد حلقه تک نگینی زیبایی رو توی انگشتم جای داد وآروم گفت:قول میدم خوشبختت کنم.....مرد روزهای سختی وتنهایی من،مردی که آزاد قد کشیده بود توی شهری که مردهاش اهل همه برنامه ای بودن وپاک بودن سخت بود اما این مرد نه سال منو توی خونه ش جا داد بدون نگاهی از حرام...
لبخند زدم به قولی که به دلم داده بود با بستن چشمهام دانیار بلند شد سمت مردها رفت....برادرهام سر پا بودن از مردم پذیرایی میکردن...نرگس خوشحال بود زمین نمینشست اما زنعمو گوهر،زنعمو گوهر همیشه منو عروس آراز میدونست،دختر خودش و اجازه نمیداد کسی به قصد خواستگاری در این خونه رو بزنه اما الان جلوی چشماش سور وشادی بپا بود برای یادگاری سیدایی که خواهرانه دوستش داشت...زنعمو توی عالمی سیر میکرد که هیچی از این فضا رو متوجه نمیشد....ایلدا و خانجون هر کدوم گلوبند قدیمی گردنم انداختن و زنعمو زیور دامنم رو پر از جواهر کرده بود خاله هام از بالا سرم تکون نمیخوردن ودختراشون دشت می زدن....ناریا دیونه وار دورمون میگشت و چه شاد بود....
با بلند شدن خان مردم هم بلند شدن...وقتش رسیده بود با خونه بچگی هام،با اتاقی که فقط توی چار کنجش آرامش داشتم خداحافظی میکردم....خانجون اشکهاش شروع کرد ریختن وزنعمو فقط نگاهم میکرد...از میون جمعیت گذشتم کنار زنعموم نشستم:دا نمیخوای راهیم کنی؟؟...زنعمو صورتمو آروم نوازش کرد:خونه ش خراب بشه هر کی که خونمو خراب کرد...خانجون خم شد دست روی لب زنعمو گذاشت اما زنعمو دستشو پس زد وگفت:نمیبخشم پسرتو،نمیبخشم اون میرزای گور به گورشده رو و اون خان خائن هوسرو رو،خدا هم نبخشه تا قیامت ....
@hamsardarry 💕💕💕