🌷
نشست روبه رویم خندید و گفت:
(دیدید آخر به دلتون نشستم!)
زبانم بند آمده بود
من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم ،حالا انگار لال شده بودم
خودش جواب خودش را داد:
(رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم
گفتم حالا که بله نمیگید،
امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه،پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم
نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:
اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست،خیر کنن و بهتون بدن
نظرم عوض شددو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!)
شهید #محمدحسین_محمدخانی