#شهیدی_که_تولد_و_شهادتش_دریک_تاریخ_بود
سیدمجتبی علمدار مداحِ جانبازِ شهید در یازدهم دیماه سال ۱۳۴۵ در شهرستان ساری چشم به جهان گشود.
در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان منجیل رفت و پس از چندی با مسئولیت گروهان سلمان از گردان مسلم به کردستان، اهواز و هفتتپه منتقل شد.
سید با حضور در عملیاتهای کربلای ۱، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، والفجر ۸ والفجر ۱۰ چندین بار مجروح شد.
او در تاریخ ۱۷. ۴. ۱۳۶۶ ملبس به لباس مقدس سپاه شد و پس از پایان جنگ در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلای ساری مشغول خدمت شد.
سیدمجتبی بیشتر عمرش را وقف مداحی کرد. او با عشق به امام حسین (ع) و امام زمان(عج) و ارادت به امام حسن مجتبی(ع) همیشه به ذکر مدح و مصیبت این بزرگواران میپرداخت. سرانجام سید مجتبی در اوایل دیماه سال ۱۳۷۸ به دلیل جراحات شیمیایی در قسمت «ایزوله» بیمارستان بستری شد و در تاریخ 11 بهمن 1378 هنگام اذان مغرب بعد از یک هفته بیهوشی کامل چشم گشود و شهادتین را زمزمه کرد و بعد به شهادت رسید.
❤️#هر_روز_با_یاد_یک_شهید
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی فاطمیه شهید علمدار
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
یکبار بچه ها برای دیدار آیت الله حسن زاده رفته بودیم. ایشان روی شانه سید مجتبی زد و چیز گفت: بعد از جلسه فهمید که علامه به سید فرموده بود: بنده دز چهره شما نوری می بینم بیشتر مواظب خودتان باشید
🌺کبوتر زخمی به نقل از علامه حسنزاده
سید را آنها شناختند که خود آسمانیاند. آنها که خود مسافران من الحق الی الخلق هستند. علامه حسن زاده آملی او را شناخت. زمانی که این عارف و عالم جلیل القدر در یکی از یادوارههای شهدا در آمل حضور یافتند، سیّد مجتبی را مثال زدند و فرمودند: «سید مجتبی مثل کبوتری بود که یک بالش را با تیر زده بودند. با یک بال آن قدر بال بال زد تا به جایی رسید که خیلی از علمای هشتاد ساله به آن درجه نرسیدند!!»
علمدار، ص ۲۰۱٫
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
#خاطره_ای_ازشهید_علمدار
سید مجتبی علمدار، مداحی را جایی یاد نگرفت . در جبهه بین مداحیهای دیگران میانداری می کرد؛ تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت . سید صدا نداشت، اما صدایش یک سوز خاصی داشت، که اصلا آدم را می گرفت و شیفته ی خود می کرد در مداحی سبک خوبی هم داشت؛ می گفت: دنبال سبکی می گردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. می گفت: باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند. اما بعضی مداحها سبکهایی می خوانند آدم شرمش می شود وقتی آنرا می شنود!
من خودم تا به حال مثل سید مجتبی علمدار، ندیده ام؛ آدم عجیبی بود! وقتی درباره مصیبت ائمه می خواند، انگار آن صحنه ها را می دید! بعضی مداحها فقط حالت گریه می گیرند، اما سید اول خودش گریه می کرد و مردم هم از گریه ی او گریه می کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می کرد، همینطور اشک می ریخت.
عاشق مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها بود وقتی می گفت: تو گوشش زدند! از حال گریه اش احساس کردم او این صحنه را می بیند.او در طول دوران دفاع مقدس بر اثر مجروحیتهای مختلف طحال، بخشی از روده خود را از دست داد و به دلیل میگرن عصبی و میکروبی که در گلویش وجود داشت، هرسال تقریباً از اوایل زمستان به شدت بیمار میشد.
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
وصیت میکنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم میگویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی میترسم.
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
قوانین شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا
قانون اول
خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی ۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰ آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم
تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹
قانون دوم
پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا خواندم و حواسم جای دیگری بود در نتیجه دچار شک در نماز شدم . حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم اگر به هر دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت را بخوانم .
تاریخ اجرا : ۱۱/۵/۱۳۶۹
قانون سوم
خدایا اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشد.حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم اگر به هر دلیل نتوانستم روز بعد باید ۲۰ ریال صدقه و ۸ رکعت نماز قضا به جا بیاورم.
تاریخ اجرا ۲۶/۵/۱۳۶۹
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_نهم (جایزه سر شاهرخ)
قضیہ ڪلہ پاچہ و #گوش بریدنهاے فرماندهاے دشمن بد جورے باعث ترس #بعثے ها شده بود.
