🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
7️⃣1️⃣#قسمت_هفدهم💌
شرم کرد و لب گزید از ادامه دادن. نفسش گره خورد میان سینه و گونهاش هم مثل لبوهای مش رحمت لبوفروش، سرخ شده و رنگ برداشته بود!
نفهمید چرا و چطور اما از شدت بلاتکلیفی و خسته از نصیحت شنیدنهای تکراری، جلوی چشمان ناباور زری خانم، دستهای لرزانش را روی صورت گذاشت و بغض لجوج ترکید.
دوست داشت زمین دهن باز کند و او را درسته ببلعد. نه فقط از خجالت نه. قدرت مواجهه با هیچ چیز را نداشت. به دقیقه نرسیده توی آغوش گرم و مادرانهی زری خانم گم شد.
_قربون بزرگیت برم امام حسین
یعنی امام حسین مخفیانهترین نذر چند سالهاش را ادا کرده بود؟ حتی امسال که پای دیگ عمو نبود؟ صدای دسته کم و کمتر میشد و او آرامتر زمزمه کرد...یا امام حسین.
با صدایی که خشدار شده بود گفت:
_نمیدونید چند وقته، چند ساله که تمام بیکسیهام گره شده توی گلومو خفم میکنه ریز ریز... چه روز و شبایی که ثانیه به ثانیه شمردم تا تموم بشن تنهاییام... فکر میکردم بلاخره یه جایی منم مثل بقیه زندگیم روی دور میفته و درست میشه. اما نشد و حالا نا امیدتر از همیشم. انقدری که دلم میخواد بمیرم.
نوازش دستهای زری خانم را روی سرش دوست داشت. انگار بچه شده بود و داشت گلایه میکرد از همهجا.
_نگو ریحانه جان، کفر نگو. ناامیدی و ناشکری کار تو نیست. اونم حالا که خدا بهت نظر کرده.
_از همین میترسم زری خانوم. هرچند که هنوزم مطمئن نیستم.
_برق چشمات و تجربهی من پیرزن که دروغ نمیگه، اما برو دکتر و خیالت رو راحت کن
_وای نه! اگه مطمئن بشم باید ارشیا بفهمه، اگه ارشیا بفهمه هم...
_خوشحال نمیشه؟
_اصلا! ما قول و قرار داشتیم
_بسم الله. چه قولی دختر؟ چه قراری؟ والا بخدا آدم سر از کار شما جوونا در نمیاره. عوض اینکه بعد چندسال سوت و کور بودن زندگیتون و به قول خودت تنهایی، حالا که خدا لطف کرده و در رحمتش روتون باز شده خوشحال باشید تازه اینجوری! لا اله الا الله...
اشکهایش را پاک کرد و به مبل تکیه زد. دلش خلسه میخواست.
_چی بگم. همینجوریشم منو ارشیا مثلا داریم زندگی میکنیم!
_مطمئنی تو خودت رو از خیر و شر همسرت جدا نکردی؟
_چیکار باید میکردم؟
_گذشتهها که گذشته ولی از الان دستت رو بذار رو زانوت. بسم الله بگو و بلند شو. برای از نو ساختن هیچ وقت دیر نیست. اگه چند سال از زندگیت رو سنگرنشینی کردی حالا وقتش شده که بری وسط میدون.
_میدون؟
_بله،همیشه هم جنگ به ضرر آدم نیست. گاهی سرک بکش به اطرافت و مثل کبک سرت رو زیر برف نکن. لااقل تکلیف خودت و دلتو معلوم می کنی مادر. اینم قبول کن که یه جاهایی حتما کوتاهی کردی. کلاهت رو قاضی کن و ببین چه وقتایی پشت مردت رو خالی کردی. مرد که فقط از زنش توقع قرمه سبزی جا افتاده و کیک و شیرینی نداره....
_ارشیا منو آدم حساب نمیکنه که حتی از روزمرههاش حرفی بزنیم.
_لابد اخلاقشه، مگه با بقیه در موردش حرفی میزنه؟
_نه
_خب پس توقع نداشته باش که وقتی تو سکوت میکنی اون وراجی کنه. زن باید سیاست داشته باشه. مردها با اینهمه کبکبه و دبدبه وقتایی هست که از همه موجودات ناتوانتر میشن و نیاز به تکیهگاه دارن. چندبار با مهربونی اززیر زبونش حرف کشیدی بیرون؟
_شما که نمیدونید آخه ...
