📚 ڪتاب
📖 #دختر_ماه
🔻روایتے داستانے از زندگے حضرت معصومہ(سلام الله علیها)
💯 پارت #یک
✍🏼 نویسنده : سارا عرفانے
-صفر-
آن روز هشام بہ بازار بـرده فروشها رفت و سراغ ڪنیز بیماری را گرفت ڪه بـرده فروش سیہ چرده روز قبل حاضر نشده بود او را بفروشد.
تڪتم حال و روز خوشے نداشت.
بہ زحمت از جا بلند شد و بہ دنبال مرد از چادر بیرون رفت. زیر چشمے دید ڪه هشام سڪههای طلا را بہ برده فروش داد.
فڪر ڪرد ڪه آن همہ طلا حتماً بہای چند برده یا ڪنیز است. میدانست ڪسی برای او ڪه بیمار است و رمقے در تـن تبدارش نمانده است، ایـن مقدار نمیپردازد.
هشام بیآنڪه نگاهش ڪند سلامے ڪرد و از او خواست همراهش برود.
تڪتم بہ راه افتاد. گاهے دست بہ دیـوار میگرفت و نفس تازه میڪرد. گاهے هم روی سڪویی ڪنار دری مینشست. هشام در ڪنارش استاد و گفت: اگر حالتان خوب نیست، بگویم یڪی از زنان اهل خانہ بہ ڪمڪ بیایند؟
-نہ ... مےآیم
عرق پیشانے را با پشت دست گرفت و بہ راه افتاد.
بـا خودش فڪر میڪرد وقتے آن همہ سڪهی طلا برای خریدنش پرداختہاند؛ حتماً انتظار دارند ڪارهای زیادی انجام دهد. میدانست ڪه روزهای سخت فرا رسیده است اما نمیدانست با آن تن رنجور؛ن چطور میتواند از عهدهی همہی ڪارها برآید.
هشام بیآنڪه حرفے بزند؛ میرفت و تڪتم خود را بہ او میرساند تا اینڪه سرانجام مقابل در خانہای ایستاد.
هشام گفت: بہ گمانم؛ مولایم هنوز بہ درس و بحث مشغولاند.
در زد و یاالله گویان وارد شد.
تڪتم دستپاچہ؛ قدم برداشت و پای لرزانش را بہ داخل حیاط گذاشت. تعداد زیادی از مردان را دید ڪه گرد آقایے حلقہ زده بودند و او برایشان حرف میزد.
تڪتم نمیتوانست چشم از صورت آن مرد بردارد. خود را بہ دریای چشمان مرد سپرده بود و بیآنڪه متوجہ جملات او بشود؛ اجازه داد صدای آسمانےاش در بند بند وجودش نفوذ ڪند.
احساس میڪرد بهشتے ڪه تا آن روز وصفش را شنیده بود؛ همانجاست؛ در چشمان مهربان آن مرد؛ در صدای ملڪوتےاش و در لبخندی ڪه گاه گاه بہ لب میآورد.
نمیتوانست از آن اقیانوس آرام چشم بردارد. گویے بر زمین میخڪوبش ڪرده بودند. اصلا گویے آن همہ راه از سرزمینهای دور بہ اسارت آمده بود تا در آن لحظہ؛ زمان متوقف شود و او خود را در چشمان دریایے آن مرد غرق ڪند. آن هم چہ غرق شدنے . .
[🔗🌸] صفحات7و8
ادامہدارد …
#ڪپیدرصورتےڪهڪپیازڪانالشماحلالباشدحلالاست …
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
دل گفتہ'!
📚 ڪتاب 📖 #دختر_ماه 🔻روایتے داستانے از زندگے حضرت معصومہ(سلام الله علیها) 💯 پارت #یک ✍🏼 نویسنده : سا
📚 ڪتاب
📖 #دختر_ماه
🔻روایتے داستانے از زندگے حضرت معصومہ(سلام الله علیها)
💯پارت #دو
✍🏼 نویسنده : سارا عرفانے
. . ڪاش ڪسی پیدا نمیشد ڪه نجاتش دهد.
