وارد اتاقش شدم و بالاخره این دوری لعنتی به سر رسید
نفسم #حبس شد ، تمام بدنم از درون با دیدنش #میلرزید دستامو مشت کردم و به خودم نهیب زدم که #محکم باشم
عزیزم موهای کنار شقیقههاش جو گندمی شده بود و نور لپ تاپ روبروش چقدر #خواستنیترش کرده بود برای دل پر حسرت من که تک به تک ثانیههای این چند سال براش عذاب مطلق بود
به آلمانی #بدون_اینکه سرشو بلند کنه چیزی گفت و اشاره به صندلی کرد تا بشینم ؛ جملاتی میگفت و منشیش که چند قدم دورتر بود تند تند تایپ میکرد
توان حرکتی #نداشتم و لغزش قطره ی عرقی ، رو تیره ی کمرم حس کردم تا بالاخره سنگینی نگاه خیره مو روی خودش حس کرد و #سر_بلند_کرد ...
#و_امان_از_دلی_که_دیگه_تاب_و_قراری_تو_سینه_نداشت ...
💗💗
https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447
بیچاره دلی که برود در پس دلدار❤️🩹