eitaa logo
حقیق
6.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1هزار ویدیو
120 فایل
حقیق به معنی شایسته و لایق برگرفته از آیه شریفۀ «حَقِيقٌ عَلَىٰ أَنْ لَا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ» اعراف ۱۰۵ مرجع ترویج و تبیین فرهنگ و معارف اصیل اسلامی ارتباط @H_chegeni کانال روبیکا : https://rubika.ir/haqiq_center
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 📚 💓 🦋 0️⃣4️⃣ 💌 طوری از روی صندلی بلند شد که دلم هری ریخت پایین. نمی‌دونم بیشتر شوک بود یا عصبی اما صداش بلندتر از همیشه بود: _این حرفا چه معنی میده ریحانه؟ میگی چی شده یا می‌خوای به بچه بازیت ادامه بدی؟ ناراحت شدم از لحن تندش اما بالاخره اومده بودم که بگم. _بچه بازی نیست پسرعمو... قسم نخور اما قول بده که هرچی شنیدی بین خودمون بمونه. داشت صبوری می‌کرد، با کلافگی نشست و گفت: _خیلی خب. هرچند هنوز نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده و قراره چی بشنوم. دست روی چشم راستش گذاشتش و ادامه داد: _اما به روی جفت چشمام. رازداری می‌کنم، خوبه؟ بفرمایید. جونم به لبم رسید تا گفتم: _من... من نمی‌تونم با شما... یعنی زن‌عمو خواستگاری... خب... زن‌عمو زنگ زده برای خواستگاری ولی من... من نمی‌تونم یعنی ما نمی‌تونیم باهم ازدواج کنیم! سرخ و سفید و کبود شدم و شد. معلوم بود که خجالت کشیده. منم وقیح نبودم، مجبور بودم. _آخی ریحان، الهی بمیرم براتون. طاها چی گفت؟ _طاها متعجب بود. دو سه دقیقه سکوت کرد و بعد پرسید:" یعنی شما با من مشکل داری؟" خندم گرفته بود از تصور اشتباهش. _یا علاقه نداری که ... نیشخند زدم و سرم رو انداختم پایین. دستام توی هم گره شده بود و انگار زمین و زمان بهم دهن کجی می‌کرد. صدام می‌لرزید وقتی گفتم: _بحث این چیزا نیست پسرعمو. مشکل از منه... _یعنی چی؟ چه مشکلی؟ _گفتنی نیست اما ازتون می‌خوام تو مراسم خواستگاری اونی که مخالفت می‌کنه شما باشین نه من. باور کن ترانه هر ثانیه که می‌گذشت، چشماش بیشتر گرد و دهنش بازتر می‌شد. بنده‌خدا هنوزم دلم برای حال اون روزش می‌سوزه. یهو رگ گردنش ورم کرد و پرسید: _پای کسی دیگه وسطه؟ _نه! انقدر محکم نه رو داد زدم که خودم ترسیدم. _با دلیل قانعم کن ریحانه. دوباره گوشه‌ی چادر مشکیم، تو مشتم مچاله می‌شد. صورتم می‌سوخت و تنم یخ کرده بود. از خجالت هزار بار مردم و زنده شدم و بالاخره قانعش کردم. _من... بچه‌دار نمی‌شم... هیچ‌وقت! و زدم زیر گریه. نمی‌دونم چقدر گذشت. چند دقیقه و چند ثانیه، اما فقط صدای هق‌هق خودم رو می‌شنیدم. سکوت سنگینش نشون می‌داد که چقدر بدحاله. دوست داشتم یه چیزی بگه. مسخرست اما حتی توقع دلداری هم داشتم ازش. هنوز دستم روی صورتم بود و دل‌دل می‌کردم برای اینکه بدونم خب حالا چی می‌شه؟ که تمام فرضیه‌هام ریخت بهم وقتی صدای باز شنیدن در رو شنیدم. فکر کردم زده بیرون. اما با "یاالله" گفتن عمو انگار برق سه فاز بهم وصل کردن! ادامه_دارد... 🔜 ✍️ 📨 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبر آمد ... مراسم سراسری جهاد و مقاومت از دیروز تا امروز به صورت هم زمان و برخط در سراسر کشور در محضر فرمانده معظم کل قوا چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲ ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
🔅اندکی درنگ 🌱 خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد ➖هرکسی که قدم به زندگی شما می‌گذارد، می‌تواند یک معلم برای شما باشد. ▫️حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است، زیرا محدودیت‌های شما را نشانتان داده است. 🍁 پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد. 🌿هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد، همه‌چیز درست می‌شود. از همه‌ چالش‌ها لذت ببرید. 🏖هنر زندگی، دوست‌داشتن مسیر زندگی است. خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد. ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