_گوش کن ریحانه جان، الان باید تغییر بدی به رویهی زندگیت. شاید از نظر شوهرت تو زن خونهنشینی هستی که چشمش به دهن مردشه تا اطاعت کنه، هیچ مردی از چنین زن بی.گاراده ای خوشش نمیاد. تو باید خودتو جنمت رو حالا که وقتش شده نشون بدی.
_چجوری؟
_اول بهم بگو که حاضری از پیلهی تنهاییت بیرون بیای؟کن خوام
_پس بسم الله بگو و قدم به قدم پیش برو.
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
🏴@haqiq_center
💠 اندکی درنگ
سمساری داد میزنه
طلا فروش سکوت میکنه!
اگه دیدید کسی زیاد منم منم میکنه
بدونید دقیقا هیچی نیست! هیچی!
کسی که ارزشش بالاست
نیازی به دیده شدن نداره:)))
#درنگ
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🌁 عکس نوشت
💎 زندگی به سبک شهدا
🥀 گلوی بریدۀ حضرت علیاصغر
▪️شهید حاج عبدالحسین برونسی
➖گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم.»
▫️تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علیاصغر.»
🔘 والفجر یک بود که مجروح شد.
〰️ وقتی میبردنش عقب، داشت از گلوش خون میآمد.
⭕️ می گفت: «آرزوی دیگهای ندارم مگر شهادت.»
🎙راوی: همرزم شهید
#عکس_نوشت
#سبک_زندگی
⛱با حقیق همراه باشید
🏴@haqiq_center
🏴🏴🏴
💠 آیا بیحجاب به مجلس امام حسین بیاید؟!
⚫️ مجلس عزای امام حسین(علیهالسلام) پذیرای همه نوع افکار است، اما نه همه نوع ابزار،
⚫️ مجلس امام حسین جای گناهکار هست اما جای گناه نیست
▪️شراب خوار هم شاید به مجلس امام حسین(علیهالسلام) بیاید اما نه با شیشه شراب،
▪️ قمارباز هم میتواند به مجلس امام حسین(علیهالسلام) بیاید اما نه با آلات قمار،
▪️آن سگباز و میمونباز هم میتوانند به
مجلس امام حسین(علیهالسلام) بیایند اما نه با سگ و میمون
✅ طبیعتا آن کسی هم که کاشف حجاب است و در خیابانها تننمایی میکند هم، میتواند به
➖ مجلس امام حسین(علیهالسلام) بیاید اما وقتی به مجلس امام حسین وارد شد حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه یعنی با سر لخت و یا تن لخت وارد شود. پس حتماً باید آداب پوشش را رعایت کند.
➖ بله دستگاه امام حسین(علیهالسلام) بزرگ است و پذیرای همه افکار و ادیان است. ولی قاعده و قانون دارد، احترام دارد.
🏴🏴 همه نوع آدمی حق دارد وارد مجلس امام حسین(علیهالسلام) شود، حتی آن گنهکار هم حق دارد، اما هیچکس حق ندارد آداب این مجلس را به سخره گرفته و بیحرمتی کند.
▫️هیچ کس حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه وارد این مجلس شود و حرمت این مجلس را بشکند و قبح زدایی کند.
▫️مهمان حرمت دارد به شرط اینکه حرمت صاحب خانه را حفظ کند.
💠💠💠💠
#امام_حسین علیهالسلام
#عفافوحجاب
⛱با حقیق همراه باشید
🔻 @haqiq_center
27.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️انتشار برای اولین بار💯
🎥 کاری از مرکز فضای مجازی #حقیق
📽 مجموعه کلیپ
➖شیوههای امر به معروف و نهی از منکر
🎞 قسمت پنجم: فقط کافیه مهربون باشی!
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#ویدئو_موشن
⛱با حقیق همراه باشید
🔻 @haqiq_center
#سلسله_یادداشت
🔖رویکردها و روشهای تبلیغی وهابیت
1️⃣ وهابیت ائتلاف و همگرایی استراتژیک و منفعتطلبانه با اهلسنت
▪️ وهابیت در ذات خود فاقد هرگونه تحمل دیدگاههای مخالف، حتی از سوی اهلسنت است. این تنافر و ضدیت که در بدو پیدایش این فرقه بسیار پررنگ و نمایان دنبال میشد، امروزه جای خود را به یک تغییر استراتژیک منفعتطلبانه و مصلحتجویانه داده است.
