خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_شانزدهم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
منفجر شد و تعدادی از سربازان زخمی شدند جیپ پس از برخورد به دیوار اطراف متوقف شد ناله و فریاد سربازان را می شنیدم و پس از بیدار شدن آنهایی که زنده بودند شروع به تیراندازی به همه چیز در خیابان کردند. بلافاصله نیروهای کمکی زیاد آمدند و بلندگوها شروع به اعلام منع رفت و آمد کردند و گفتند که متخلف مجازات خواهد شد، بنابر این مردم وارد خانه های خود می شدند سپس سربازان شروع به هجوم به خانه های حومه اردوگاه می کردند. زنان، مردان و کودکان را بشدت با قنداق تفنگ مورد ضرب و شتم قرار می دادند بلندگوها از مردان 18 تا 60 ساله خواستند که از مثل همیشه به مدرسه بروند.
و به محض آرام شدن بلندگوها صدای عده ای بلند شد که فریاد میزدند و از همه میخواستند که از اردوگاه خارج نشوند و توضیح می دادند که نیروهای اشغالگر نمی توانند وارد کمپ شوند چون مردان مقاومت در آنجا بودند در واقع فقط مردانی از خانه های حومه محله به مدرسه میرفتند که نیازی به ریسک زیادی برای رسیدن به آن نداشت نیروهای اشغالگر هر گاه می خواستند داخل کوچه های اردوگاه شوند از شلیک تفنگ و اسلحه از همه جهات کوچه های کوچک و پر پیچ و خم مجبور
به عقب نشینی می شدند میدویدند و فریاد می زدند.
آنهایی که به مدرسه می رفتند دو برابر لت و کوب میشدند و فحش میگرفتند بعد اجازه داده می شدند که به کمپ باز گردند. منع رفت و آمد یک هفته تمام ادامه یافت و در طی آن ما با لوبیا، عدس، فاصلیه و زیتون زندگی میکردیم، و اگرچه با ترس آمیخته بود اما این یکی از خوشمزه ترین غذاهایی بود که از ابتدای سال خورده بودیم همه در پناه تفنگ های مقاومت احساس غرور میکردند پس از گذشت دو روز از منع رفت و آمد مردم جرأت کردند خانه های خود را ترک کنند و در کوچه های باریک در عمق اردوگاه جایی که نیروهای اشغالگر نمی توانستند به راحتی به آن برسند، پشت درب
خانه های خود بنشینند.
قبل از عقب راندن مردان مقاومت که در گوشه و کنار اردوگاه کمین کرده بودند مردان مقاومت زیادی را دیدم و نتوانستم هیچ یک از آنها را بشناسم، زیرا صورت خود را پیچانده بودن کیفهای به دست داشتند سلاح های خود را حمل می کردند و پشت این دیوارها موضع گرفته بودند یا هم در انتها و یا گوشه یی از کوچه تعدادی از همسایه های محله مان را دیدم که در گوشه ای نشسته اند و چای مینوشند و برخی سیگار میکشند و از احساسات و ترسهای خود صحبت میکنند و احساس غرور و کرامتی میکنند که اشغالگران آنها را توهین کرده اند و به سینه های شان پا گذاشته بودند.
و کسی از آمدن ناشناخته ی میترسید آیا اوضاع به همین منوال خواهد ماند؟ و آیا آنها با نیروهای بزرگ به اردوگاه حمله نمی کنند؟ یا آنجا را با توپ بمباران نمیکنند و بر سر کسانی که در آن هستند را نمی سوزانند نظرها متفاوت بود، اما
این نظر که باید ثابت قدم بود غالب بود و قاعده ای که تکرار می شد این بود چه چیزی را از دست می دهیم؟
ما فقط محدودیت در دنیا و پیروزی در آخرت داریم پس ترس چیست؟ اینجوری همه صحبت ها تما م شد، مردی یعنی یک دقیقه به خدا زندگی کردند با سربلندی و عزت نه هزار سال آسفالت زیر گلیم سربازان اشغالگر بودن این گفتگو ها فقط در اردوگاه ما نبود بلکه در همه اردوگاه های نوار غزه و در همه اردوگاه ها جریان داشت.
در خیابانهای شهرها و روستاها یا در بسیاری از مناطق کرانه باختری و غزه مقاومت در سراسر کشور به شدت شروع شد، برخی از آن سازمان یافته و بسیاری از آنها ،فردی و ابتکارات محلی از سوی آزادگان و مردان ملت ما اخبار می
شنیدیم مخصوصاً در مورد کارهای برجسته مقاومت در اردوگاه جبالیا که نزدیک به اردوگاه ما بود.
ابو حاتم آنجا بود، او مقاومت را رهبری میکرد که دهها جوان و مرد از اردوگاهای دور و نزدیک به آن پیوستند. و همه شروع به نامگذاری آن به اردوگاه جباليا اردوگاه) (انقلاب کردند این خبر مانند آتش در کمپ پخش شد و مردم را شادتر می کرد و روحیه را بالا میبرد در کودکی این موضوع حتی در بازی ما به عنوان عرب و یهودی منعکس شد که عرب غالب میشود و دشمنان خود را شکست می دهد.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._