🌁 عکس نوشت 💎 ‌ زندگی به سبک شهدا 🥀 چشم الان می‌آیم! ▪️سردار شهید اسماعیل دقایقى ➖شهید دقایقى هرروز مى‌آمد براى تمیزکردن آبگیرها و چادرها. طورى بود که فکر کرده بودم این شخص کارش همین است و بس. ▫️یک‌بار که نیامد، رفتم به سراغش، دیدم چندنفر دورش حلقه‌زده‌اند. گفتم: «چرا امروز نیامدى؟ » خاضعانه گفت: «چشم الآن مى‌آیم. » اطرافیان او، مرا متوجه کردند که او فرمانده لشکر است. 🔖خونى که از عصبانیت در رگ‌هاى صورت اطرافیانش دویده بود، با آن چهرۀ خندان او ‌مقایسه‌کردنی نبود. 🎙سیرۀ شهیدان دفاع مقدس، ج21، ص197 ⛱با حقیق همراه باشید 🏴@haqiq_center
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃بچه ها باید در حد کشت روزانه همدیگه رو بزنن 😂😂😂 🔻 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
هدایت شده از حقیق
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️بازنشر🌀 🎥 کاری از مرکز فضای مجازی 🔶 احکام مسافر 🔷 در چه شرایطی نماز را شکسته بخوانیم؟ ⛱با حقیق همراه باشید 🔻 @haqiq_center
♨️ شاهکار اطلاعاتی ایران در مواجهه با سازمان های جاسوسی بیگانه ✍️ 💯سال گذشته در چنین روزهایی آتش اغتشاشات شعله ور گردید و چند ماه کشور را درگیر حوادثی نمود که آثار نامطلوب آن هنوز هم در حوزه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی جامعه مشاهده می شود. آنچه مسلم است مطابق اسناد و مدارک کشف شده، این تحرکات خودجوش نبوده و از لحظه آغاز با انتشار عکس های مهسا امینی در بیمارستان توسط دو خبرنگار آموزش دیده تا اتفاقات بعدی، با کارگردانی دستگاه های جاسوسی بیگانه همراه بوده است. نوع پوشش های اطلاعاتی و عملیاتی و همچنین برنامه ریزی دقیق و تقسیم کار فوق العاده نیروهای حاضر در میدان، نشان می دهد این آشوب ها حاصل سال ها مطالعه و پژوهش و یارگیری این سازمان ها از داخل کشور بوده و حتی اگر مساله مهسا امینی نیز پیش نمی آمد، این غائله به نحو دیگری برپا می گردید. امری که نشانه های آن توسط دستگاه اطلاعاتی ایران نیز دریافت شده بود. 🌐با شروع آشوب ها، سازمان های جاسوسی بیست کشور دنیا با همراهی سفارتخانه های شان، طی یک تقسیم کار بی سابقه فعالیت خود را آغاز نمودند؛ اقداماتی نظیر جمع آوری اطلاعات از وضعیت میدانی اغتشاشات و مطالبات اغتشاشگران، شناسایی مسیرها و گروه‌های فعال در قاچاق سلاح و مهمات، هماهنگ سازی گروهک های تروریستی، حمایت مالی و رسانه‌ای از اغتشاشگران، اعمال فشار بر نهادهای حقوقی و بین المللی با هدف انزوا و اخراج جمهوری اسلامی، تشدید فشارهای دیپلماتیک، تلاش برای متحد سازی و تقویت عناصر اپوزیسیون و معاند، زمینه سازی و حمایت از برگزاری تجمعات ضدانقلاب در خارج از کشور، تشدید فشار تحریمی و موج‌سازی رسانه‌ای در حوزه معیشت و طراحی اقدامات ایذایی و خرابکاری سایبری. ⛔️با توجه به این موارد، دستگاه اطلاعاتی ایران با چند برابر توان به ارزیابی این غائله پرداخت و با استفاده از تجارب ارزشمند خود، مدیریت صحنه را در دست گرفت. با کار شبانه روزی و جهادی سربازان گمنام امام زمان(عج) و دستگیری سرپل ها، طرح ها و نقشه های سازمان های جاسوسی یکی بعد از دیگری کشف و خنثی گردید و عوامل این سازمان ها زیر ضربه قرار گرفتند. بدون شک، سازمان های جاسوسی پرادعای غربی نظیر سیا و ام ای سیکس متحمل چنان شکست تاریخی شدند که شاید بعد از