➖بدینمنظور، سیاستگذاران و طرحریزان این فرقه، در یک چرخش مصلحتی، روبنای اقدامات خود را به گونهای تنظیم کردهاند که حداقل اختلاف و تضاد را با دیدگاههای اهل سنت داشته باشند.
▫️بهعنوان مثال، میتوان به نامگذاری کتب به صورتی که ملهم وحدت اعتقادی وهابیت با اهلسنت باشد، اشاره نمود، مثلاً کتابهای "معتقدات اهل الاسلام "و یا "عقیده اهلالسنه والجماعه" در زمرۀ منشورات وهابیت هستند که همین القای اشتراک اعتقادی آنها با اهلسنت را پیجویی میکنند.
📚 رویکردها و روشهای تبلیغی وهابیت، ص 13-14
#وهابیت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
ba karevane hosaini 05.mp3
4.07M
🎙 کتاب صوتی با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه(قسمت پنجم)
🔖 با موضوع:
💢 تاريخ دوران امامت امام حسين عليه السلام و پيش آمدهاي قبل و بعد از قیام عاشورا و شهادت امام تا بازگشت مجدد کاروان حسيني به مدينه.
📙انتشارات زمزم هدایت:
@entesharat_zamzam_hedayat
#با_کاروان_حسینی
#کتاب_صوتی
#پادکست
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🥀 #فهمیدن_محرم
💢 امام حسین(ع) میفرماید: من کشته اشکم
منظور از کشته اشک بودن چیست؟
💠 پاسخ
✅امام کشته شدهای است که مؤمن یا هر شخص آزادهای این مصیبت را بشنود، محزون و گریان شود و اشکهایش جاری گردد. عالمان نیز چنین معنایی را برای این تعبیر آوردهاند؛ مانند اینکه طریحی میگوید: «معنای أنا قتیل العبره این است که این مصیبت وقتی بر کسی ذکر شود، آن شخص حالت حزن و اندوه را به خود میگیرد و اشک میریزد».
علامه مجلسی میگوید: « #قتیل_العبرات ؛ یعنی کشتهای که اشکها برای آن جاری میشود».
البته این معنایی است که از ظاهر متن و به حسب برخی از روایات به دست میآید
📚 مجمع البحرین، ج 3، ص 393
📚بحار الانوار، ج 98، ص 355
#لبیک_یا_حسین
#یااباعبدالله
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
🏴@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
8️⃣1️⃣#قسمت_هجدهم 💌
تا شب به توصیههای ریز و درشت زری خانم گوش کرد و سعی کرد همه را به حافظهاش بسپارد. هرگز فکر نمیکرد سکوت مداومش باعث دلزدگی ارشیا شده باشد؛ اما وقتی زری خانم بین حرفهایش اطمینان داده بود که پشت غرولندهای ارشیا، حتما عشق و محبت عمیقی هست که تمام این سالهای باهم بودن هم وجود داشته و هزار دلیل هم برایش آورد، ته دلش انگار قند آب میکردند. حق هم داشت که با پیدا کردن سرنخ از عشق شوهرش خوشحال بشود.
انگار کلی راه جدید پیش رویش باز شده و امید به رگهایش تزریق کرده بودند که انقدر سریع دید تازهای پیدا کرده بود نسبت به همه چیز. چطور هیچوقت نفهمیده بود توی لاک بودن همیشگیاش باعث جدایی و دوری بیشترشان شده؟ چندبار ارشیا پیشنهاد سفر داده و او رد کرده بود؟ چقدر قصور کرده بود وقتی همراه و همقدم او نشده بود. چون دوست نداشت انزوایش را بهم بریزد فقط؟ و همینطور کم گذاشتنهای خودش را پیش چشمش به صف کشید و تازه فهمید به عنوان یک زن و شریک زندگی هیچ ویژگی نداشته انگار. شاید به قول مهلقا فقط نقش اختر را برای آشپزی و نظافت بر عهده داشته توی تمام سالهای گذشته...
حتی زری خانم گفته بود همین کار آخرش برای فهمیدن ورشکستگی و قرار با رادمنش، هرچند باب طبع ارشیا نبوده اما حتما جرقهی امیدی بوده برایش.
