eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 حمید بود گفتم «کلاسم تا چند دقیقه دیگه تموم میشه» نوشت: «الآن دو راه همدان هستم میام دنبال شما بریم خونه! میدانستم حمید الآن باید همدان باشد نه دوراهی همدان داخل شهر قزوین با خودم گفتم باز شیطنتش گل ،کرده چون قرار بود اول صبح به همدان اعزام شوند. از دانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم مطمئن شدم که حمید شوخی کرده صد متری از در ورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من را به خودش جلب کرد خوب که دقت کردم دیدم خود حمید است با موتور به دنبالم آمده بود. پرسیدم: «مگه شما نرفتی مأموریت؟ کلاه ایمنی را از سرش برداشت و گفت: از شانس خوبمون مأموریت لغو شده»، خیلی خوشحال بود، من بیشتر از حمید ذوق کردم حال و حوصله مأموریت آنهم فردای روز عقدمان را ،نداشتم همین چند ساعت هم به من سخت گذشته بود چه برسد به این که بخواهم چند ماه منتظر حمید باشم. تا گفت: «سوار شو بریم با تعجب گفتم بی خیال حمید آقا تا من الآن موتور سوار نشدم میترسم راست کار من نیست تو برو من با تاکسی ،میام ول کن ،نبود :گفت سوار شو عادت میکنی.من خیلی آروم میرم چند بار قل هو الله خواندم و سوار شدم کل مسیر شبیه آدمی که بخواهد وارد تونل وحشت بشود چشمهایم را از ترس بسته بودم یاد سیرک های قدیمی افتادم که سر محله های ما برپا میشد و یک نفر با موتور روی دیوار راست رانندگی میکرد تا برسیم نصفه جان شدم سر فلكه وقتی خواستیم دور بزنیم از بس موتور کج شد صدای یا زهرای من بلند شد، گفتم الآن است که بخوریم زمین و برویم زیر ماشینها! حالا که مأموریت حمید کنسل شده بود قرار گذاشتیم سه شنبه برای آزمایش و کلاس ضمن عقد به مرکز بهداشت شهید بلندیان برویم تا سه شنبه کارش این بود که بعد از ظهرها به دنبالم می آمد، ساعت کلاسهایم را پرسیده بود و میدانست چه ساعتی کلاسهایم تمام می شود، رأس ساعت منتظرم میشد این کارش عجیب می چسبید، با همان موتور هم می آمد یک موتور هوندای آبی و سبز رنگ که چند باری با آن تصادف کرده بود و جای سالم نداشت. وقتی با موتور به دنبالم میآمد معمولاً پنجاه متر، گاهی اوقات صد متر جلوتر از درب اصلی منتظرم میشد من این مسیر را پیاده میرفتم روز دوشنبه از شدت خستگی نا ،نداشتم از در دانشگاه که بیرون آمدم دیدم باز هم صد متر جلوتر موتور را نگه داشته وقتی قدم زنان به حمید رسیدم با گلایه :گفتم «شما که زحمت میکشی میای دنبالم ولی چرا این کار رو میکنی؟ خب جلوی در دانشگاه نگه دار که من این همه راه پیاده نیام». حمید رک و راست :گفت از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون می ترسم دوستای نزدیکت ببینن ما موتور داریم ،شما خجالت بکشی،برای همین دورتر نگه میدارم که شما پیش بقیه اذیت نشی. گفتم: «این چه حرفیه فکر دیگران و این که چی میگن اهمیتی نداره اتفاقا مرکب یاور امام زمان (عج) باید ساده ،باشه از این به بعد مستقیم بیا جلوی در روزهای بعد همین کار را کرد مستقیم می آمد جلوی در دانشگاه، من بعد از خداحافظی با دوستانم ترک موتور سوار میشدم و می رفتیم. سه شنبه رفتیم آزمایش دادیم، بعد هم جداگانه سر كلاس ضمن عقد نشستیم یک ساعتی که کلاس بودیم چند بار پیام داد: «حالت خوبه؟ تشنه نشدی؟ گرسنه نیستی؟»، حتى وقتى كنار هم نبودیم دنبال بهانه بود صحبت کنیم کلاس که تمام شد حمید من را به دانشگاه رساند بعد از ظهر دو تا کلاس داشتم همان شب عروسی آقا مهدی پسرعمه حمید ،بود جور نشد همدیگر را بعد از عروسی ببینیم چون از صبح درگیر آزمایشگاه بودیم و بعد هم دانشگاه و مراسم عروسی حسابی خسته شده بودم به خانه که زودتر از شبهای قبل خوابم برد. صبح که بیدار شدم تا گوشی را نگاه کردم متوجه چندین پیامک از حمید شدم چون همدیگر را بعد از مراسم عروسی ندیده بودیم برایم کلی پیام فرستاده بود، ابراز علاقه و نگرانی و انتظار برای جواب من! اما من اصلا متوجه نشده بودم اول یک بیت شعر فرستاده بود: «گر گناه است نظر بازی دل با خوبان بنویسید به پایم گناه دگران! وقتی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 جواب نداده بودم این بار این طور نوشته بود به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستند و ما توی خاطرشون عددی نیستیم!»