eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20.1هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ یه نکته درگوشی با 👈👩 💟 👌به این عزیزان می‌گویم 😳 چرا او باید به سراغ شما بیاید؟ 😱😳 چرا او باید سر اصل مطلب برود؟ @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ یه نکته درگوشی با 👈👩 💟 🤔🤭مگر شما اراده و انگیزه و توانمندی ندارید... 🙄😮که شما به سراغ ایشان بروید؟ @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ یه نکته درگوشی با 👈👩 💟 💚 بله خانم محترم 😊شما به همسرتون برید. 😉به همسر عزیزتون با =عشوه و تمام بفرمایید که:😊 @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ یه نکته درگوشی با 👈👩 💟 😍"امشب تکون نخور. 😘امشب همه‌چی با منه. 🥰 تو فقط بگیر راحت و خوب نگاه کن 😊 ببین چیکارا که باهاش نمی‌کنم" @hamsardarry 💕💕💕
25.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌❤️🍃❤️ ❓ چقدر همسرم رو آزاد بذارم؟ ❓آیا او اجازه رفتن به دورهمی‌ با دوستانش رو داره؟ ❓آیا میتونه با خانوادش مسافرت بره؟ @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ سرزنش اینجا ممنوع است یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دارد ❌ سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است. @hamsardarry 💕💕💕
❣😊 بیا درمحفلم با یک غزل شعرِ شبم باش... تو آبی رویِ آتش خانه ای_ملتهبم باش... منم تنهاییِ دلتنگِ گلدانی شکسته، بیا همچون گلِ نیلوفری تاب وتبم باش... در این پوچیِ زنگاریِ دنیایی خیالی... بیا برهم بزن شرک و یگانه مذهبم باش... تومیدانی وَرای دین وآیین ویقینی!!!! بیاتنها همان گونه که هستی مکتبم باش... همه درگیرِ عشق واشک ودلتنگی وبُغضن، بیابُغض ودلیلِ گریه هایِ اغلبم باش... نه درخطُّ وقلم ، شعر وغزل ،وصفِ تو گنجد، بیاوصورتِ قدسیِ در هر مطلبم باش... http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1 😍😘😍
❤️🍃❤️ سرزنش اینجا ممنوع است مثلا میگن👇👇 🔻صد بار گفتم این کار رو نکن! گوش نکردی حالا بکش! تو همینی دیگه! 🔻می‌‌دونستم این جوری میشه... بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی! @hamsardarry 💕💕💕
❤️️️🍃❤️   🎭🔪🚬  ستوان ابروهای کمانی اش را درهم کشید و پرسید: پس چرا با شنیدن اسمشون اینقدر بهم ریختی؟🤔 ستوان سرش را بلند کرد و رو به مامور زن، گفت: احتمالا همینه که میگید ولی این به دایره اختیارات ما مربوط نمیشه. آهسته بلند شدم و گفتم: پس اگر از من کمکی برنمیاد دیگه میرم.😒 ستوان صدایش را صاف کرد و گفت: یه کار دیگه هست که... همانطور که سرم پایین بود گفتم: سرم درد میکنه من واقعا تحمل این فشارای عصبی رو ندارم میخوام برم، حالا!😣 ستوان به مامور اشاره ای کرد و بعد با لحن آرام تری رو به من گفت: ممکنه دوباره فردا ... نگاهم را به طرفش چرخاندم و قاطع گفتم: نه!😡 به طرف در رفتم. آن لحظه نمیدانستم وارد چه ماجرای بزرگ و خطرناکی شده ام. گردابی که سالها پیش مرا درخود فروبرده بود و دست و پا زدنم خلاف جهت آن، بی فایده به نظر می رسید. 😓 آن شب دوباره فکر و خیال تنها هم صحبتم در آن باغ نحس، در سرم چرخید؛ پری بدبخت...هر وقت چشم گوگو را دور میدید  با من درد و دل میکرد. منهم چقدر با او گریه میکردم وقتی تعریف میکرد که 😢 از بچگی همه چیز برایش فراهم بوده و  هرجا خواسته رفته و هرکاری دلش میخواسته کرده، اما بازهم بخاطر      وعده های خارج رفتن با دوست پسرش از خانه فرار کرد و در دام گوگو افتاد.😱 بیست روز بعد دوباره آن مامور زن دنبالم آمد. خیلی جدی جلو رفتم و گفتم: دفعه پیش که گفتم این موضع دیگه هیچ ربطی به من... اما او چیزی در گوشم گفت که مرا دنبال او تا پاسگاه مرکز شهر  کِشاند. ادامه دارد... @hamsardarry 💕💕💕