چشمهایش را باز کرد. آفتاب مستقیم به صورتش میخورد. با دست جلوی نور را گرفت. چند لحظهای طول کشید تا مغزش به کار بیفتد و بفهمد کجاست. با کرختی نشست. خورشید نصف فضای سالن کوچک را روشن کرده بود. بوی نان تازه به مشامش خورد و حس کرد چقدر گرسنه است. به گوشی روی میز نگاهی انداخت. هیچ پیغام و تماسی از ارشیا نداشت؛ البته که چیز جدیدی نبود.
دست و صورتش را شست و به تصویر خیس خودش در آینه لبخند پهنی زد. امروز یک روز جدید بود. باید از یک بابت خاطر جمع میشد. تازه چادر سر کرده بود که ترانه سر رسید.
_تو اینجایی؟
خواهرانه بغلش کرد و گفت:
_زیارت قبول عزیزم
_قبول حق. حالا کی اومدی که اینجوری به تاخت داری میری؟ قدم ما سنگین بود؟
_از دیشب حواله شدم خونت
_دیشب؟
_چرا داد میزنی؟ آره پیش زری خانم بودم.
_ببینم ارشیا خوبه؟ نگران شدم. آخه تو اونو ول نمیکنی بیای پیش من.
_مفصله برات بعدا تعریف میکنم.
_حالا بیا بشین سوهان اصل قم آوردم با چای بزنیم. بعدم نوید میرسونت بیمارستان.
دستش را فشار داد و گفت:
_وقت زیاده الان کار دارم
_خیلی خب پس صبر کن تا به نوید بگم ماشینو پارک نکن.
_نه میخوام یکم قدم بزنم
_از بچگیتم لجباز بودی. بفرما...
خداحافظی کردند اما چند قدم دور نشده را دوباره برگشت و گفت:
_ترانه، قدر مادر شوهرت رو بدون. بیشتر از خانم جان دوستش نداشته باشم کمتر نیست مهرش برام.
_خدا برام حفظش کنه. حسابی بهت رسیدهها. قشنگ معلومه. مواظب خودت باش.
باید خاطرش جمع می شد. ترجیح میداد تا آزمایشگاه را پیاده گز کند. دلش نفس کشیدن میخواست. نشسته و به ردیف صندلیهای طوسی رنگ رو به رویش خیره مانده بود. اینجا اول دنیایش بود یا ابتدای دوراهی؟
اسمش را که برای دومین بار پیج کردند، دلش آشوبتر از همیشه بود اما هنوز صدای گرم زری خانم توی گوشش تکرار میشد. بسم الله را که گفت، سرنگ قرمز شد و سرخ. کش دور بازویش را باز کردند و صدایی با ناز گفت:
_بیرون منتظر باش عزیزم
و برای هزارمین بار انتظار...
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
🏴@haqiq_center
💠 اندکی درنگ
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی
بنام "مدوز" و انواع حلزونهای دریایی است.
هر از گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت میدهد و آنها را به مجرای هاضمهاش انتقال میدهد.
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت میکند و مانع هضم آن میشود.
حلزون به دیواره مجرای هاضمهی
عروس دریایی میچسبد و آرام آرام
شروع به خوردن عروس دریایی از درون
به بیرون میکند.
زمانی که حلزون به رشد کامل خود میرسد،
دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون
حلزون به تدریج آن را از درون خورده است.
بعضی از ما مثل عروس دریایی هستیم که
حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون میخورد.
حلزون درون ما میتواند:
"افکار منفی، بدبینی، عصبانيت، دلواپسی،
فکر و خیال بیهوده، غرور، حسادت،
افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص
و زیاده خواهی" و... باشد.
این حلزونها آرام آرام در وجود ما
رشد میکنند و با دندانهای خود، وجود ما را
میجوند آرامتر از آنچه که فکر میکنیم...
حال زمان آن است که به خود بیاییم
و متوجه شویم چه اتفاقی
در درونمان رخ داده است.
کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم!
✍️ رابرت استرنبرگ
#درنگ
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🏴🏴🏴
در قلبِ غزل، نشسته داغی تازه
از فتنه شدهست، درد بی اندازه
ای شاهچراغ ما شریک غم تو
نام تو همیشه باد پر آوازه
#ترور
#شاهچراغ
🏴🏴🏴
⛱با حقیق همراه باشید
🔻 @haqiq_center