امام موسے بن جعفر (علیہ السلام) از جا برخاست و نزدیڪ آمد. آرام گفت: سلام خوش آمدید؛ مادرم شما را راهنمایے میڪنند.
تڪتم خودش را بیشتر از پیش غرق در آن چشمان دریایے ڪرد؛ چشمهای آرامے ڪه گویے راه بہ آسمان میبردند و زمینے نبودند.
نتوانست ڪلمهای صحبت ڪند. سر تا پا نگاه بود و حیرت. گویے تمام عمر؛ گمشدهای داشت ڪه در آن لحظہ او را یافتہ بود؛ در لحظہای ڪه هیچ بہ فڪرش هم خطور نمیڪرد. میتوانست پاسخ تمام سؤالاتے را ڪه سالها در ذهن داشت؛ در آن چشمها جستوجو ڪند؛ بےآنڪه ڪلمهای بر زبان بیاورد. بےآنڪه چیزی بپرسد و بےآنڪه مرد پاسخے بدهد.
حمیده خاتون بہ حیاط آمد. تڪتم را در آغوش گرفت و خوشامد گفت. نمیفهمید در آن خانہ چہ خبر است. هیچ چیز سر جای خودش نبود. تا آن زمان ندیده بود ڪسی خدمتڪار را در آغوش بڪشد و آنطور عزیز بدارد.
امام گفت: مادر جان! ایشان همان خانمے هستند ڪه برایتان گفتم؛ مراقبشان باشید. اگر نیاز است بگویید طبیب خبر ڪنم. گویا حال مساعدی ندارند ... استراحت ڪنند تا بہ لطف الهے بهتر شوند ...
حمیده خاتون شانہهای تڪتم را گرفت و با مهربانے گفت: همراهم بیا دخترم ... بیا و استراحت ڪن !!
تڪتم نمیتوانست قدم از قدم بردارد. نمیتوانست خودش را از عمق دریای چشمان مرد بیرون بڪشد.
امام گویے بہ ڪمڪش آمد. سر بہ زیر انداخت و نزد شاگردانش بازگشت. تڪتم همراه حمیده خاتون بہ اتاق رفت. حمیده خاتون اصرار ڪرد ڪه دراز بڪشد و استراحت ڪند اما تڪتم دیگر اثری از بیماری در وجود خود حس نمیڪرد.
دست حمیده خاتون را در دست گرفت؛ در چشمهایش خیره شد. پرسید: خانم جان من اینجا چہ میڪنم؟ اگر قرار است خدمتتان را ڪنم این چہ خدمتے ایت ڪه تڪریمم میڪنید و عزیزم میدارید؟ ڪجای دنیا با ڪنیزان چنین میڪنند ڪه شما میڪنید؟ ...
[🔗🌸] صفحات9و10
ادامہدارد …
#ڪپیدرصورتےڪهڪپیازڪانالشماحلالباشدحلالاست …
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
دل گفتہ'!
📚 ڪتاب 📖 #دختر_ماه 🔻روایتے داستانے از زندگے حضرت معصومہ(سلام الله علیها) 💯پارت #دو ✍🏼 نویسنده : سارا
📚 ڪتاب
📖 #دختر_ماه
🔻روایتے داستانے از زندگے حضرت معصومہ(سلام الله علیها)
💯 پارت #سه
✍🏼 نویسنده : سارا عرفانے
لبخند بر لب حمیده خاتون نشست. دستے بہ صورت تڪتم ڪشید و گفت: ڪم ڪم با آقای این خانہ آشنا میشوی دخترم ... او خود غریب و بے یار و یاور است و دوستانش را هم از میان بردگان بر میگزیند ...
-من قرار است از دوستان ایشان باشم؟
حمیده خاتون خندید. گفت: نہ جان دلم ! تو قرار است عروس این خانہ باشے خانم خانہ باشے ...
تڪتم از سخنان او چیزی سر در نمیآورد.
