سبک زندگی اسلامی همسران
❤️🍃❤️ یه نکته درگوشی با 👈#خانوما👩 💟 #اصول_رابطه 👈و وقتی به سراغم میآید.... 👈 سریع به طرف اصل مط
سلام و ادب
ادامه درگوشی های دیروزمون
👇👇
❤️🍃❤️
یه نکته درگوشی با
👈#خانوما👩
💟 #اصول_رابطه
👌به این عزیزان میگویم
😳 چرا او باید به سراغ شما بیاید؟
😱😳 چرا او باید سر اصل مطلب برود؟
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
یه نکته درگوشی با
👈#خانوما👩
💟 #اصول_رابطه
🤔🤭مگر شما
اراده و انگیزه و توانمندی ندارید...
🙄😮که شما به سراغ ایشان بروید؟
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
یه نکته درگوشی با
👈#خانوما👩
💟 #اصول_رابطه
💚 بله خانم محترم
😊شما به #سراغ همسرتون برید.
😉به همسر عزیزتون با =عشوه و #لوندی تمام بفرمایید که:😊
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
یه نکته درگوشی با
👈#خانوما👩
💟 #اصول_رابطه
😍"امشب تکون نخور.
😘امشب همهچی با منه.
🥰 تو فقط بگیر راحت #بخواب و خوب نگاه کن
😊 ببین چیکارا که باهاش نمیکنم"
@hamsardarry 💕💕💕
25.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️
❓ چقدر همسرم رو آزاد بذارم؟
❓آیا او اجازه رفتن به دورهمی با دوستانش رو داره؟
❓آیا میتونه با خانوادش مسافرت بره؟
#دکترکفیل
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#مهارتهمسرداری
❌سرزنش اینجا ممنوع است
یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیانآور و جبرانناپذیری
بر روابط بین همسران جوان به خصوص در #دوران_عقد دارد
❌ سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است.
@hamsardarry 💕💕💕
#ایدهعارفانه❣😊
بیا درمحفلم با یک غزل شعرِ شبم باش...
تو آبی رویِ آتش خانه ای_ملتهبم باش...
منم تنهاییِ دلتنگِ گلدانی شکسته،
بیا همچون گلِ نیلوفری تاب وتبم باش...
در این پوچیِ زنگاریِ دنیایی خیالی...
بیا برهم بزن شرک و یگانه مذهبم باش...
تومیدانی وَرای دین وآیین ویقینی!!!!
بیاتنها همان گونه که هستی مکتبم باش...
همه درگیرِ عشق واشک ودلتنگی وبُغضن،
بیابُغض ودلیلِ گریه هایِ اغلبم باش...
نه درخطُّ وقلم ، شعر وغزل ،وصفِ تو گنجد،
بیاوصورتِ قدسیِ در هر مطلبم باش...
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
😍😘😍
❤️🍃❤️
#مهارتهمسرداری
❌سرزنش اینجا ممنوع است
مثلا میگن👇👇
🔻صد بار گفتم این کار رو نکن!
گوش نکردی حالا بکش!
تو همینی دیگه!
🔻میدونستم این جوری میشه...
بفرما اینم نتیجهی هنر جنابعالی!
@hamsardarry 💕💕💕
❤️️️🍃❤️
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬
ستوان ابروهای کمانی اش را درهم کشید و پرسید: پس چرا با شنیدن اسمشون اینقدر بهم ریختی؟🤔
ستوان سرش را بلند کرد و رو به مامور زن، گفت: احتمالا همینه که میگید ولی این به دایره اختیارات ما مربوط نمیشه.
آهسته بلند شدم و گفتم: پس اگر از من کمکی برنمیاد دیگه میرم.😒
ستوان صدایش را صاف کرد و گفت: یه کار دیگه هست که...
همانطور که سرم پایین بود گفتم: سرم درد میکنه من واقعا تحمل این فشارای عصبی رو ندارم میخوام برم، حالا!😣
ستوان به مامور اشاره ای کرد و بعد با لحن آرام تری رو به من گفت: ممکنه دوباره فردا ...
نگاهم را به طرفش چرخاندم و قاطع گفتم: نه!😡
به طرف در رفتم. آن لحظه نمیدانستم وارد چه ماجرای بزرگ و خطرناکی شده ام. گردابی که سالها پیش مرا درخود فروبرده بود و دست و پا زدنم خلاف جهت آن، بی فایده به نظر می رسید. 😓
آن شب دوباره فکر و خیال تنها هم صحبتم در آن باغ نحس، در سرم چرخید؛ پری بدبخت...هر وقت چشم گوگو را دور میدید با من درد و دل میکرد. منهم چقدر با او گریه میکردم وقتی تعریف میکرد که 😢
از بچگی همه چیز برایش فراهم بوده و هرجا خواسته رفته و هرکاری دلش میخواسته کرده، اما بازهم بخاطر وعده های خارج رفتن با دوست پسرش از خانه فرار کرد و در دام گوگو افتاد.😱
بیست روز بعد دوباره آن مامور زن دنبالم آمد. خیلی جدی جلو رفتم و گفتم: دفعه پیش که گفتم این موضع دیگه هیچ ربطی به من...
اما او چیزی در گوشم گفت که مرا دنبال او تا پاسگاه مرکز شهر کِشاند.
ادامه دارد...
@hamsardarry 💕💕💕