یکے از بچہ ها ڪہ اخبــار مهــم را از رادیو عراق می شنید و براے #سید_مجتبے_هاشمے مےآورد یہ بار تا مرا ديد گفت:
يازده هزار دينار چقدر مي شــہ !؟
با تعجب گفتم:
نمي دونم، چطور مگہ !؟
گفــت:
الان #عراقيہـا در مورد #شــاهرخ صحبت مي کردنــد !
با تعجب گفتم:
#شاهرخ خودمون ! فرمانده گروه پيشرو ؟!
گفــت:
آره حســابـے هم بہـش فحش دادنــد. انگار خيلـے ازش ترســيدند. گوينده #عراقے مي گفت:
اين آدم شبيہ #غول ميمونه. اون آدم خواره هر کے سر اين جلاد رو بياره #يازده_هزار_دينار جايزه مي گيره ...!!
چند روز بعد #سید_مجتبے با #شاهرخ رفتند براے شناسایے قرار بود عملیات بشہ. اونا چند ساعتے طول کشیده بود ڪہ رفتہ بودند و خبرے ازشون نبود.
راديو #عراق هم اعلام کرد یکے از فرماند هان بہ نام #سید_مجتبے را اسیر گرفتیم،
همہ ے بچہ ها ناراحت بودند و از اونجایـے ڪہ براے سر #شاهرخ جایزه تعین کرده بودند نگرانـے همہ بیشتر شده بود.
بعد از چند ساعت صداے #صلوات بچہ ها بلند شد. #سید_و_شاهرخ از شناسایـے برگشتند.
صبح فردا جلســہ اے با حضور فرماندهان برگزار شد و در آخر قرار شــد در غروب روز #شانزده_آذر نيروهاے فدائيان اسلام با عبور از خطوط #مقدم نبرد در شــمال شرق #آبادان بہ مواضع دشمن حمله کنند . ســہ روز تا شــروع #عمليات مانده بود . شــب جمعہ براے #دعاي_کميل به مقر رفتیم #شــاهرخ ، همہ نيروهايــش را آورده بود . رفتار او خيلے عجيب شــده بود . وقتے #ســيد دعاے کميل را مي خواند #شاهرخ بہ شدت گریہ مے کرد.
دستانش را بہ سمت آسمان گرفتہ بود مرتب مےگفت:
#الهے_العفو ... #سيد خيلے ســوزناك مي خواند.
آخر دعا گفت: عمليات نزديڪہ، خدايا اگہ ما لياقت داريم ما رو پاک کن و #شــهادت رو نصيبمان کن.
#شاهرخ هم سرش را گذشت روی سجده و بلند بلند گریہ می کرد.
بچہ هایـے ڪہ از گذشتہ #شاهرخ خبر داشتند مانده بودند ڪہ دم مسیحایـے امام با #شاهرخ چہ کرده است.
صبح فرداش یکے از خبرنگاران تلوزیون بہ منطقہ آمد و با همہ مصاحبہ کرد.
وقتے مقابل #شاهرخ رسید از او پرسید چہ آرزویـے دارے؟
#شاهرخ بدون مکث گفت:
پیروزے نہائے براے رزمندگان اسلام و #شہـادت براے خودم.
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_سی_ام ( وصـال)
عصر روز يڪشنبہ #شــانزدهم_آذر پنجاه و نه بود.
#سيد_مجتبے همہ بچہ ها را جمع ڪرد و گفت:
برادرها، امشــب با يارے خدا براے آزادسازے #دشت_و_روستاهاے اشغال شده حرڪت مي کنيم.
#شــاهرخ_ضرغام هم معاونت اين عمليات را بر عهده دارند.
شاهرخ اون چند روز خيلے تغيير ڪرده بود.هميشہ #لباسهاے_گلے داشت.
موهاش بہ هم ريختہ بود. مرتب هم با بچہ ها #شوخے مي ڪرد و مےخنديد اما حالا ! سر بہ زير شدہ بود و ذڪر مے گفت.
#حمام رفتہ بود و #لباس_تمیز پوشيده بود. #سيد_مجتبے هم متوجہ تعقیرات اون روز #شاهرخ شده بود. #سید براے لحظاتے در چهره #شاهرخ خيره شد. بعد بہ من گفت:
از #شاهرخ حلاليت بطلبيد، اين چهره نشون ميده ڪہ #آسمونے شده، مطمئن باشيد ڪه #شهيد مي شہ !
شب #عملیات، آزاد سازی شروع شد. بچه ها بی وقفہ در حال مبارزه بودند. ســاعت #هشــت صبح بود. ســنگرها و خاڪريزها تصرف شده بود.نيروے #پشــتيبانے هم نبود. هر لحظہ احتمال داشت ڪہ همگے محاصره شويم.