جنگ سرد سابقه نداشته است. قطعاً با توجه به مسائل حساس امنیتی امکان باز کردن خیلی از پرونده های مرتبط با غائله سال گذشته وجود ندارد که اگر این امکان فراهم بود، شاهکار اطلاعاتی ایران در مقابل دیدگان ملت قرار می گرفت. هر چند خود سازمان های جاسوسی از عمق این ضربات خبر دارند و می دانند تکرار چنین حوادثی چه عواقبی برایشان به همراه خواهد داشت. ⭕️کشفیات گسترده سلاح و مهمات و خاموشی عجیب سالگرد فتنه 1401 نشان از اشراف اطلاعاتی ایران و زمین گیر شدن سرحلقه های این فتنه دارد و نکته مهمی که هرگز نباید فراموش کرد، این است که «امنیت اتفاقی نیست». امنیتی که گمشده چند ساله مردم لیبی، عراق و سوریه است. مردمی که با تمام وجود ناامنی را درک کرده اند و قدر امنیت را از همه بیشتر می دانند. ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
بانک‌ها غلط می‌کنند با پول مردم بنگاه‌داری کنند! 🔸جدیدترین طرح دیوارنگاره میدان ولیعصر(عجل‌الله فرجه) که امروز صبح رونمایی شد به موضوع بنگاه‌داری بانک‌ها و آسیب‌زدن این مؤسسات به اقتصاد کشور پرداخته است. ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
🔰 *رونالدو یا کاظمی آشتیانی⁉️ ما بایستی کاری کنیم که دانش‌آموز ما دارای هویّت ملّی بشود؛ هدف از تربیت دانش‌آموز، از آمدن این دانش‌آموز به مدرسه، به دبستان یا دبیرستان، صرفاً این نباشد که بخواهد درس یاد بگیرد. خب بله، درس هم باید یاد بگیرد، علم هم باید بیاموزد، امّا مهم‌تر از علم‌آموزی یا لااقل در حدّ علم‌آموزی این است که او احساس هویّت بکند، یک انسان باهویّت ساخته بشود در اینجا که هویّت ملّی و احساس اعتماد به نفْس ملّی پیدا بکند و کودک ما از عمق جان، با افتخارات کشور آشنا بشود؛ این چیزی است که امروز وجود ندارد. خیلی از افتخارات هست؛ حالا ایشان اسم مرحوم آقای کاظمی‌آشتیانی را آوردند؛ شما بین بچّه‌های مدارستان نظرخواهی کنید ببینید چند درصد کاظمی‌آشتیانی را با آن همه خدمات، با آن ارزش وجودی‌ای که این مرد و این جوان داشت ــ جوان هم بود ــ می‌شناسند و مثلاً فرض کنید رونالدو را چند درصد می‌شناسند! گاهی اوقات بچّه‌های کوچک خانواده‌ی ما اسمهایی را هم می‌آورند که من حتّی نمیتوانم یاد بگیرم آن اسمها را! قشنگ اینها را می‌شناسند، {می‌دانند} این چه‌کاره است. ما چرا افتخارات ملّی خودمان را نمی‌شناسیم؟ این خیلی مهم است.(بیانات در دیدار معلمان، 1401) ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب: یکی از چیزهایی که دشمن روی آن تکیه می‌کند خدشه در ارزشهای نیروهای مسلح است 🔹 بخشی از بیانات امروز رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
🔖 📚 💓 🦋 1️⃣4️⃣ 💌 با "یاالله" گفتن عمو انگار برق سه فاز بهم وصل کردن. دست لرزونم رو از روی صورتم برداشتم و و به صحنه‌ی تار شده‌ی روبه‌روم نگاه کردم. عمو مبهوت، اون وسط وایساده بود و نگاهش بین من و پسرش دو دو می‌زد. و طاها! انگار هیچ‌وقت انقدر درمونده نبود. حس مرگ داشتم. دوست داشتم زمین دهن باز کنه و منو درسته ببلعه ولی عمو چیزی نفهمیده باشه؛ یا فکرش به جاهای دیگه نرفته باشه. نمی‌تونی تصور کنی چه حالی داشتم. تو یه لحظه به تمام ائمه و پیغمبرها متوسل شدم تا فقط آبروم حفظ بشه. گوشی مغازه زنگ خورد و شد ناجی. سکوت که شکسته شد، انگار سنگینی جو هم ناخواسته کمرنگ‌تر شد. دو سه تا استغفارش رو شنیدم. راه افتاد و از پشت میز، گوشی رو برداشت. انگار فقط می‌خواست یه فرصتی به ما بده. با ترس به طاها نگاه کردم. بلند شدم و چادری که سر خورده بود رو دوباره روی سرم کشیدم. با کم‌ترین صدای ممکن که از شدت گریه دورگه شده بود گفتم: _تو رو خدا پسرعمو. قول دادی. هیچ‌وقت طرز نگاهش رو نفهمیدم و فراموشم نکردم. فقط دوتا سوال کرد: _ریحانه، راست بود؟ _بخدا که بود. _قسم... _قسم خوردم که باورت بشه. و سوال دومش این بود: _اگه من قبول کنم چی؟ آب رو آتیش بود، همین یه سوال پر از تردیدش برام. چون حتی اگر از روی احساسم می‌گفت بازم نامرد نبود که دو دقیقه‌ای پس‌م بزنه. ولی خب حکایت در دیزی بود و حیای گربه. پچ‌پچ‌ها و نصیحت‌های خانم‌جان توی گوشم پیچ و تاب می‌خورد و آینده‌ای که تو همین چند روز هزار بار برام به تصویر کشیده بود. باید تمومش می‌کردم تا اوضاع بدتر از این نشده بود، و جوابش رو دادم: _نمی‌خوام یه عمر با دلواپسی زندگی کنم. حواسمون پرت عمو شد... _چی شده ریحان جان؟ نبینم اشک به چشمات نشسته باشه. تو کجا، اینجا کجا؟ برگشتم طرفش ولی سرم رو انداختم پایین. اشک‌هام رو پاک کردم. واقعیت این بود که نمی‌دونستم باید چی بگم. عمو جلومون ایستاد. چشمم به تسبیح آبی رنگ دونه درشت توی دستش بود که با بلاتکلیفی یا شایدم بی‌اعصابی، بی‌هدف دونه‌هاش رو بالا و پایین می‌کرد. حالا چی می‌شد؟ _لا اله الا الله. تو بگو طاها... اینجا چه خبره بابا؟ ما چیز پنهونی نداشتیم؛ داشتیم؟ _نه آقاجون _خب. بسم الله. پس بگو بدونم چرا این دختر این وقت ظهر، وسط مغازه‌ی عموش نشسته و مثل ابر بهار داره گریه می‌کنه؟ انقدر از استرس، لبم رو جویده بودم که طعم خون رو حس می‌کردم. طاها شاید خیلی از من بی‌چاره‌تر بود‌. نفسش رو مردونه بیرون فرستاد و گفت: _ما... خب درسته که بدون اجازه‌ی شما بود اما باید در مورد یه... یعنی باید باهم حرف می‌زدیم. _معلومه که باید حرف می‌زدین اما اینجوری؟ مگه شما خونه و خانواده ندارین؟ مگه از قول و قرار مادراتون بی‌خبرین؟ وقتی دید ما چیزی نمی‌گیم ادامه داد: _بخدا که ریحانه نمیگم اینا رو که تو رو توبیخ کنم عمو. خطا رو پسر خودم کرده که حرمت تو رو نگه نداشته. اگه عقلش شیرین نبود که آخر هفته و خونه‌ی حاج عموش و مراسم خواستگاری رو ول نمی‌کرد که بیاد تو بازار، کلامش رو بگه به دختر عموش. وای از تهمت‌هایی که داشت به طاها زده می‌شد و خاک بر سر من که فقط شده بودم شنونده. مجبور بود که جواب بده... _آقاجون حق با شماست؛ ولی ریحانه که غریبه نیست. _د چون از یه ریشه‌ایم میگم عاقل‌تر باش پسر. تف سر بالاست هر یه اشتباهی که بکنی. حالا خواسته باشه یا ناخواسته! _ما که گناهی نکردیم فقط... قدم بلند که برداشت و مقابل طاها قد علم کرد دلم هری ریخت. _مگه چه گناهی قراره... لا اله الا الله! از تو توقع ندارم طاها. _حق با شماست. اشتباه از من بود، شرمنده‌ام. عمو سعی می‌کرد آروم باشه؛ چون سردرگم بود وقتی از هیچی خبر نداشت. با مهر، نگاه به من کرد. دست گذاشت روی سرم و پیشونیم رو بوسید. _به ارواح خاک داداشم طاقت دیدن اشکای تو رو ندارم ریحانه. بخاطر همینم بهم ریختم. من از طرف این پدر صلواتی قول شرف میدم که وقتی شدی زن زندگیش، نذاره آب تو دلت تکون بخوره و نم به چشمات بشینه. آره باباجون؟ هرچند ته دلم غنج رفت از تصورش اما تمام دلواپسیم رو ریختم توی چشمام و زل زدم بهش. تا حالا ندیده بودم داغون شدن یه مرد رو... ولی اون روز همه چی فرق می‌کرد. عمو منتظر تاییدش بود هنوز‌ دوبار دهن باز کرد بی‌هیچ صوتی اما دفعه‌ی سوم فقط گفت: _نه! ادامه_دارد... 🔜 ✍️ 📨 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center
هدایت شده از حقیق
🌱 اندکی درنگ وقتی به فکر می کنید این دو نکته را به خاطر داشته باشید: هر چقدر احساس گناه داشته باشید گذشته تغییر نمی کند.... و هر چقدر استرس داشته باشید آینده عوض نمی شود... ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد @haqiq_center