، فکرش را هم نمیکرد من خواب باشم دوباره پیام داده بود: «چقدر سخت است حرف دل زدن با ما مگو به دیوار بگو اگر بهتر است! غیر مستقیم گفته بود اگر به دیوار این همه پیام داده بودم جواب داده بود! به شعر خیلی علاقه داشت خودش هم شعر می گفت، می دانستم بعضی از این پیامکها اشعار خود حمید ،است ولی من هنوز نمی توانستم احساسم را به زبان بیاورم یک جور ترس ته دلم بود، می ترسیدم عاشق بشوم و بعد همه چیز خیلی زود تمام بشود در دلم مدام قربان صدقه اش می رفتم اما نمیتوانستم به خودش رو در رو این حرفهای عاشقانه را بزنم بعضی اوقات عشقم را انکار میکردم انگار که بترسم با اعتراف به عشق حمید را از دست بدهم. در مقابل این همه پیامک و ابراز علاقه حمید خیلی رسمی جوابش را دادم و نوشتم به یادتون ،هستم تازه بیدار شدم کتاب می خوندم»، حدس زدم سردی برخورد من را متوجه شد نوشت: «عشق گاهی از درد دوری بهتر است عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتر است توی قرآن خواندم، یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است!». مدتها زمان برد تا قفل زبانم باز ،شود بتوانم ابراز احساسات کنم و با حمید راحت باشم هفته اول که با روسری و پیراهن آستین بلند و جوراب،بودم این جنس از صمیمیت برایم غریبه بود، انگار که وارد دنیای دیگری شده. مده بودم که تا حالا آن را تجربه نکرده بودم تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که حمید زمانی که برای اولین بار به امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمد و با گله پرسید: «تو منو دوست نداری فرزانه؟ چرا آن قدر جدی و خشکی مثل کوه یخی! اصلا با من حرف نمیزنی احساساتتو نشون نمیدی. ازشنیدن این صحبت جا خوردم با اینکه حق میدادم که چنین برداشتهایی داشته باشد اما باز هم گفتم: حمید اصلاً این طور نیست که میگی من تو رو برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کردم ولی به من حق بده خودم خیلی دارم سعی میکنم باهات راحت تر باشم ولی طول میکشه تا من به این وضعیت جدید عادت کنم. داخل امامزاده که شدم اصلا نفهمیدم چطور زیارت کردم حرف حمید خیلی من را به فکر فرو برد دلم آشوب ،بود کنار ضریح نشستم و دستهایم را به شبکه های آن گره ،زدم کلی گریه کردم نمیخواستم این طوری رفتار کنم از خدا و امامزاده کمک خواستم دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمید را برنجاند. کار آنقدری پیچیده شده بود که صدای مادرم هم درآمده بود، وقتی به خانه رسیدیم گفت: «دخترم برای چی پیش حمید روسری سر میکنی؟ قشنگ دست همو بگیرید با هم صمیمی ،باشید، اون الآن دیگه شوهرته همراه زندگیته». بعد پیشنهاد داد برای اینکه خجالتمان بریزد دستهای حمید را کرم بزنم حمید چون قسمت مخابرات کار میکرد بیشتر سر و کارش با سیمهای خشک و جنگی بود توی سرمای زمستان هم مجبور بود با تأسیسات و دکلهای مخابرات کار کند برای همین پوست دستهایش جای سالم ،نداشت وقتی داشتم کرم میزدم دستهای هر دوی ما می لرزید، حمید بدتر از من کلی خجالت ،کشید یک ماهی طول کشید تا قبول کنیم که به هم محرم هستیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
آنقدر‌منتظر‌امدنت‌خواهم‌ماند کز‌مزارم‌‌گلِ‌نرگس‌‌به‌ثمر‌‌بنشیند..🕊 سلام، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان 🌺 أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق الحسین علیه السلام. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 _ چرا غیبت امام عصر(عج) اینقدر طولانی شده و اساسا دلیل غیبت حضرت چیه؟ حجت الاسلام حائری پور چشم به راه ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌷 ! ✨فیسبوکی هـاهم به بهشت میروند!✨😊 ✍ به خاطر اینکه تو فیس‌بوک فعالیت می‌کرد و همیشه آنلاین بود و در جهت نشر فرهنگ مقاومت، در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کرد، دوستاش اسمشو گذاشته بودند: فیس‌بوک‌چی … ایشون معروف به کاظم هستند که در منطقه قنیطره واقع در جولان سوریه، به همراه و و جمعی دیگر از ، توسط تیم تروریستی اسرائیل به رسیدند.😭😭 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 ســـلام بـر آنـان کـه اول از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن... ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از همه شهداء اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ...☘ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
_ سه ماه قبل از شهادت: من را ترور کنند عکس العمل شما آن وقت چیست؟ سردار حاجی زاده: به یکی از دوستان گفته بود که اگر یک روزی من را زدند چکار می‌کنید؟ سر به سر هم می‌گذاشتیم، رفیق ما گفته بود که حتماً ما اعلان عزای عمومی می‌کنیم، : دیگر چکار می‌کنید؟ احتمالاً محکوم می‌کنیم، و از این شوخی ها، و باز سوال کرده بود! سه ماه قبل از شهادتشان، گفته بود که دیگر چکار می‌کنید؟ (گفتیم)می‌سپاریم محور مقاومت انتقام شما را بگیرند، 👈گفته بود نامرد یعنی نمی‌خواهید انتقام خون من را بگیرید؟ این عملیات(عین الاسد) عملیاتی بود که دیگر حاج قاسم نبود، سخت بود یعنی این که توفیق انتقام یعنی شروع انتقام بود. شروع انتقام بود، به نظر من شروع مهمی هم بود و هیمنه امریکا ریخت و از بین رفت، ولی این که تمام شده باشد، نه. 💢 _برنامه بدون تعارف احتمالا مراد سردار حاجی زاده از رفیق ما، خود ایشان است، یعنی گفت و شنود میان خود ایشان و سردار شهید بوده. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 _ _آقا رو همه باید بشناسیم و الّا ضرر خواهیم کرد... توصیه‌میکنم‌ حتما ببینید ...🌸 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