eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید احساس عجیبی داشتم و به خودم بالیدم که این چنین همسری دارم. نگاهم مرتب به لبان آقا مرتضی بود. دلم می خواست و آرزو می کردم که ای کاش من هم در آن لحظات آنجا بودم و مقداری کسب فیض می کردم. ولی این خواسته من در آن شرایط دور از دسترس بود. دلم نمی خواست صحبت هایش را قطع کنم. او همین جور که به نقطه ای خیره شده بود ادامه داد: پس از شنیدن این صحبت, فرمانده سپاه مجبور شدند برای نگهداری این تنگه چاره ای جز عقب نشینی بیاندیشد, که در نهایت هم این طور شد و با استفاده از نیروهای تازه نفس موفق شدند علاوه بر شکستن محاصره, آن منطقه را از چنگال مزدورن بعثی به در آورند. در حین عملیات عراقی ها برای بالا بردن روحیه نیروهای خودشان اعلام کردند که گردان اشلو به طور کلی منهدم شده و خود اشلو(مرتضی جاویدی) هم کشته شده است. چند لحظه ای استراحتی کرد و نگاهی به من کرد. متوجه شدم که دیگر آن خاطره تمام شده . من که دلم می خواست بیشتر از این ماجرا بدانم رو به او کردم و گفتم:پس ماجرای امام چه بوده؟ نفسی کشید و گفت:بعد از عملیات، گردان ما را به تهران برای دیدار با امام بردند. البته این قولی بود که خود آقای رضایی پس از صحبت من وعده آن را داد که اگر ان شاءالله سالم به عقب برگشتید من شما را به دیدار امام می برم . وقتی به تهران رسیدیم ابتدا ملاقاتی با آیت الله خامنه ای داشتیم و پس از آن به طرف جماران حرکت کردیم. بنا بر این بود که یک ملاقات خصوصی با امام برای من ردیف شود. ولی به خاطر اینکه امام در آن زمان کسالت داشت, به من خبر دادند که این کار تقریبا غیر ممکن است . خیلی ناراحت شدم و گفتم: امکان ندارد که من مجددا لیاقت داشته باشم و بتوانم به دیدار امام بیایم! در همان لحظه که بچه ها به داخل حسینیه جماران می رفتند یک مرتبه من چهره آقای رضایی را دیدم. از فرط خوشحالی بلند گفتم: محسن! ایشان ایستاد. به نزد ایشان رفتم بعد از معرفی خودم قضیه را به ایشان گفتم. بعد از شنیدن حرفهایم به من گفت:شما همین جا بمانید ببینم چی کار می توانم بکنم. ایشان وارد بیت امام شد و بعد از چند دقیقه ای بیرون آمد و مرا با خود به داخل منزل امام برد. در بین راه به من گفت: با وجود این که امام کسالت دارند ولی بعد از این که من قضیه شما را به ایشان گفتم فرمودند: که من باید حتما این رزمنده را ببینم. عظمت منزل امام مرا گرفته بود. احساس می کردم که در نقطه ای از بهشت هستم. حال و هوای عجیبی داشتم. مرتب به درب ورودی منزل امام نگاه می کردم و منتظر بودم که چه موقع ایشان بیرون می آیند. بالاخره این انتظار به سر آمد و من شاهد و ناظر زیباترین لحظه عمرم بودم. لحظه ای که برای به دست آوردن آن حاضر بودم جانم را بدهم . سریع خودم را به امام رساندم و متوجه نشدم که چه کسی من را معرفی کرد . آنچه یادم است این است که دست امام را گرفتم و بوسیدم. بعد از آن هر جای قامت امام را که امکان داشت بوسیدم. پس از آن امام قامت مبارکشان را خم کردند و پیشانی مرا بوسیدند و سپس رو به من کرد و با مهربانی گفت: دستت چی شده که باند پیچی کرده ای؟ گفتم: اماما مجروح شده ام. امام دستی بر روی باندها کشید و من هم پارچه سبزی که داشتم به امام دادم تا او را برایم تبرک کند و ایشان هم همین کار را کردند. بعد خداحافظی کردیم و ایشان به داخل حسینیه رفتند و از دیدگانم محو گردیدند. برای یک لحظه احساس کردم که درد از دروم دستانم رفت. مقداری از انگشتانم را تکان دادم. ولی دردی احساس نمی کردم. همان جا باند ها را باز کردم و به داخل حسینیه رفتم. واقعا دستم خوب شده بود . وقتی از حسینیه بیرون آمدیم تمام قضیه را برای بچه ها تعریف کردم. آنها هم امان به من ندادند و بعد از بوسیدن مفصل من آن دستمال سبز را برداشتند و تکه تکه کردند و بین هم تقسیم نمودند. حتی یک تکه کوچک هم به من ندادند که برای شما بیاورم. کل این ماجرا که مرتب مرا دعوت می کنند و احترام خاصی برای من رزمنده ناقابل قائلند برای این موضوع است.... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 😍" "در زبان شکلهای مختلفی دارد. 🌹بعضی ها با یک شاخه گل، بعضی ها با یک چشمک در یک مهمانی شلوغ، برخی با بوسه ای آتشین در نیمه های شب. 👈عده ای با گفتن:"خانم، آستینم را تا میزنی؟" 🖍اما فقط تعداد اندکی از آنها بجای گفتن دوستت دارم، برای معشوقه شان شعر میسرایند... 💗با این تفاوت که میخواهند تمام دنیا از این دوست داشتن باخبر شوند.. @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ⚠️ علل کم شدن میزان جهش منی: 🔻استرس 🔻عدم نعوظ کافی 🔻ضعیف بودن ماهیچه pc 🔻کمبود ویتامین ها 🔻مصرف الکل و دخانیات 🔻سابقه خودارضایی 🔻عدم تنوع در تحریک و پیشنوازی @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ✅ مردان بدانند نیازهای زنان :👇 🌼 همسری دلسوز، محافظت کننده، پشتیبان 🌸 همسری که خانواده اولویت زندگی وی باشد 🌺 توجه و رغبت نشان دادن به احساسات ، عقاید 🌼 پیشنهادات و کارهای روزمره آن ها‌‌‌‌‌‌‌🌓‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌ @hamsardarry 💕💕💕
سبک زندگی اسلامی همسران
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مر
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید من که دلم گرفته بود و بغض در گلویم جمع شده بود. می خواستم فریاد بزنم و احساسم را این طور فریاد بزنم. آخر من که همسر او بودم از این قضیه تا آن موقع بی اطلاع بودم چرا؟ چون خود مرتضی می خواست که همیشه گمنام باشد . او نمی خواست که نامش در جایی مطرح شود و من هم باز به خودم می بالیدم که چنین همسری دارم و برای سلامتی اش همیشه دعا می کردم. تقریبا به نزدیکی های اهواز رسیده بودیم. این بهترین سفری بود که در طول زندگی مشترک با آقا مرتضی داشتم . همه اش در این افکار بودم که یک دفعه متوجه شدم خانم آقای الوانی با من صحبت می کند. سریع به طرف صدا چرخیدم و به ایشان نگاه کردم. به من گفتند :معلوم هست شما کجاید، هر چه صدایتان می کنم اصلاً متوجه نمی شوید؟ - معذرت می خواهم متوجه صحبت های شما نشدم، حالا من در خدمت شما هستم. - راستش می خواهم حرفی با شما در میان بگذارم. - بفرمایید. - احساس می کنم این بار زود به فسا بر می گردیم ! - نه خانم این حرفها را نزن ان شاءالله ما می خواهیم بمانیم تا جنگ تمام شود. وقتی به اهواز رسیدیم چهارشنبه صبح بود. دقیقا یک هفته بعد، در روز چهارشنبه خبر ناگواری به گوش ما رسید و آن هم شهادت علی الوانی بود . در آن روز آقای نجفی به هتل آمد و به من گفت : می خواهند اهواز را بمباران کنند و از من خواسته اند تا شما را به فسا ببرم. هر چه اصرار کرد من راضی نشدم و در نهایت وقتی پافشاری من را دید گفت: علی الوانی شهید شده و باید در مراسم تشییع جنازه او شرکت کنیم. راستش را بخواهید ما مطمئن بودیم آقای نجفی راست می گوید. بعد از آن خانم آقای نجفی آمد و به ما گفت: شما باید طوری رفتار کنید که خانم الوانی از این موضوع باخبر نشود! حدودا ساعت 9 شب آقای نجفی با پاترول به محل هتل آمد و پتویی پشت آن پهن کرد و همه ما سوار شدیم و به سمت فسا حرکت کردیم. در طول مسیر همه ما خیلی گریه می کردیم و هر کدام این فکر در ذهن ما خطور می کرد که احتمالاً شوهر خودمان هم شهید شده. تنها کسی که در بین ما با یک آرامش خاصی این مسیر را طی می کرد خانم الوانی بود . نزدیکی های شهر فسا که رسیدیم خانم الوانی رو به ما کرد و گفت: نکند همه شما چیزی می دانید که از من پنهان می کنید؟ راستش را بگویید برای علی اتفاقی افتاده؟ همه ما مات و مبهوت به ایشان نگاه می کردیم. می خواستیم گریه کنیم ولی به هر زحمتی که بود جلو خودمان را گرفتیم. خود ایشان صحبت هایش را ادامه دادند و گفتند: خدا نکند علی به این زودی ها شهید بشود او خودش می گفت که می خواهم را کربلا و قدس را باز کنم. ادا کردن این حرفها آتش به دل همه ما می انداخت به هر صورت که بود خودمان را تا فسا کنترل کردیم و حدود ظهر بود که به آن جا رسیدیم . ابتدا آقای نجفی خانم الوانی را در منزل خودشان پیاده کرد و سپس حرکت کردیم. در بین راه ایشان را قسم دادیم که اگر کس دیگری شهید شده است به ما بگوید و ایشان گفت: به خدا قسم فقط علی الوانی شهید شده است. یکی دو روز بعد جنازه علی را آوردند و با یک شکوه خاصی آن عزیز بزرگوار را دفن کردند . هنوز در فسا بودیم که خبردار شدیم آقا مرتضی مجددا مجروح شده. البته این بار جراحاتش بیشتر از دفعه قبل بود. به یاد دارم که آقای ستوده ضربه سنگین روحی زیادی به خاطر از دست دادن علی تحمل می کرد. ولی در همان حالی که آقا مرتضی زخمی شده بود جمله عجیبی به ایشان گفته بود که : آقا مرتضی ترا به خدا مواظب خودت باش من دیگر طاقت از دست دادن تو را ندارم! بعد از مجروحیتش، مرتضی فقط برای مراسم هفتم علی به فسا آمد و بعد از چند روزی که حالش کمی بهتر شده بود به اتفاق حاج محمود به اهواز برگشتند. من در روستا ماندم و دیگر به فسا نیامدم. مگر برای مراسم چهلم علی که بعد از مراسم،من هم همراه آنها دوباره به اهواز رفتم. 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیٖم✨ 🌸نور آمده و خانه معطر شده است ☕️گلواژۀ عشق سهم دفتر شده است 🌸با پرتو لبخنـد تو در آینه ها ☕️زیبایی صبح، صد برابر شده است 🌸سـلام ☕️صبحتون بخیر و شادی 🌸روزتون سراسـر عشق و نیکبختی http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ 💚نوجوان فلسطینی که بدون مادۀ بیهوشی جراحی می‌شود❗️ ♻️قرآن می‌خواند تا بتواند درد را تحمل کند.💪✨✨