ســاعتے بعد احساس ڪردیم زمين می لرزد. #تانڪـهاے عراقے به ســمت ما مي آمدند. تا چشم ڪار مي ڪرد #تانڪـ بود ڪه به سمت ما مي آمد.
ســنگر ما ڪلا روے هم شــش گلولہ -#آرپيجے داشــت اما چند برابر آن #تانڪـ مي آمد.
هر گلوله براي چند #تانڪـ ؟!! ترسيده بودم
#شاهرخ با آرامش گفت:
چرا ترسیدی ؟! #خدا بخواد ما #پيروز مي شيم.
ســاعت نه صبح بود. #تانڪهاے دشــمن مرتب شــليڪ مي ڪردند. فاصله #تانڪها با ما ڪمتر از #صد_متر بود. #شاهرخ در حال زدن آرپےجے بود. پرسيد چقدر گلولہ داریم ؟!
گفتم:
این آخرے بود . گفت:
توے اون یڪے سنگر یڪے هست. برو بیار.
هنوز چند قدمی دور نشده بودم ڪہ صدایے شنیدم. چیزے ڪہ دیدم باور نمے کردم.
#ادامه_دارد ...
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_آخر (گمنـــامے)
#شاهرخ آرام و آسوده بر روے خاكريز افتاده بود. هر چہ صدايش مےكردم جوابے نمےداد.
تمام سینہ اش پر از #خون شده بود. تانڪها به من خيلے نزديڪ شده بودند. صداے انفجارها و بوے باروت همہ جا را گرفتہ بود.
نمےدانســتم چہ كنم. نہ مےتوانستم او را بہ عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم.
مجبور شدم خودم بہ عقب برگردم.
برگشــتم تا براے آخرين بار #شــاهرخ را ببينم.
با تعجب ديدم چندين عراقے بالاے ســر او رســيده اند. آنها مرتب فرياد مےزدند و دوستانشان را صدا مےڪردند. بعد هم در ڪنار پيڪر او از #خوشحالے_هلهلہ مےڪردند.
وقتی بہ نیروهاے خودے رسیدم سید و بچہ ها از من پرسیدند پس #شاهرخ کو !؟ ولے من چیزے بہ بچہ ها نگفتم.
روز بعد يکے از دوستانم نگران و با تعجب گفت:
#شاهرخ_شهيد شده ؟!
گفتم:
چطور مگه ؟!
گفت:
الان عراقيها تصوير جنازه يڪ #شــهيد رو پخش ڪردند. بدنش پر از تير و ترڪش و غرق در خون بود. ســربازاے عراقے هم در ڪنار پيڪرش از خوشــحالے #هلهلہ ميڪردند. گوينــده عراقے هم مي گفت:
ما #شاهرخ، جلاد حڪومت ايران را کشتيم !
بغض گلويم را گرفتہ بود. ديگـر نتوانســتم تحمل ڪنم. گريہ امانــم نمےداد.
بچہ هاے گروه پيشــرو همہ مثل من بودند و گریہ مےکردند. انگار پدر از دســت داده بودند.
مدتے بعد ڪہ نیروهاے دشمن عقب نشینے ڪرد، همراه يڪے از نيروها براے جستجوے بدن #شاهرخ رفتیم.
تمام اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن #شاهرخ بود. حتے آن اطراف را کنديم ولے !!! اثرے از پيڪر #شــاهرخ نبود.
سال بعد وقتے آن منطقہ آزاد شد بہ همراه تعدادے از بچه ها بہ همراه مادر #شاهرخ برای پیدا کردن پیڪر #شاهرخ دوباره بہ آنجا رفتیم.
قبل از اينڪہ من چيزے بگويم مادرش سنگرے را نشان داد و گفت:
اينجا #شــهيد شــده درسته؟!
با تعجب گفتم:
بله، شما از کجا مےدونستيد !؟
گفت:
من همينجا او را در خواب ديدم. دو جوان نورانے همين جا به استقبالش آمدند !! بعد ادامہ داد:
باور کنيد بارها او را ديده ام. مرتب به من سر مي زند. هيچوقت من را تنها نمے گذارد !
#شاهرخ_ضرغام_حر_انقلاب_اسلامی و تابع محض ولایت فقیہ گمنام ماند. همانطور ڪہ خودش از خدا خواستہ بود.
عاشقان خدا ڪجا رفتید
چہ غریبانہ بـے صدا رفتید
یڪ بہ یڪ مادرانتان رفتند
همہ همسنگرانتان رفتند
گر چہ صد عهد با شما بستیم
تا ابد شرمسارتان هستیم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجه
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