محزونترین حالت بشر
آنجایی ست،
که دردهایش را نمیتواند برای مادرش هم باز گو کند.
چراکه او بیشتر از همه غصه میخورد.
اینگونه است، که درد میان چشم و قلب آدمی
رفت و برگشت میکند،
و قلب سنگین و سنگین تر میشود...💔
19:35
00.08.27
ح َن ْ نا ن 🌴
تو را که نشان میدهند،
با دلم نجوا میکنم کاش به روزگاری بر می گشتم که حضور داشتی،
بعد رفتنت دنیا برایم به هیچ مبدل شد.
رفتنت چقدر بر جانم سنگین آمد...
May 11
توی قوم کُرد یه جمله هست
" آگر بیدو " یعنی آتیش بدون دود...
این جمله بیشتر نفرین ِ،
منظورشون اینه آتیش بدون دود بگیری،
که هیچکی نفهمه داری میسوزی که بخواد خاموشت کنه، یا کمکت کنه.
قصهی این روزای ما همینه،
گاهی بعضی از دردها مصداق همین " آگر بیدو "
هیچکی نمیدونه، ولی خودت میفهمی چقدر داری میسوزی...!
14:10
00.08.28
مراسم شهید فاطمه اسدی بود ،
روی یکی از نیمکتهای مزار نشستم.
بعد از چند دقیقه یه خانوم محجبه کنارم نشست،
همینکه کنارم نشست،
آروم یه لبخند زدم و به دلم گفتم
حضور هیچ آدمی در زندگی ما،
اتفاقی نیست حتی برای چند دقیقه روی نیمکت نشستن.
پیکر شهیده رو آوردند، من چند دقیقه رو از روی نیمکت بلند شدم و همراه مردم قدم زدم، و مجدد برگشتم روی نیمکت و کنار همون خانم نشستم.
بعد از چند دقیقه دست توی کیفش برد،
و یک کتابچه صلوات ضراب اصفهانی درآورد.
و روبه من گفت این واسه شما باشه دخترم.
لبخند زدم، روی کتابچه رو خوندم و گفتم : ممنونم 🙏
گفت : دخترم صلوات ضراب، من خیلی ازش حاجت گرفتم ♥️
لبخند زدم و گفتم بله ، دعای عصر جمعه ست.
گفت : آشنایید با دعا ؟! بله واسه عصر جمعه ست.
گفت من هرسال نذر امام زمان"عج" دارم،
و از این کتابچه ها از مشهد میخرم و همیشه همراهم دارم،
و پخش میکنم.
گفتم : نذرتون قبول درگاه الهی ان شاءالله،
ممنونم از هدیه خوبتون ♥️
و به دلم گفتم : حالا متوجه دلیل حضور شدی ؟!
عصرهای جمعه یادآوری امام زمان "عج"
با صلوات ضراب ♥️
لطفا واسه عاقبت بخیری اون خانم و خونوادهش و رفع حوائجش یک صلوات رو لطف کنید :
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد "وعجلفرجهم"
17:27
00.08.28
🌿♥️
تمام عمر خندیدم به این عاشق به آن عاشق
چنان عشقی سرم آمد دیگر من نمیخندم....
#انارستان
🌿💔
..
+ هانیه، عکسمو ببین! شعر متناسب داری ؟!
شب و مهتاب و ... !
- چند لحظه وایسا ...
شب آمد و مهتاب به دامانِ زمین ریخت
آرامشِ خود را به سراپای زمین ریخت
شب آمد و دل را به ملاقاتِ فلک برد
دل، تاب نیاورد و از آنجا به زمین ریخت
یک لحظه خیالم به خیالِ تو گره خورد
جام از کفم افتاده و باده به زمین ریخت
تا کام گشودم که به عرضت برسانم
مشتاقیِ خود را، کلماتم به زمین ریخت
ای کاش که بودی و نمیرفتی از این خاک
رفتی و به ناگه غم عالم به زمین ریخت
لطفی بنما باز بگو، محضرِ لطفت
ما را به کدامین گنهی راند و زمین ریخت
ما خلق برای غم هجرِ تو نگشتیم
هجران تو غمهای جهان را به زمین ریخت
پن : دوست خوش ذوق و شاعر و دکترمهربون ♥️
شاعره : هانیه مویدی |🌱
صبح به این فکر میکردم که :
دکمههای لباسی که با دستای خودمون صبح میبندیم، معلوم نیست عصر خودمون باز کنیم یا غسال ؟!
به این فکر میکردم که اگه غسال بخواد باز کنه،
اگه قراره باشه همینقدر بی مقدمه بریم،
حلالیت اطرافیان مون رو داریم ؟!
به این فکر میکردم دنیایی به این کوتاهی،
چطوری قهر میکنیم ؟!
چطوری یه کاری میکنیم که بقیه ازمون برنجن!
و چطوری میتونیم فاصله بگیریم
از بعد روحانی که خداوند در وجودمون دمیده ؟!
اللهماجعلعواقبامورناخیرا ان شاءالله
11:20
00.08.29