این دنیا
فردایِ محشر
خجل گوشهای میایستد،
این دنیا
مجبور به تحمل
غسلها
و کفنها
و دفنهای
مظلومانهی صبحهنگامی ست
که تا ابد دل تاریخ را سوزانده،
تا ابد دل بنی آدم را سوزانده....
از یادمان نرفته که سردار عزیز،
چقدر شبیه مادر تدفین شدی....
بدن سوخته،
تکهتکه،
بعد از اذان....
#الله_اکبر
07:03
99.10.28
@hanan_art76
38.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمی سفر کنیم به شب ۲۲ بهمن ۵۷
قلم دلتنگی میکند،
و روح تشنه مرا میبرد به آن شب.
بسیجی ها با شلوارهای شش جیب سبز رنگ،
و آورکت های سبز رنگ ،
بند تفنگها را به شانه انداختهاند،
و پوتین پوشیدهاند.
تقریبا میشود گفت در حالت آماده باش هستند،
توی کوچه ها قدم میزنند.
صدای بلندگوها میآید..،
ضعیف،..خفیف... اما صدای شعرهای انقلابی ست.
چند دقیقه مانده تا ساعت اعلام شده،
باران میبارد،
روسری کرم رنگم را زیر گلویم گره میزنم.
بارانی بلندم را میپوشم،
به چشمهایش نگاه میکنم،
مشغول پوشیدن آورکت ش شده،
برمیگردد در یک لحظه چشمهایمان بهم تلاقی میکند،
من در چشمهایش،
دادههای ذهن خودم را میبینم..
شب ۲۲ بهمن
شب اللهاکبرها
شب خونهای به ثمر نشسته..
و رد اشک...
به سمت پشت بام میرود،
بیصدا به دنبالش میروم.
بوی باروت هنوز در هوا به مشام میرسد،
همهی همسایهها روی پشت بام ایستادهاند.
ساعتش را نگاه میکند
دستش را کنار گوشش میگذارد،
و بلند فریاد میزند : #الله_اکبر
اشک یخ زده در چشمم،
جاری میشود
و زیر لب زمزمه میکنم : #الله_اکبر ... ♥️
و به آیندگانی فکر میکنم که این شب را لمس نکردهاند ...
پن : کلیپ واسه امشب، و صدای بلندگوهایی که ما رو بردند به سال ۵۷ .
21:34
00.11.21
@hanan_art76 |🌴 ح َ ن ْ نا ن 🌴