حمیده خاتون آرام گفت: فقط همین قدر بدان ڪه پسرم تو را بہ اذن پروردگار از آن مرد برده فروش خریداری ڪرده است. قرار است مدتے مرا همراهے ڪنی و پس از آن بہ عقد پسرم؛ موسے بن جعفر؛ در آیے ..
تڪتم انگشت لرزانش را بالا آورد و پرسید همان آقایے ڪه در حیاط...؟
حمیده خاتون سر تڪان داد و گفت: آری؛ پسرم امام شیعیان است؛ اما نگران نباش؛ در این خانہ ڪسی تو را مجبور بہ ڪاری نمیڪند. اگر خودت خواستے و دل دادی ...
میخواست بگوید مگر میشود نخواهم. مگر میشود بہ آن دریای آرام دل ندهم. میخواست بگوید دیگر دلے نمانده است ... همان لحظات اول دل دادم و شیدایـے خریدم ..
•°•°
تڪتم ڪنیزی را ڪه آن روز بہ اذن پروردگار خریداری شد؛ مادر امام موسے ڪاظم حمیده خاتون تربیت ڪرد. او را نجمہ صدا میڪردند پس از مدتے؛ حمیده خاتون بہ امام موسے ڪاظم گفت: پسرم! نجمہ بانو زنے است ڪه بهتر از او ندیدهام. در این مدت ڪه نزد من بوده است؛ دریافتم ڪه چیزی از نجابت و اخلاق و ادب ڪم ندارد. بہ وعدۀ الهے ایمان دارم و میدانم ڪه از او فرزندانے شایستہ متولد خواهد شد ڪه مایۀ مباهات خاندان ما و خشنودی خداوند خواهند بود ...
مدتے پس از ازدواج امام با نجمہ خاتون؛ در یازدهم ذی قعدۀ سال 148 هجری؛ فرزندی از این دو بزرگوار متولد شد ڪه او را علے نامیدند.
بیست و پنج سال بعد در سال 173 هجری؛ هم خداوند بہ آنها دختری عنایت ڪرد ڪه نامش را فاطمہ گذاشتند. داستانے ڪه قرار است در این ڪتاب بخوانید؛ داستان زندگے حضرت فاطمہ معصومہ است؛ خواهر بزرگوار امام علے بن موسے الرضا (علیہ السلام) .
[🔗🌸] صفحات10و11
ادامہدارد …
#ڪپیدرصورتےڪهڪپیازڪانالشماحلالباشدحلالاست …
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
دل گفتہ'!
📚 ڪتاب 📖 #دختر_ماه 🔻روایتے داستانے از زندگے حضرت معصومہ(سلام الله علیها) 💯 پارت #یک ✍🏼 نویسنده : سا
منتظر نظرات شما در مورد 3 پارت اول ڪتاب در لینڪ ناشناس هستیم
لینڪ ناشناس---> در بیوی ڪانال☝️🏻☘
همتے گفت نہ تنها نقشے در ریزش بورس نداشتم؛ بلڪه هشدار هم داده بودم !!
بند 4 رو بخونید تا به دروغگویی همتے پے ببرید: اقبال بہ بازار سرمایہ را نیڪ پنداریم !!
این توییت مربوط بہ قبل از ریزش بورس میباشد . .
#مناظره
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
⭕️ برگههای همتی رو از جلوش برداری فقط میتونه بگه :
آقای رئیسی . .
آقای رئیسی . .
آقای رئیسی
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
نامه همتی ڪه نوشته بنزین 5000 تومان و نفت و گاز 1000 تومان بشود . .
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
باید در تجمع های انتخاباتی همتی بمب جنسی را منفجر کنیم !!
⭕️ تمام تلاش ما برای 27 و 28 خرداد است !!
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
@Mahdiye_fatemeh
مردم خوب میدونن
حضور آقای روحانی با ماشین خارجی
در کارخانه ماشین سازی
#انتخابات🗳
#من_رای_میدهم✌🏽
@Mahdiye_fatemeh|مھدۍفاطمه(عج)